eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
7.3هزار ویدیو
295 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا انتقادات و پیشنهاد https://daigo.ir/secret/4785004014
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قیمت مواد شوینده و لوازم خانگی به قبل بازمی‌گردد 🔹رییس سازمان حمایت: مجوزی برای افزایش قیمت مواد شوینده و لوازم خانگی صادر نشده و واحدهایی که خودسرانه افزایش قیمت داده‌اند احضار و به آنها تذکر داده شده و ملزم به برگرداندن قیمت‌ها شده‌اند. @Farsna - Link
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ دو تا ڪیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند. آن ها ڪه رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور ڪه دلم برایشان لڪ زده.» بچه ها را آوردم و نشاندم ڪنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی ڪردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان ڪرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شڪلڪ درآورد ڪه دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است. از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع ڪن برویم قایش. می ترسم توی راه برای ڪسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساڪ بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساڪشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی ڪند. معصومه را بغل ڪردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساڪ ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن ڪه رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساڪ ها را روی دوشم جا به جا ڪردم. ادامه دارد...✒️ معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش ڪردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش ڪردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود ڪه ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس ڪه نشستیم، نفس راحتی ڪشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می ڪرد. حوصله اش سر رفته بود. هر ڪاری می ڪردیم، نمی توانستیم آرامَش ڪنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش ڪردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور ڪه معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد. فامیل و دوست و آشنا ڪه خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود ڪه توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یڪ جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می ڪردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. ڪار برعڪس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! ڪجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.» بعد از چند سالی ڪه از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود ڪه بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم. ادامه دارد...✒️ @hadi_soleymani313 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
خدیجه با شیرین زبانی؛ خودش را توی دل همه جا ڪرده بود. حاج آقایم هلاڪ بچه ها بود. اغلب آن ها را برمی داشت و با خودش می برد این طرف و آن طرف. خدیجه از بغل شیرین جان تڪان نمی خورد. نُقل زبانش «شینا، شینا» بود. شینا هم برای خدیجه جان نداشت. همین شینا گفتن خدیجه باعث شد همه فامیل به شیرین جان بگویند شینا. حاج آقا مواظب بچه ها بود. من هم اغلب ڪنار صمد بودم. یڪ بار صمد گفت: «خیلی وقت بود دلم می خواست این طور بنشینم ڪنارت و برایت حرف بزنم. قدم! ڪاشڪی این روزها تمام نشود.» من از خداخواسته ام شد و زود گفتم: «صمد! بیا قید شهر و ڪار را بزن، دوباره برگردیم قایش.» بدون اینڪه فڪر ڪند، گفت: «نه... نه... اصلاً حرفش را هم نزن. من سرباز امامم. قول داده ام سرباز امام بمانم. امروز ڪشور به من احتیاج دارد. به جای این حرف ها، دعا ڪن هر چه زودتر حالم خوب بشود و بروم سر ڪارم. نمی دانی این روزها چقدر زجر می ڪشم. من نباید توی رختخواب بخوابم. باید بروم به این مملڪت خدمت ڪنم.» دڪتر به صمد دو ماه استراحت داده بود. اما سر ده روز برگشتیم همدان. تا به خانه رسیدیم، گفت: «من رفتم.» ادامه دارد.. ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ اصرار ڪردم: «نرو. تو هنوز حالت خوب نشده. بخیه هایت جوش نخورده. اگر زیاد حرڪت ڪنی، بخیه هایت باز می شود.» قبول نڪرد. گفت: «دلم برای بچه ها تنگ شده. می روم سری می زنم و زود برمی گردم.» صمد ڪسی نبود ڪه بشود با اصرار و حرف، توی خانه نگهش داشت. وقتی می گفت می روم، می رفت. آن روز هم رفت و شب برگشت. ڪمی میوه و گوشت و خوراڪی هم خریده بود. آن ها را داد به من و گفت: «قدم! باید بروم. شاید تا دو سه روز دیگر برنگردم. توی این چند وقتی ڪه نبودم، ڪلی ڪار روی هم تلنبار شده. باید بروم به ڪارهای عقب افتاده ام برسم.» آن اوایل ما در همدان نه فامیلی داشتیم، نه دوست و آشنایی ڪه با آن ها رفت و آمد ڪنیم. تنها تفریحم این بود ڪه دست خدیجه را بگیرم، معصومه را بغل ڪنم و برای خرید تا سر ڪوچه بروم. گاهی، وقتی توی ڪوچه یا خیابان یڪی از همسایه ها را می دیدم، بال درمی آوردم. می ایستادم و با او گرم تعریف می شدم. یڪ روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمی گشتم. زن های همسایه جلوی در خانه ای ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. خیلی دلتنگ بودم. بعد از سلام و احوال پرسی تعارفشان ڪردم بیایند خانه ما. گفتم: «فرش می اندازم توی حیاط. چایی هم دم می ڪنم و با هم می خوریم.» قبول ڪردند. ادامه دارد.. @hadi_soleymani313 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی
🔴 فرازی از زیارت آل یاسین 🔴السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، السَّلامُ عَلَيْكَ حِين تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ؛ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي، السَّلامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ إِذا يَغْشىٰ وَالنَّهارِ إِذا تَجَلَّىٰ، 🔴 سلام بر تو وقتی که تهلیل و تکبیر می‌گویی سلام بر تو هنگامی که سپاس و استغفار می‌نمایی؛ سلام بر تو زمانی که صبح و شام می‌کنی، سلام بر تو در شب هنگامی‌که می‌پوشاند و در روز وقتی‌که آشکار می‌شود. @hadi_soleymani313
✅ شعبان؛ فصل مناجات با خدا ✍️ : وارد شدیم؛ ماه عبادت، ماه توسل، ماه مناجات؛ و اسمع دعائی إذا دعوتُک، و اسمع ندائی إذا نادیتک؛ ✨فصل مناجات با خدای متعال، فصل مرتبط کردن این دل‌های پاک با معدن عظمت، با معدن نور؛ این را قدر باید دانست. 92/3/22 @hadi_soleymani313
🌸🌹اعمال ماه مبارک شعبان🌹🌸 ✨حلول مبارک✨ 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
hadisi-dar-fazilat-rooze-aval-shaaban(1).mp3
19.23M
‍ 💠 حدیثی در فضیلت روز اوّل ☀️ چون روز اوّل ماه شعبان شود، خدا به باز شدن درهای بهشت امر می‌کند، پس باز می‌شوند و به درخت طوبی فرمان می‌دهد تا شاخه‌های خود را به دنیا نزدیک کند، آنگاه منادی پروردگار ندا سر می‌دهد: ☀️ ای بندگان خدا، این شاخه‌های درخت طوبی است، پس به آن درآویزید که شما را به‌سوی بهشت برافرازد و این شاخه‌های درخت زقّوم است، از آن دوری کنید تا شما را به‌جانب دوزخ نبرد. ☀️ رسول خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله و سلّم فرمودند: سوگند به آن‌که مرا به‌راستی مبعوث به رسالت نمود، هرکه در این روز دری از خیر و نیکی را فراگیرد، به تحقیق به شاخه‌ای از شاخه‌های درخت طوبی در آویخته که او را به‌سوی بهشت می‌کشاند و هرکه در امروز دری از شرّ و بدی را فراگیرد، به یقین به شاخه‌ای از شاخه‌های زقّوم درآویخته که او را کشاننده به‌سوی آتش است...... استاد مهدی طیّب @hadi_soleymani313
