#پیرزنی_که_در_جبهه_غوغا_بپا_کرد!!
🌷صبحگاه گردان بود که دیدند صدای «حمیدرضا جعفرزاده» بلند شد. خطاب به نیروها با چشم تر از اشک، لحن محکم اما بغض آلود گفت که: والله، بالله! ما مدیون این مردم هستیم. کجا میتوان مردمی بهتر از این پیدا کرد. جعفرزاده که بعدها به آرزویش رسید و شهید شد، یک گونی را با دستش بالا گرفته بود. و تکان می داد و می گفت:...
🌷میگفت: «خدا کمک کند جواب محبت این مردم را درست و خوب بدهیم و شرمنده نشویم. این گونی نان خشک، دار و ندار پیرزنی است که برای ما فرستاده جبهه.» صدای گریه گردان بلند شد. صدام، کجا بود که ببیند پیرزنی با یک گونی نان خشک چه غوغایی بپا کرد و رزمندههای ما چه عزمی و نیرویی گرفتند برای از پا در آوردن دشمن.
🌷پیدا کردن نامه از میان بسته مشکل گشا و خوراکی، آرزوی رزمندهها بود. اصلاً خیلی وقتها جیرهشان را تحویل میگرفتند به این امید. نامه بچه مدرسهایها با آن دستخطهای شکسته و گاه غلطهای املایی حکم بمب انرژی داشت. بچهها خودشان را معرفی میکردند و نامه مینوشتند. خدا خدا میکردند نامه به دست پدر یا برادرشان برسد.
🌷این روزها تورم و قیمت ارز و طلا جولان میدهد اما بود روزگاری که طلا توی دست، گردن و گوش خانمها سنگینی میکرد. مادران و بانوانی که فرزند یا همسرشان را به جبهه میفرستادند، خودشان هم با کمک مالی، پختن مربا، شکستن قند و قیچی کردن النگو و اهدای آن هزینههای جنگ تحمیلی صدام به ایران را این طور پرداخت میکردند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حمیدرضا جعفرزاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews