#داستان_کوتاه : طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام
شیخ سفارشهای لازم را به معمارانِ حرم كرد، كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پیش برده و به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به ضریحِ مقدس، نه دروازه صحن)
چرا كه شیخ در نظر داشته روی آن كتیبهای را كه از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، كتیبهای نصب میشود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته میشود.
شیخ عازم سفر می شود و مسافرتش به درازا میكشد و بیش از زمان پیش بینی شده برمی گردد.
هنگامی که باز میگردد بلافاصله به جهت سركشی كارهای ساخت و ساز به حرم مطهر میرود و در کمال تعجب میبیند كه ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مطهر هستند.
شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت میشود و به معماران اعتراض میكند كه «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نكردید؟»
مسؤل ساخت عرض میكند: «ما میخواستیم صبر كنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأكید كردند كه باید ساخت حرم هر چه سریعتر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم كه باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نكردند. وقتی زیاد اصرار كردیم، گفتند: كسی دستور اتمام كار را داده كه از شیخ خیلی بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرار كردیم و خواستیم صبر كرده، منتظر شما بمانیم.
در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا امام رضا (ع) دستور اتمام كار را دادهاند.
شیخ بهایی قدس سره هم راه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم میروند و از تولیت در این مورد توضیح میخواهند، تولیت حرم نقل میكند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (ع) به خواب من آمده و فرمودند: «كتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچگاه به روی كسی بسته نمیشود و هر كس بخواهد میتواند بیاید».
شیخ با شنیدن این حرف، اشك از چشمانش جاری میشود و به سمت ضریح میرود و ذكر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری میشود. سپس در كنار ضریح آن قدر گریه میكند تا از هوش میرود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف میكند: من میخواستم یكی از طلسمها را به صورت كتیبهای بر سر در ورودی حرم بزنم، تا به این وسیله ادم های گناهکار نتوانند وارد حرم مطهر وضریح مقدسِ حضرت رضا (ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند.
پی نوشت:
دیدم همه جا بر درد و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید...
📚منبع: پایگاه اطلاع رسانی حج
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
#داستان_کوتاه
جنایتكاری كه آدم كشته بود، در حال فرار، خسته به دهكده رسید ...
چند روز چیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیبهاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت ...
دو دل بود كه سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى كند، توى جیبش چاقو را لمس مىكرد که سیبى را جلوى چشمش دید !
چاقو را رها كرد ... سیب را از دست مرد میوهفروش گرفت، میوهفروش گفت : « بخور نوش جانت، پول نمىخواهم ... »
روزها، آدمكُشِ فرارى جلوى دكه میوهفروشى ظاهر میشد و بى آنكه كلمهاى ادا كند، صاحب دكه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت ...
یک شب، صاحب دكه وقتى كه مىخواست بساط خود را جمع كند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد، عكسِ توىِ روزنامه را شناخت ...
زیر عكس نوشته بود : «قاتل فرارى» ؛ و جایزه تعیین شده بود ...!
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ... موقعی که پلیس او را مىبُرد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دكه تو گذاشتم ! دیگر از فرار خسته شدم، هنگامى كه داشتم براى پایان دادن به زندگىام تصمیم مىگرفتم به یاد مهربانی تو افتادم ...
" بگذار جایزه پیدا كردن من، جبرانِ زحمات تو باشد .
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews