فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت دلخراش برای مردی که قصد غذا دادن به ببر رو داشت⛔️🔞
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 یک دختر پنج ساله در سقوط از ارتفاع طبقه سیزدهم در سن پترزبورگ جان خود را از دست داد.
در حالی که والدین در خانه نبودند
دختر که تنها مانده بود ، کفش و کاپشن پوشید و ظاهراً تصمیم به قدم زدن گرفت ، از پنجره بیرون رفت.
⚠️بچه هارو در خانه تنها نذارین!
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید این دوتا بچه چه بلایی سرمربی مهدشون آوردن!!
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنه هایی بی بدیل و نایاب از کمک حیوانات به یکدیگر برای نجات از مرگ که انصافا دیدن آن از هرچیز دیگری تاثیرگذارتر است!
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ترفندهای عجیب قاچاقچیها برای انتقال موادمخدر به ایران
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
یک پل عابر پیاده در هند فرو ریخت🔞
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت شفای زنی که در آستانه مرگ، هزینه درمانش را برای نجات دختر ۱۶ ساله اهدا کرد
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویری نادر ازلحظه مردن انسان که توسط دوربینهای حرارتی ضبط شده.😨
(حسب تعبیر قرآن)
🤲سبحان الله
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
🔸 رفتارهای خیانت آلود همسرم به جایی رسید که به موجودی افسرده و عصبی تبدیل شدم و من هم تیغ انتقام کشیدم.
🔹«مراد» از همشهری هایم بود اما هیچ شناخت قبلی از یکدیگر نداشتیم خلاصه خیلی زود مراسم عقدکنان برگزار شد و من با او ازدواج کردم «مراد» در یک شرکت هواپیمایی کار می کرد.
🔹 من و «مراد» زندگی مشترکمان را در تهران آغاز کردیم. من در حالی سومین فرزندم را به دنیا آوردم که روزگار خوشی را سپری می کردم اما روزی متوجه شدم که دختر 10 ساله ام از یک موضوعی رنج می برد و بسیار گوشه گیر و افسرده شده است او حتی زمانی که من قصد داشتم سرکار بروم مانند کودکان خردسال به من التماس می کرد تا او را نیز همراه خودم بیرون ببرم و من به سختی و با وعده و وعیدهای مختلف او را راضی می کردم تا در خانه بماند.
🔹چند بار «الهه» را نزد روان شناس هم بردم اما نتیجه ای نگرفتم تا این که یک روز وقتی زودتر از همیشه از سرکار به منزل بازگشتم با صحنه عجیبی روبه رو شدم. همسرم و دختر همسایه در خانه تنها بودند و «الهه» نیز در گوشه اتاق کز کرده بود. او با دیدن من خوشحال شد و به آغوشم پناه آورد. آن روز با «مراد» به مشاجره پرداختم و سروصدای زیادی کردم ولی او و دختر همسایه با بهانه های مختلف هرگونه ارتباط غیرمتعارف را انکار می کردند.
🔹ولی من از اشک ها و گریه های دخترم می فهمیدم که آن ها با یکدیگر ارتباط داشتند. این سوء ظن زمانی مانند خوره وجودم را فرا گرفت که پسرم نیز چند روز بعد به من گفت که آن دختر را چند بار «پدرش» سوار خودرو کرده است.
🔹حالا دیگر اعتمادم به «مراد» از بین رفته و تصوراتم از هم پاشیده بود. به همین دلیل دست فرزندانم را گرفتم و با حالت قهر راهی مشهد شدم اما حدود 2 هفته بعد «مراد» به مشهد آمد و نزد خانواده ام طوری رفتار می کرد که همه مرا به خاطر «بدبینی» و «سوءظن» مقصر می دانستند به این دلیل دوباره به تهران بازگشتم و در حالی به زندگی با «مراد» ادامه دادم که دیگر همه وجودم لبریز از «ظن به خیانت» بود.
