♦️پسر امام جمعه خاش حین بازی با اسلحه کشته شد
🔹در حالی که برخی رسانههای معاند سعی کردند فوت حماد فرزند مولوی قلندرزهی امام جمعه خاش را قتل القا کنند، کانال اطلاعرسانی مولوی امام جمعه با انتشار متنی این ادعا را تکذیب و اعلام کرد پسرش بر اثر بازی با اسلحه جنگی فوت کرده است.
🔹در متن این پیام آمده: با توجه به نشر شایعاتی دروغین در فضای مجازی در مورد قتل فرزند شیخ القرآن به وسیله افرادی مجهول، به اطلاع هموطنان عزیز رسانیده میشود حماد در حین بازی با اسلحه جنگی دچار حادثه شده و اشتباهی و سهواً در منطقه سرتلاب با شلیک گلوله جنگی به دست خویش مورد اصابت گلوله قرار گرفته و فوت مینماید.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
⭕️جسد یک جانباز برای فعالیتهای علمی به دانشکده پزشکی یزد اهدا شد
سرپرست دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد:
🔹برای نخستین بار در این استان پیکر مرحوم محمود حبیبینیا سرهنگ بازنشسته نیروی انتظامی و جانباز دوران دفاع مقدس در راستای ترویج علم به بخش کالبدشناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه اهدا شده است.
🔹مرحوم محمود حبیبینیا در وصیت خود خواستار اهداء جسدش برای کمک به آموزش، پژوهش و پیشرفت علم پزشکی به بخش کالبد شناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه شده بود.
🔹این جانبار سرافراز و سرهنگ بازنشسته ساکن یزد در سن ۹۱ سالگی دارفانی را وداع گفت و طبق وصیت قبلی و با موافقت همسر و فرزندان وی، پیکر آن مرحوم به دانشکده پزشکی یزد اهداء شد.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ویدئویی از لحظه حمله یک سگ پیت بول به یک خانم در شهرک غرب که باعث جراحت جدی او شد😰
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸خیلی خیلی بدشانس😱
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت سیگار کشیدن
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب ولی واقعی
یه متهم در حین برگزاری دادگاه از بین میله ها فرار میکنه و تلاش میکنه همسر سابقش رو که میخواد علیه اون شهادت بده رو خفه کنه😐
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞دعوای عجیب توی عبدل اباد تهران ...
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️در ولگوگراد، سه مرد یک نگهبان مهاجر را به شدت با چکش ضرب و جرح کردند.
شاهدان عینی گزارش می دهند که او آنها را در حال دزدی از مغازه مشاهده کرده است.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
♦️درخت انجیر معابد ۵۰۰ ساله کیش که یک اثر گردشگری بود بر اثر هَرَس غیراصولی از بین رفت!
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
حوادث 🚨 ...
آنچه بخاطرش دعوت شدید♥️👇 🔴 حاج آقا مجتهدی (دخترزیبا) https://eitaa.com/hadesnews/31872 #واکنش_تهرا
#دعوتی 👆💚🌸
سرچ کنید پست بنرو لطفا🙏🌸
🔥#زنی_که_شوهر_زیبایش_را_با_اسید_سوزاند
#قسمت_اول
دختر بزرگ خانواده بودم. تنها برادرم هنوز در دبیرستان درس میخواند. پدرم همیشه میگفت: «دختر فهمیده و باگذشتی هستی.» به همین خاطر مرا تکیه گاه و سنگ صبور خانواده میدانست و آرزویش عاقبت به خیریام بود. اما هنوز هم بعد از گذشت این همه سال نمیدانم چرا به چنین سرنوشتی دچار شدم مراسم عروسی من و بهروز بعد از یک دوره نامزدی یک ساله برگزار شد. البته کمکهای مالی پدرم و کم توقعی و گذشتهای من در برگزاری یک مراسم ساده بیتأثیر نبود. بعد از چند روز که از حال و هوای ازدواج و رفت و آمدهای تشریفاتی درآمدیم دوباره زندگی روال عادی خود را از سر گرفت. صبح زود از خانه بیرون میآمدم و نزدیکیهای غروب خسته از کار روزانه به خانه برمیگشتم. بعد هم مشغول انجام کارهای روزمره و خانهداری میشدم. سربازی بهروز تمام شده بود و دنبال کار میگشت. خوشبختانه با سفارش اطرافیان و البته تلاش و لیاقتی که در وجودش نهفته بود خیلی زود کار مناسبی پیدا کرد و مشغول شد.
