#دختر_شینا
#قسمت_78
#فصل_نهم
مات و مبهوت نگاهش ڪردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.»
خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می ڪند. غذایم را ڪشیدم و خوردم. سفره را تا ڪردم ڪه خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض ڪردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب ڪه از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد.
خیلی از شب گذشته بود ڪه با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!»
رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست ڪنار سفره و گفت: «الان می خورم.»
خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را ڪنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.» نیم خیز شد و همان طور ڪه داشت شام می خورد، گهواره را تڪان داد. خدیجه آرام آرام خوابش برد.بلند شد و چراغ را خاموش ڪرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت:« خوردم.»
صبح زود ڪه برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساڪش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «ڪجا؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_79
#فصل_نهم
گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم ڪه، امام دارد می آید.»
یڪ دفعه اشڪ هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت ڪه اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال ڪار. حالا هم ڪه این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یڪ هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی ڪار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش ڪاری دست و پا می ڪنم. نیامدی. من ڪه می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش ڪردن و از این جور حرف ها. تو ڪه سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا ڪردی. زن گرفتی ڪه این طور عذابم بدهی. من چه گناهی ڪرده ام. شوهر ڪردم ڪه خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل ڪنم و بروم توی فڪر خیال ڪه امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می ڪرد. صمد رفت گهواره را تڪان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از ڪنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.»
خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز ڪردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست ڪنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_80
#فصل_نهم
خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض ڪرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد ڪنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا ڪنید صحیح و سالم بیاید.»
بعد بلند شد و به من نگاه ڪرد و با یڪ حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاڪ شده ای. برای امام دعا ڪن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من ڪی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فڪر ڪردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی ڪوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می ڪردند. زن ها تنورها را روشن ڪرده و نان و ڪماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
در آن لحظات به فڪر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیڪ تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می ڪردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم.
ادامه دارد...✒
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دختر_شینا
#قسمت_81
#فصل_نهم
توی قایش یڪی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و ڪوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش ڪند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی ڪه وارد خانه شد، شروع ڪرد به تعریف ڪردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یڪ پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست ڪشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم.
نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار ڪل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو ڪرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شڪوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم ڪنار خیابان. تڪیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی ڪه امام قرار بود سخنرانی ڪند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یڪ دفعه به یاد موتورم افتادم.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸✨﷽✨🌸🍃
🌹قرآن صبحگاهی🌹
تلاوت زیبایی از آیات ابتدایی سوره دهر که در شان اهل بیت علیهم السلام نازل گردیده است.
❣ سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ...
🌱سلام بر آن مولایی که نام و یادش مرهم زخم های مومنان هر امّت در طول تاریخ بوده است.
سلام بر او و بر روزی که همه ستم دیدگان، آمدنش را جشن خواهند گرفت.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مزار برفی #شهید_آرمان علیوردی
آه ای غم خجسته
سرو به خون نشسته...
#فراموش_نمیکنیم
#آرمان_عزیز❤️🇮🇷
@hadi_soleymani313
┅ ════✾✾✾════┅
✨حدیث قدسی
الشَّهْرُ شَهْرِی وَ الْعَبْدُ عَبْدِی وَ الرَّحْمَةُ رَحْمَتِی فَمَنْ دَعَانِی فِی هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَنِ اسْتَهْدَانِی هَدَیْتُهُ وَ جَعَلْتُ هَذَا الشَّهْرَ حَبْلًا بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَیَّ
منبع؛ فضائل الاشهر ص ۳۱
#ماه_رجب
@hadi_soleymani313
ماچشم ب شفاعت شما دوخته اییم :)
رفقات رو فراموش نکنی داش ابرام ...😔💔
رفیق شهیدم🌹
#هادی دلها❤️
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دیدار در شرق، واکنش در غرب!
@hadi_soleymani313
🌷بعد از اقراربه وحدانیت خداوند یکتا ونبوت رسول الله ووصایت ائمه اطهار(علیهم السلام) با بصیرت در راه خدا قدم نهادن وبرای خدا ازسرزمینم هجرت نمودم تا جهاددرراه خدای تبارم وتعالی را بجای بیاورم و به فریاد خواهی مظلومان بشتابم وبه ندای حسین زمانم امام خامنه ای لبیک گفته باشم .
🌷واز خدا خواسته ام همچون سیدالشهداء ویارانش آنچه توان دارم قطعه قطعه شهید شوم واگر شهادتم همراه با اسارت باشه چه بهتر که نشانی از عمه سادات زینب کبری س به یادگار داشته باشم ،از خداوند می خواهم جنازه ای ازحقیر باز نگردد وهمچون حضرت زهرا (س) بی قبر ونشان باشم وامیدوارم کسی برای جنازه ام که به وطن باز گردد تلاش نکند .
"شهیدمدافع حرم عباس کردانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@hadi_soleymani313