🔹در همین حال متوجه شدم که همسرم رفتارهای زشت خود را کنار نگذاشته است و همچنان به من خیانت می کند و گاهی چندین شبانه روز به منزل نمی آمد. این بود که به یک موجود افسرده و عصبی تبدیل شدم و تیغ انتقام را کشیدم. حالا دیگر من هم با دوستانم بیرون می رفتم و بیشتر اوقاتم را در پارتی های شبانه می گذراندم.
🔹اگرچه به دلیل همین افسردگی ها چندبار با تصمیم های احمقانه دست به خودکشی زدم اما هدفم فقط انتقام از «مراد» بود.
🔹ارتباطم را با یکی از دوستانم نزدیک تر کردم که به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت. «المیرا» مرا نیز برای رهایی از مشکلات زندگی تشویق به مصرف شیشه کرد.
🔹من که تا آن زمان حتی قلیان هم نکشیده بودم به یک باره به استعمال مواد مخدر روی آوردم و خیلی زود معتاد شدم. در حالی که حدود 11 ماه از این ماجرا گذشته بود، خانواده ام از طریق فرزندانم در جریان اعتیادم قرار گرفتند و مرا با بهانه ای به مشهد کشاندند چرا که آن ها نیز از رفتارهای وحشتناک من می ترسیدند که دوباره دست به خودکشی بزنم.
🔹از سوی دیگر «مراد» هم از من بیزار شده است و قصد ندارد به زندگی مشترک با من ادامه دهد. در این وضعیت مادرم دست مرا گرفت و به کلانتری آورد تا با کمک شما به مرکز ترک اعتیاد بروم .
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرستاران عربستانی که صورت یک نوزاد تازه متولد شده را چلانده و از آن فیلم گرفته و پخش کرده بودند، از کار اخراج شدند.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعهای از زلال قرآن
📖سوره مبارکه مومنون،۹۱
💠 مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَٰهٍ ۚ إِذًا لَذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ
💠خدا هیچ فرزندی برای خود نگرفته است، و هیچ معبودی با او نیست؛ [اگر جز خدا معبودی بود] در این صورت هر معبودی [برای آنکه به تنهایی و مستقل تدبیر امور کند] آفریده های خود را با خود می برد [و از مدار تصرف دیگر معبودان خارج می کرد] و بر یکدیگر برتری می جستند. منزّه و پاک است خدا از آنچه [او را به آن] وصف می کنند.
💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سقوط ۲ کودک از ترن هوایی پارک شادی یزد
مدیر روابط عمومی اورژانس استان یزد:
🔹شب گذشته دو کودک هفت و هشت ساله از ترن هوایی در پارک شادی یزد سقوط کردند.
🔹یکی از کودکان مصدوم این حادثه از اورژانس مرخص شد و دومین مصدوم این حادثه در بخش مراقبتهای ویژه ICU شهید رهنمون بستری است.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
♦️پسر امام جمعه خاش حین بازی با اسلحه کشته شد
🔹در حالی که برخی رسانههای معاند سعی کردند فوت حماد فرزند مولوی قلندرزهی امام جمعه خاش را قتل القا کنند، کانال اطلاعرسانی مولوی امام جمعه با انتشار متنی این ادعا را تکذیب و اعلام کرد پسرش بر اثر بازی با اسلحه جنگی فوت کرده است.
🔹در متن این پیام آمده: با توجه به نشر شایعاتی دروغین در فضای مجازی در مورد قتل فرزند شیخ القرآن به وسیله افرادی مجهول، به اطلاع هموطنان عزیز رسانیده میشود حماد در حین بازی با اسلحه جنگی دچار حادثه شده و اشتباهی و سهواً در منطقه سرتلاب با شلیک گلوله جنگی به دست خویش مورد اصابت گلوله قرار گرفته و فوت مینماید.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
⭕️جسد یک جانباز برای فعالیتهای علمی به دانشکده پزشکی یزد اهدا شد
سرپرست دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد:
🔹برای نخستین بار در این استان پیکر مرحوم محمود حبیبینیا سرهنگ بازنشسته نیروی انتظامی و جانباز دوران دفاع مقدس در راستای ترویج علم به بخش کالبدشناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه اهدا شده است.
🔹مرحوم محمود حبیبینیا در وصیت خود خواستار اهداء جسدش برای کمک به آموزش، پژوهش و پیشرفت علم پزشکی به بخش کالبد شناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه شده بود.
🔹این جانبار سرافراز و سرهنگ بازنشسته ساکن یزد در سن ۹۱ سالگی دارفانی را وداع گفت و طبق وصیت قبلی و با موافقت همسر و فرزندان وی، پیکر آن مرحوم به دانشکده پزشکی یزد اهداء شد.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ویدئویی از لحظه حمله یک سگ پیت بول به یک خانم در شهرک غرب که باعث جراحت جدی او شد😰
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸خیلی خیلی بدشانس😱
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت سیگار کشیدن
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب ولی واقعی
یه متهم در حین برگزاری دادگاه از بین میله ها فرار میکنه و تلاش میکنه همسر سابقش رو که میخواد علیه اون شهادت بده رو خفه کنه😐
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞دعوای عجیب توی عبدل اباد تهران ...
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️در ولگوگراد، سه مرد یک نگهبان مهاجر را به شدت با چکش ضرب و جرح کردند.
شاهدان عینی گزارش می دهند که او آنها را در حال دزدی از مغازه مشاهده کرده است.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
♦️درخت انجیر معابد ۵۰۰ ساله کیش که یک اثر گردشگری بود بر اثر هَرَس غیراصولی از بین رفت!
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
حوادث 🚨 ...
آنچه بخاطرش دعوت شدید♥️👇 🔴 حاج آقا مجتهدی (دخترزیبا) https://eitaa.com/hadesnews/31872 #واکنش_تهرا
#دعوتی 👆💚🌸
سرچ کنید پست بنرو لطفا🙏🌸
🔥#زنی_که_شوهر_زیبایش_را_با_اسید_سوزاند
#قسمت_اول
دختر بزرگ خانواده بودم. تنها برادرم هنوز در دبیرستان درس میخواند. پدرم همیشه میگفت: «دختر فهمیده و باگذشتی هستی.» به همین خاطر مرا تکیه گاه و سنگ صبور خانواده میدانست و آرزویش عاقبت به خیریام بود. اما هنوز هم بعد از گذشت این همه سال نمیدانم چرا به چنین سرنوشتی دچار شدم مراسم عروسی من و بهروز بعد از یک دوره نامزدی یک ساله برگزار شد. البته کمکهای مالی پدرم و کم توقعی و گذشتهای من در برگزاری یک مراسم ساده بیتأثیر نبود. بعد از چند روز که از حال و هوای ازدواج و رفت و آمدهای تشریفاتی درآمدیم دوباره زندگی روال عادی خود را از سر گرفت. صبح زود از خانه بیرون میآمدم و نزدیکیهای غروب خسته از کار روزانه به خانه برمیگشتم. بعد هم مشغول انجام کارهای روزمره و خانهداری میشدم. سربازی بهروز تمام شده بود و دنبال کار میگشت. خوشبختانه با سفارش اطرافیان و البته تلاش و لیاقتی که در وجودش نهفته بود خیلی زود کار مناسبی پیدا کرد و مشغول شد.
روزها پشت هم می گذشت. در دومین سالگرد ازدواجمان صاحب فرزند شدیم. خداوند دختری زیبا و باهوش به ما هدیه کرد که نامش را «سپیده» گذاشتیم. حضورش گرمابخش زندگی و آشیانهمان بود. مرخصیهای چند ماه اول پس از بارداری به سرعت گذشت و من مجبور شدم دوباره سرکارم برگردم. اما کار کردن در چنین شرایطی خیلی سخت بود. بهروز اجازه نمیداد سپیده را به مهد کودک بفرستیم. خانه مادر من و بهروز هم خیلی از ما دور بود و امکان این که آنها از بچه نگهداری کنند، نبود. بدین ترتیب توافق کردیم من دیگر سر کار نروم و در عوض بهروز با سعی و تلاش بیشتری هزینههای زندگی را تأمین کند.