روزها پشت هم می گذشت. در دومین سالگرد ازدواجمان صاحب فرزند شدیم. خداوند دختری زیبا و باهوش به ما هدیه کرد که نامش را «سپیده» گذاشتیم. حضورش گرمابخش زندگی و آشیانهمان بود. مرخصیهای چند ماه اول پس از بارداری به سرعت گذشت و من مجبور شدم دوباره سرکارم برگردم. اما کار کردن در چنین شرایطی خیلی سخت بود. بهروز اجازه نمیداد سپیده را به مهد کودک بفرستیم. خانه مادر من و بهروز هم خیلی از ما دور بود و امکان این که آنها از بچه نگهداری کنند، نبود. بدین ترتیب توافق کردیم من دیگر سر کار نروم و در عوض بهروز با سعی و تلاش بیشتری هزینههای زندگی را تأمین کند.
این گونه بود که من در خانه ماندم تا وظیفه همسرداری و مادری را به بهترین شکل انجام دهم. سه سال از تولد سپیده گذشته بود که باز هم باردار شدم. با به دنیا آمدن سالار، خوشبختیمان تکمیل شد. وضع کار بهروز هر روز بهتر از قبل میشد. خداوند برکت فراوانی نصیب زندگی ما کرده بود و من دیگر هیچ آرزویی غیر از خوشبختی فرزندانم نداشتم. 15 سال از زندگی مشترکمان میگذشت. بهروز رئیس قسمت خرید اداره شده و دائم به مسافرتهای داخلی و خارجی میرفت. با بزرگ شدن بچهها و کم شدن مسئولیتم در خانه و نگهداری از آنها احساس تنهایی و افسردگی میکردم. بهروز که مدام مسافرت بود، بچهها هم مثل سابق نیازی به نگهداری شبانهروزی من نداشتند بنابراین تصمیم گرفتم دوباره به سر کار برگردم. پس از چند ماه تلاش بالاخره کار مناسبی پیدا کردم. حقوقش خیلی زیاد نبود اما برای من پول مهم نبود میخواستم از افسردگی و تنهایی رها شوم. شاید بیشتر دلم میخواست از فکر و خیالاتی که این اواخر به سرم زده بود نجات پیدا کنم. تصوراتی که یک لحظه رهایم نمیکرد. گاه فکر میکردم خیالاتی شدهام به همین خاطر سعی میکردم مثل سابق به زندگی خوشبین باشم اما تغییر رفتار بهروز مانع از آن میشد که با اطمینان و اعتماد قبلی و قلبی به او نگاه کنم. غیبتهای طولانی، بیتفاوتی و رفتار سرد و بیمحبتش مرا مشکوک کرده بود.
بالاخره تصمیم گرفتم کاری کنم تا از این شک و دودلی خارج شوم. یک شب که بهروز به بهانه مسافرت به شهرستان، از من و بچهها خداحافظی کرد تا به قول خودش به فرودگاه برود، مخفیانه او را تعقیب کردم حس بدی داشتم. میترسیدم. چند بار بین راه تصمیم گرفتم به خانه برگردم و با توهمات نابجا زندگیام را خراب نکنم اما انگار نیروی قویتری مرا به دنبال او می کشاند و…
او میکشاند و میگفت: از خواب غفلت بیدار شو، زندگیات در حال تباه شدن است. در همین افکار غوطهور بودم که متوجه شدم بهروز حرکتش را از فرودگاه به سوی شمال شهر تغییر داده است. تعقیبش کردم چند دقیقه بعد مقابل خانهای شیک در یکی ازخیابانهای شمال شهر ایستاد. با کلیدی که از جیبش درآورد در خانه را باز کرد. از شدت هیجان و ناراحتی و شاید هم کنجکاوی، تمام بدنم میلرزید. پاهایم سست شده بود. اول فکر کردم دنبالش بروم و وارد خانه شوم اما صبر کردم یک ساعت همانجا ایستادم خبری از بهروز نشد با تلفن همراهش تماس گرفتم. پرسیدم: کجا هستی با وقاحت تمام گفت: بندرعباس!
از شدت عصبانیت داشتم منفجر میشدم اما هر طور بود خودم را کنترل کردم و حرفی نزدم. بیدرنگ به خانه برگشتم. آن شب بدترین شب زندگیام بود. هیچ وقت فکر نمیکردم نتیجه اعتماد بیش از حدم این باشد. نمیدانستم در آن خانه چه خبر است و چه گذشته اما همین قدر که شوهرم به من دروغ گفته بود گناهی نابخشودنی بود. عصر روز بعد بهروز به خانه برگشت. مثل همیشه از خستگی و کار زیاد مینالید. خیلی سعی کردم به روی خودم نیاورم. سردرد را بهانه کردم و از حرف زدن با او طفره رفتم. صبح روز بعد مقابل همان خانه چهار طبقه ایستاده بودم. نمیدانستم چه باید بگویم و چه کار کنم. فقط میخواستم...
ادامه دارد..
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️میخواست ثواب کنه کباب شد
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باج دادن ماهیگیر به مار
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
♦️آتشسوزی در قبرستان ۱۰۰۰ ساله «دارالسلام»
🔹قبرستان تاریخی وادی دارالسلام که در نزدیکی دروازه شاهداعیالله شیراز است امروز دچار آتشسوزی شد. علت این حریق سوختن علوفه خشکشده بود.
🔹این گورستان مجموعهای از عرفا و اندیشمندان قرون اولیه اسلام تا عصر حاضر را در خود جا داده است.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش بالا رفتن مار از درخت رو دیده بودین😃
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور چاقوش زد😨😨
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 عدم توجه به جلو خودرو 206 و تصادف با عابر پياده/ بلوار دانشگاه اصفهان
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمرینات فضانوردان وخلبانان برای مواقع اوج گرفتن. در این حالت خونرسانی به مغز کم می شود و شخص هوشیاری خود را ازدست می دهد. با صندلیهای مخصوص و انقباض عضلات بدن از دست دادن هوشیاری دیرتر اتفاق میافتد
+یعنی در واقع میمیرن و زنده میشن😐
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وبه همین راحتی موبایلش رو بردن...
توروخدا مراقب باشین
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨وقتی از زمین و زمان بلا میباره
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
♦️گروگانگیری زن مطلقه با آمبولانس خصوصی در تهران
🔹مردی با کرایه یک آمبولانس خصوصی، همسر سابقش را گروگان گرفت تا او را مجبور به ازدواج مجدد کند.
🔹چند روز قبل رانندگانی که از اتوبانی در پایتخت عبور میکردند متوجه صحنه عجیبی شدند. زنی جوان که داخل آمبولانس بود، با مشت به شیشههای آمبولانس میکوبید و درخواست کمک میکرد. یکی از شاهدان به گمان اینکه برای زن جوان اتفاقی افتاده است، به تعقیب آمبولانس پرداخت. او همزمان پلیس را خبر کرد و لحظاتی بعد با ماشین، جلوی آمبولانس پیچید و آن را متوقف کرد. اما همان لحظه راننده آمبولانس پیاده شد و پا به فرار گذاشت.
🔹حضور پلیس و اورژانس، زن جوان که داخل آمبولانس گروگان گرفته شده و زخمی بود به بیمارستان انتقال یافت. از سوی دیگر مشخص شد که آمبولانس، خصوصی است و گروگانگیر (راننده فراری) که در یک مرکز درمانی کار میکرده آن را کرایه کرده بود. مأموران برای کشف حقیقت به تحقیق از زن جوان پرداختند. او گفت که گروگانگیر شوهر سابقش بوده و توضیح داد: من و میلاد هر دو در یک مرکز درمانی کار میکردیم و همکار بودیم. او از من خواستگاری کرد و زندگی مشترکمان شروع شد اما دوام زیادی نداشت و پس از گذشت 9 ماه بهدلیل اختلافاتی که داشتیم از او طلاق گرفتم. با این حال او دست از سرم برنمیداشت و روز حادثه به بهانه اینکه قصد تحویل وسایل شخصیام را دارد با آمبولانس به سراغم آمد. اما به محض سوار شدن به ماشین، با چاقو تهدیدم کرد و مرا گروگان گرفت. او میگفت که باید دوباره با او ازدواج کنم. در این مدت مدام کتکم میزد و وقتی دید حاضر به ازدواج مجدد با او نیستم، خواست همه اموالم را به او بدهم. او طلاهای همراهم را گرفت و قصد داشت با آمبولانس مرا به اطراف تهران برده و در جایی زندانی و مجبور به ازدواج مجدد کند که با کوبیدن به شیشه از رانندگان عبوری کمک خواستم و یکی از آنها به دادم رسید و میلاد فرار کرد.
