#تلنگر
یکی از شعرا پیشِ امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت.
فرمود تا جامه از او بَرکنَند و از ده به در کنند.
مسکین برهنه به سرما همیرفت.
#سگان در قفایِ وی افتادند.
خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد.
گفت: این چه #حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته!
امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود میخواهم اگر انعام فرمایی.
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ.
امیدوار بوَد آدمى به خیر کسان
مرا به خیر ِتو امید نیست، شر مرسان
#سالار_دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند.
🆔️ @Haderoon 👈عضویت