این گونه بود که من در خانه ماندم تا وظیفه همسرداری و مادری را به بهترین شکل انجام دهم. سه سال از تولد سپیده گذشته بود که باز هم باردار شدم. با به دنیا آمدن سالار، خوشبختیمان تکمیل شد. وضع کار بهروز هر روز بهتر از قبل میشد. خداوند برکت فراوانی نصیب زندگی ما کرده بود و من دیگر هیچ آرزویی غیر از خوشبختی فرزندانم نداشتم. 15 سال از زندگی مشترکمان میگذشت. بهروز رئیس قسمت خرید اداره شده و دائم به مسافرتهای داخلی و خارجی میرفت. با بزرگ شدن بچهها و کم شدن مسئولیتم در خانه و نگهداری از آنها احساس تنهایی و افسردگی میکردم. بهروز که مدام مسافرت بود، بچهها هم مثل سابق نیازی به نگهداری شبانهروزی من نداشتند بنابراین تصمیم گرفتم دوباره به سر کار برگردم. پس از چند ماه تلاش بالاخره کار مناسبی پیدا کردم. حقوقش خیلی زیاد نبود اما برای من پول مهم نبود میخواستم از افسردگی و تنهایی رها شوم. شاید بیشتر دلم میخواست از فکر و خیالاتی که این اواخر به سرم زده بود نجات پیدا کنم. تصوراتی که یک لحظه رهایم نمیکرد. گاه فکر میکردم خیالاتی شدهام به همین خاطر سعی میکردم مثل سابق به زندگی خوشبین باشم اما تغییر رفتار بهروز مانع از آن میشد که با اطمینان و اعتماد قبلی و قلبی به او نگاه کنم. غیبتهای طولانی، بیتفاوتی و رفتار سرد و بیمحبتش مرا مشکوک کرده بود.
بالاخره تصمیم گرفتم کاری کنم تا از این شک و دودلی خارج شوم. یک شب که بهروز به بهانه مسافرت به شهرستان، از من و بچهها خداحافظی کرد تا به قول خودش به فرودگاه برود، مخفیانه او را تعقیب کردم حس بدی داشتم. میترسیدم. چند بار بین راه تصمیم گرفتم به خانه برگردم و با توهمات نابجا زندگیام را خراب نکنم اما انگار نیروی قویتری مرا به دنبال او می کشاند و…
او میکشاند و میگفت: از خواب غفلت بیدار شو، زندگیات در حال تباه شدن است. در همین افکار غوطهور بودم که متوجه شدم بهروز حرکتش را از فرودگاه به سوی شمال شهر تغییر داده است. تعقیبش کردم چند دقیقه بعد مقابل خانهای شیک در یکی ازخیابانهای شمال شهر ایستاد. با کلیدی که از جیبش درآورد در خانه را باز کرد. از شدت هیجان و ناراحتی و شاید هم کنجکاوی، تمام بدنم میلرزید. پاهایم سست شده بود. اول فکر کردم دنبالش بروم و وارد خانه شوم اما صبر کردم یک ساعت همانجا ایستادم خبری از بهروز نشد با تلفن همراهش تماس گرفتم. پرسیدم: کجا هستی با وقاحت تمام گفت: بندرعباس!
از شدت عصبانیت داشتم منفجر میشدم اما هر طور بود خودم را کنترل کردم و حرفی نزدم. بیدرنگ به خانه برگشتم. آن شب بدترین شب زندگیام بود. هیچ وقت فکر نمیکردم نتیجه اعتماد بیش از حدم این باشد. نمیدانستم در آن خانه چه خبر است و چه گذشته اما همین قدر که شوهرم به من دروغ گفته بود گناهی نابخشودنی بود. عصر روز بعد بهروز به خانه برگشت. مثل همیشه از خستگی و کار زیاد مینالید. خیلی سعی کردم به روی خودم نیاورم. سردرد را بهانه کردم و از حرف زدن با او طفره رفتم. صبح روز بعد مقابل همان خانه چهار طبقه ایستاده بودم. نمیدانستم چه باید بگویم و چه کار کنم. فقط میخواستم...
ادامه دارد..
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews