🌸سیره شهدا 🌸
سرما و اورکت حاج همت
🌷سال62 ما از پادگان #دوکوهه بہ #قلاجه منتقل شدیم در اردیبهشت ماه هوای قلاجه یک مقدار سرد بود. ما اورکت هایے کہ در پادگان دوکوهه داشتیم.
🌷برای استفاده برادرها بہ آنجا انتقال دادیم حاج همت یک شب بہ قلاجه تشریف آورده بودند و ما در خدمت ایشان بودیم. #حاج_همت از سرمای قلاجه مےلرزید. پیشنهاد دادم که حاج آقا یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید ایشان فرمودند:
🌷کہ هر وقت من چشمم بہ این بسیجے ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت تنم مےکنم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من بہ خودم اجازه نمےدهم بہ عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم.
#شهید_محمدابراهیم_همت
یادشهدا با صلوات🌷
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#شهیدی_که_مادرش
#صدایش_را_ازمزارش_میشنود
روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - #مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر #جدم #حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور #تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند.
هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد.
هر هفته پنج شنبه ها بر سر #مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا #صدا می زند و چند بار می گوید: - #مامان!
سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم.
سید احمد غزالی (برادرشهید)
آخرین باری که می خواست #اعزام شود. با همه #خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن.
خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم.
شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم.
#شهید_سید_مهدی_غزالی🌷
وفات حضرت معصومه (سلام الله علیها) 💔👇
💞جوادالائمه (علیه السلام):
⚫هر كس قبر عمّه ام (#حضرت_معصومه عليها السلام) را در #قم زيارت كند، بهشت پاداش او است. ❤
كامل الزيارات، ص ۵۳۶ 📚
_______🍁
💞صادق آل محمد (علیه السلام):
⚫همه شيعيان من با شفاعت او (فاطمه #معصومه عليها السلام) وارد بهشت خواهند شد. ❤
کامل الزیارات، ص ۲۲۸ 📚
_______🍁
💞امام رئوف، سلطان رضا (علیه السلام):
⚫هر كس (حضرت #فاطمه_معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند، چنان است كه مرا #زیارت كرده است. ❤
كامل الزيارات، ص ۵۳۶ 📚
🔵سالروز وفات #حضرت_فاطمه_معصومه (سلام الله علیها) رو محضر آقا و مولایمون #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) و همه شیعیان و محبانشون تسلیت عرض میکنیم 😢💔
♣️♣️♣️♣️♣️
امام جعفر صادق(ع) :هرکسی با طهارت به بستر رود آن شب بستراوبه منزله مسجد اوست اگر یادش آمد که وضو ندارد به همان رو انداز خود هرچه میخواهد باشد تیمم کند که اگر چنین کند پیوسته درنماز وذکر خداوند خواهد بود.
🌴🌴🌴🌴
🔺چه کسانی داخل ضریح حضرت معصومه (سلام الله علیها) مدفون اند؟
🔹اولین پایهگذار حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) زینب دختر امام جواد (علیه السلام) است و خود ایشان هم داخل همین ضریح مطهر مدفون است. بعد از زینب دو خواهر دیگر ایشان و بعد دختر امام هادی در این حرم دفن شدهاند. یعنی داخل ضریح 5 دختر امامان معصوم مدفون هستند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مداحی آنلاین - شهید گمنام - مجتبی رمضانی.mp3
1.73M
⏯ #صوت_شهدایی
🍃دلم گرفته بازم چشام بارونیه
🍃خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه
🎤 #مجتبی_رمضانی
🌴🌴🌴🌴🌴
هدایت شده از شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
🍃🍃🍃
یه قرار عارفانه🌷
هرشب قرائت دعای فرج برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج)
به نیابت وهمراه با عارف شهید ابراهیم هادی🌷
🍃🍃🍃
🌺#شبتون-شهدایی🌺
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
صبحتان حسینی
میگویند ڪه ابتداے صبـــح
رزق بندگانت راتقسیم میڪنے
میشود رزق من امـروز رفاقتے️ باشد از جنس شهـیدان...
باعطـــر شهـادت...
#صبحتون_شھدایی
🍃🌹🍃🌹
#جلوتر_از_همه....!
🌷در ساحل دشمن زیر آب بودیم. نگهبان شک کرده و با تك تیر، آب را مى زد. اگر مى زدمش تیربارچی کنارش متوجه و همه گردان پشت سرم را در آب می زد. مانده بودم چه كنم كه....
🌷....كه دیدم یکی اسلحه عراقی را از دستش کشید و یک تیر به او زد. بعد هم دست انداخت مرا از آب بیرون کشید! مجید بود، فرمانده عملیات لشکر. همیشه جلوترین نیروی لشکر بود!
🌹 به ياد فرمانده شهيد مجيد سپاسى، معاون عملياتى لشكر ١٩ فجر
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌸🍃🌸
ابراهیم به تنها چیزی که فکر نمی کرد #مادیات بود.
می گفت روزی را خدا می رساند.
#برکت پول مهم است.
کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🌴 حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
⚫️ عنایت حضرت مهدی عج ⚫️
آقا سید عبدالرحیم خادم مسجد جمکران می گوید:
« در سال وبا (سال 1322) بعد از گذشتن مرض، روزی به مسجد جمکران رفتم. دیدم مرد غریبی در آن جا نشسته است. احوال او را پرسیدم.
گفت: من ساکن تهران می باشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی و خرید و فروش دخانیات داشتم؛ اما پس از مدتی سرمایه ام تمام شد؛ چون به مردم نسیه داده بودم و وقتی وبا آمد آنها از بین رفتند و دست من خالی شد؛ لذا به قم آمدم. در آن جا اوصاف این مسجد را شنیدم.
من هم آمدم که این جا بمانم، تا شاید حضرت ولی عصر ارواحنا فداه نظری بفرمایند و حاجتم را عنایت کنند.
سید عبدالرحیم می گوید: مشهدی علی اکبر سه ماه در مسجد جمکران ماند و مشغول عبادت شد. ریاضتهای بسیاری کشید، از قبیل: گرسنگی و عبادت و گریه کردن.
روزی به من گفت: قدری کارم اصلاح شده؛ اما هنوز به اتمام نرسیده است. به کربلا می روم. یک روز از شهر به طرف مسجد جمکران می رفتم. در بین راه دیدم، او پیاده به کربلا می رود.
شش ماه سفر او طول کشید. بعد از شش ماه، باز روزی در بین راه، ایشان را که از کربلا برگشته بود، در همان محلی که قبلاً دیده بودم، مشاهده کردم.
با هم تعارف کردیم و سر صحبت باز شد. او گفت: در کربلا برایم این طور معلوم شد که حاجتم در همین مسجد جمکران داده می شود؛ لذا برگشتم.
این بار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول ریاضت کشیدن و عبادت بود.
تا آن که پنجم یا ششم ماه مبارک رمضان شد. دیدم می خواهد به تهران برود. او را به منزل بردم و شب را آن جا ماند. در اثنای صحبت گفت: حاجتم برآورده شد.
گفتم: چطور؟
گفت: چون تو خادم مسجدی برایت نقل می کنم و حال آن که برای هیچ کس نقل نکرده ام. من با یکی از اهالی روستای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی یک نان جو به من بدهد و وقتی جمع شد پولش را بدهم.
روزی برای گرفتن نان رفتم. گفت: دیگر به تو نان نمی دهم.
من این مسأله را به کسی نگفتم و تا چهار روز چیزی نداشتم که بخورم مگر آن که از علف کنار جوی می خوردم، به طوری که مبتلا به اسهال شدم. این باعث شد که من بی حال شوم و دیگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می آمدم.
نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسید. دیدم سمت کوه « دوبرادران » ( نام دو کوه در اطراف مسجد جمکران ) روشن است و نوری از آن جا ساطع می شود، بحدی که تمام بیابان منور شد.
ناگهان کسی را پشت در اتاقم که یکی از حجرات بیرون مسجد بود دیدم، مثل این که در را می کوبید. سیدی را با جلالت و عظمت پشت در دیدم. به ایشان سلام کردم؛ اما هیبت ایشان مرا گرفت و نتوانستم حرفی بزنم. تا آن که آمده و نزد من نشستند و بنای صحبت کردن را گذاشتند، و فرمودند:
« جده ام فاطمه علیها السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شفاعت کرده که ایشان حاجتت را برآورند.
جدم نیز به من حواله نموده اند. برو به وطن که کار تو خوب می شود. و پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرموده اند: برخیز برو که اهل و عیالت منتظر می باشند و بر آنها سخت می گذرد. »
من پیش خود خیال کردم که باید این بزرگوار حضرت حجت علیه السلام باشد؛ لذا عرض کردم: سید عبدالرحیم خادم این مسجد نابینا شده است شفا شفایش بدهید.
فرمودند:
« صلاح او همان است که نابینا بماند. بعد فرمودند: بیا برویم و در مسجد نماز بخوانیم. »
برخاستم و با حضرت بیرون آمدیم، تا به جاهی که نزدیک درب مسجد می باشد، رسیدیم. دیدم شخصی از چاه بیرون آمد و حضرت با او صحبتی کردند که من آن را نفهمیدم. بعد از آن به صحن مسجد رفتیم که دیدم، شخصی از مسجد خارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به حضرت داد.
ایشان وضو گرفتند و به من هم فرمودند: با این آب وضو بگیر. من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شدیم.
عرض کردم: یابن رسول الله چه وقت ظهور می کنید؟
حضرت با تندی فرمودند: تو چه کار به این سؤالها داری؟
عرض کردم: می خواهم از یاوران شما باشم.
فرمودند: هستی؛ اما تو را نمی رسد که از این مطالب سؤال کنی و ناگهان از نظرم غایب شدند؛ اما صدای حضرت را از میان چاهی که پای قدمگاه در صفه ای که در و پنجره چوبی دارد و داخل مسجد است، شنیدم که فرمودند:
برو به وطن که اهل و عیالت منتظر می باشند.
در این جا مشهدی علی اکبر اظهار داشت که عیالم علویه (سید) می باشد. »
هدایت شده از شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
🍃🍃🍃
یه قرار عارفانه🌷
هرشب قرائت دعای فرج برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج)
به نیابت وهمراه با عارف شهید ابراهیم هادی🌷
🍃🍃🍃
🌺#شبتون-شهدایی🌺
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
صبحتان حسینی
خاکی که باشی
چه صفایی دارد صبح ،
یک لیوان چایِ آتشی ...
#صبح_بخیر
#بفرمایید_چای
حاج آقا پناهیان میگفت:
توی دلت بگو: حسین علیهالسلام نگاهـم میکنه، عباس نگاهـم میکنه،
حتی اگـرم اینطـور نباشه، خدا به حسین میگه:حسینـم... نگاه کن این بندمـو
خیلی دلـش خوشه...!
ناامیـدش نکـن..
یه نگاهیم بهش بکـن.....
این خیلی مطمئـن حرف میـزنهها!
#سلام_برابراهیم
🌹ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت.
از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود.
همیشه میگفت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید.
چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی میکشید.
🌹ابراهیم همیشه میگفت: اگر خانمها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود و نامحرم جرأت پیدا نمیکند کاری انجام دهد.