🔹با شکایت این زن تحقیقات در این پرونده به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت شروع شده بود تا اینکه بار دیگر راهی اداره پلیس شد و خبر از دستبرد میلیاردی به خانهاش داد. او گفت: وقتی در خانه نبودم، شوهر سابقم وارد آنجا شده و حدود 5میلیاردتومان طلا و جواهر، یورو، لوازم باارزش و چک از آنجا سرقت کرده و چکها را در بازار خرج کرده است. پس از ثبت اظهارات این زن، مأموران راهی خانه او شدند و در بررسی دوربینهای مداربسته مشخص شد که میلاد (شوهر سابق شاکی) به همراه یکی از دوستانش وارد ساختمان شده و نقشه سرقت را اجرا کرده است.
🔹همدست وی دستگیر شد اما در بازجوییها گفت که اطلاعی از سرقت نداشته است. او گفت: من اصلا خبر نداشتم که میلاد از همسرش جدا شده و قصد سرقت از خانه او را دارد. او از من خواست که در جابهجایی مقداری وسایل کمکش کنم و من هم قبول کردم. پس از آن هم مبلغی بهعنوان دستمزد به من داد و دیگر خبری از او ندارم.
بنابراین گزارش، تحقیقات برای دستگیری میلاد ادامه دارد.
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
🌕یاالله یا زهـ️ــــــــرا(س)🌕
♦️بخوان دعای فرج را برای آمدن یوسف زهرا (س)
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»🌹
♦️خواندن دعای فرج بر هر مسلمانی واجب هست♦️
#امام_زمان
🌸💚🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞داستان قرآنی حضرت سلیمان و ملکه بلقیس و پرنده شگفت انگیز هُدهُد
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews
حوادث 🚨 ...
📝داستان واقعی زنی از اجنه با ابوکف ازدواج نموده دو فرزند بدنیا آورد. 💠حضرت حجة الاسلام و المسل
داستان واقعی زنی از #اجنه با #ابوکف ازدواج نموده و فرزند بدنیا آورد2
ای جوان اسم من (حاجت) است و قادر هستم بزودی بیماری تو را درمان نمایم لکن به یک شرط که با دختر من ازدواج کنی ابوکف جوابی نداد، زیرا که وحشت، قدرت بیان را از او گرفته بود و او را در عرق غوطه ور کرده بود.
زن مجدداً سخن خود را تکرار نمود و اضافه کرد که من از نسل جن مومن هستم و قصد کمک به شما و به نوع انسانها را دارم، در همین حال از دیواری که بیرون آمده بود ناپدید شد.
ابوکف این قضیه را برای کسی اظهار نکرد زیرا می ترسید او را به دیوانگی متهم سازند. باز شب دوم حاجت آمد و تقاضای شب اول را تکرار کرد، ابوکف نتوانست جواب قاطعی بگوید. شب سوم باز آمد و گفت: تنها کسی که می تواند خوشبختی تو را فراهم کند دختر من است، ابو کهف مهلت خواست تا در این خصوص فکر کند، بعد تصمیم گرفت که اول شب در اطاقش را از داخل قفل کند و به رختخواب برود تا کسی نتواند وارد شود، اما یکدفعه دید «حاجت» و دخترش از دورن دیوار عبور کردند و نزد او آمدند و تا صبح با او مشغول شب نشینی بودند.
در همان شب وقتی که ابوکهف به چهره دختر نگاه کرد، دید چهره جذاب، بدن لطیف قد کشیده، گردن بلند و مثل نقره می درخشید. رو کرده به «حاجت» و گفت «من شرط شما را پذیرفتم»، حاجت وسیله عروسی را فراهم کرد شب بعد با موسیقی و ساز و دهل عروسی را انجام دادند، در حالی که کسی از انسانها آن آواز را نمی شنید، عروس را با این وضع وارد خانه کردند و حاجت عروس وداماد را به یکدیگر سپرد و از خانه بیرون رفت، هنوز داماد عروسش را در بستر به آغوش نکشیده بود، که احساس کرد پاهاش جان گرفته است روز بعد هنگامی که مادر و برادران متوجه شدند که «ابوکف» سلامتی خود را بازیافته و با پای خود راه می رود خوشحال شدند لیکن او سر را به کسی نگفت. این شادی بطول نیانجامید، زیرا که بزودی روش و رفتار «ابوکف» تغییر کرد در اطاقش می نشست و بجز موارد محدود بیرون نمی آمد، تمام کارهای لازم را مانند غذا خوردن و استحمام را همانجا انجام می داد، تمام روز و شبش را در اطاق سپری می کرد.
#ادامه_دارد...
#حوادث💯
🔞♨️ @hadesnews