🔴 صلوات شعبانیه از اعمال هر روز شعبان 🔵 از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که در هر روز شعبان در وقت زوال [ظهر شرعی] و در شب نیمه‌ شعبان این صلوات را بخوانید: 🌕 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، وَمَوضِعِ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفِ الْمَلائِكَةِ، وَمَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَأَهْلِ بَيْتِ الْوَحْىِ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْكِ الْجارِيَةِ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها، وَيَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا، الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ، وَاللَّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْكَهْفِ الْحَصِينِ، وَغِياثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ، وَمَلْجَإِ الْهارِبِينَ، وَعِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضاً، وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَداءً وَقَضاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَقُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعالَمِينَ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الْأَبْرارِ الْأَخْيارِ، الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ، وَفَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَوِلايَتَهُمْ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاعْمُرْ قَلْبِى بِطاعَتِكَ، وَلَا تُخْزِنِى بِمَعْصِيَتِكَ، وَارْزُقْنِى مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ؛ بِما وَسَّعْتَ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَنَشَرْتَ عَلَىَّ مِنْ عَدْلِكَ، وَأَحْيَيْتَنِى تَحْتَ ظِلِّكَ، وَهٰذا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ شَعْبانُ الَّذِى حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ الَّذِى كانَ رَسُولُ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَدْأَبُ فِى صِيامِهِ وَقِيامِهِ فِى لَيالِيهِ وَأَيَّامِهِ بُخُوعاً لَكَ فِى إِكْرامِهِ وَ إِعْظامِهِ إِلىٰ مَحَلِّ حِمامِهِ اللّٰهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الاسْتِنانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ، وَنَيْلِ الشَّفاعَةِ لَدَيْهِ . اللّٰهُمَّ وَاجْعَلْهُ لِى شَفِيعاً مُشَفَّعاً، وَطَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً، وَاجْعَلْنِى لَهُ مُتَّبِعاً حَتّىٰ أَلْقاكَ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنِّى راضِياً، وَعَنْ ذُنُوبِى غاضِياً، قَدْ أَوْجَبْتَ لِى مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ، وَأَنْزَلْتَنِى دارَ الْقَرارِ وَمَحَلَّ الْأَخْيارِ. @hadi_soleymani313
واکنش سرلشکر سلامی به اخراج عوامل اینترنشنال از لندن 🔹اخراج عوامل شبکه تروریستی ایران اینترنشنال از لندن به سرزمین دیگری بیانگر قلمرو قدرت، میدان نفوذ و شعاع تاثیر انقلاب است. 🔹سرمایه دشمن برای شکست ایران تمام شده و در نهایت دست به‌دامان چند فرد بی‌هویت اپوزیسیون شده که تکیه‌گاه سستی است. @hadi_soleymani313
شاباک: شرایط در اسرائیل در نقطه انفجار قرار دارد 🔹رئیس سرویس امنیت داخلی رژیم اسرائیل: اعتراضات به نقطه انفجار رسیده است و می‌تواند، اصل (بقای) اسرائیل را به چالش بکشد. پ.ن : یه پیر خردمند و حکیمی ۶ سال پیش گفت اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید. اونروز بعضی ها این حرف را باور نکردند و به سخره گرفتند اما امروز می بینیم که خود مقامات اسرائیلی حرف از پایان اسرائیل می زنند. ❤️فدای آن پیر خردمند الهی @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزهای پایانی دست‌و‌پازدن‌‌ دلالان برای نرخ‌‌سازی دلار‌ 🔹نرخ دلار امروز در بازار مبادله ارز و طلا، ۴۱ هزار و ۵۴۹ تومان ‌بود. همچنین دلار حواله در این سامانه نیز ۳۶ هزار و ۱۳۰ تومان نرخ‌گذاری شد. 🔹بررسی فارس از بازار ارز حاکی از آن است که با وجود کاهش بسزای تعداد دلالان مقابل صرافی‌ها، هنوز هستند دلالانی که‌ خرید و فروش ارز با نرخ‌های کاذب انجام می‌دهند و با نرخ‌سازی قصد مقاومت در برابر نرخ‌های بازار مبادله دارند. 🔹صرافان مقابل صرافی‌‌ها، نرخ دلار را ۵۰ هزار تومان اعلام می‌کنند و مدعی هستند با این نرخ خریداری هم می‌کنند اما زمانی که با پیشنهاد خرید ارز مواجه می‌شوند عقب می‌نشینند. 🔹نکته مهم‌تر در بررسی میدانی از بازار ارز فردوسی، مقاومت صرافی‌های در مقابل نرخ مرکز مبادله است، امروز صرافی‌ها فروش ارز ندارند و درون صرافی‌ها بسیار خلوت شده است زیرا طبق قانون، عرضه ارز از طریق مرکز مبادله و ثبت‌نام و در قالب مصارف ۶۸ گانه انجام می‌شود. 🔹ربع سکه در بازار امروز‌ با افت ۳۵۰ هزار تومانی، ۱۰ میلیون و ۳۵۰ هزار تومان عرضه شد. همچنین هر سکه گرمی بدون تغییر نسبت به روز قبل‌ ۵ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان معامله شد. @hadi_soleymani313
👤"تهمینه میلانی" اینا چرا انقدر دروغ میگن؟؟؟ اول اینکه این روحانی امام جمعه ترکیه نیست سید عمار حکیم رهبر جریان حکیم عراق هست. دو اینکه این عکس فتوشاپه و این خانم مثلا کارگردان فتوشاپی به این تابلویی رو تشخیص نداده! یا از عمد نخواسته تشخیص بده. سوم اینکه این شایعه حداقل مال ده سال پیشه نه زلزله ترکیه! و با یک سرچ ساده میتونید متوجه بشید. @hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌شما در مرکز دنیا هستید💯 ✅واقعا عالی ☝️کسانیکه در گوشه و کنار کشور مسئولیتی دارند، یا حتی بصورت آتش به اختیار فعالیت کوچک و بزرگی انجام می دهند، این صحبت های رهبر انقلاب را بخوانند 👇 رهبر انقلاب: در جمهوری اسلامی، هرجا که قرار گرفته‌‌‌اید، همان‌‌‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌‌‌ی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان اللّه علیه)، مرتب از من می‌‌‌پرسیدند که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری می‌‌‌خواهید چه‌‌‌کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر می‌‌‌کردم که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری به گوشه‌‌‌یی بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم حتّی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود من دست زن و بچه‌‌‌ام را می‌‌‌گیرم و می‌‌‌روم! و اللّه این را راست می‌‌‌گفتم و از ته دل بیان می‌‌‌کردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا می‌‌‌شد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی می‌‌‌شدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.۱۳۷۰/۱۲/۰۵ @hadi_soleymani313
🔴 نمــاز شــب دوم مـاه شعبان برای نوشته نشدن یکسال از گناهان 🔵 پیامبر اکـرم ﷺ فرمودند: 🟡 هر کس در شب دوم ماه شعبان  پنجاه ركعت نماز بخواند در هر ركعت «فاتحة الكتاب» و سوره‌ى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» و دو سوره‌ى فلق و ناس را بخواند،  خداوند متعال به فرشتگان گرامى كه اعمال انسان‌ها را مى‌نويسند دستور مى‌دهد تا سال آينده گناهان بنده‌ام را ننويسيد و نيز خداوند متعال بخشى از عبادت اهل آسمان و زمين را براى او قرار مى‌دهد.سوگند به خدايى كه به حق مرا به پيامبرى برانگيخت، جز افراد بدبخت يا منافق يا گناه‌كار از شب‌خيزى در اين شب خوددارى نمى‌كند.» و در ادامه‌ى حديث فضايل بسيارى را براى آن ذكر كرده است. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۸ 🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. 🆔 eitaa.com/emame_zaman
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ در همین موقع، مردی از ته ڪوچه بدوبدو آمد طرفمان. یڪ جارو زده بود زیر بغلش و چند تا ڪتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: «شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟!» ما به هم نگاه ڪردیم و جواب دادیم: «نه.» مرد پرسید: «پس اهل ڪجا هستید؟!» صمد سفارش ڪرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر ڪسی رفت و آمد نڪنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به ڪسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم. مرد یڪ ریز می پرسید: «خانه تان ڪجاست؟! شوهرتان چه ڪاره است؟! اهل ڪدام روستایید؟!» من ڪه وضع را این طور دیدم، ڪلید انداختم و در حیاط را باز ڪردم. یڪی از زن ها گفت: «آقا شما ڪه این همه سؤال دارید، چرا از ما می پرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا ڪنم. حتماً او بهتر می تواند شما را راهنمایی ڪند.» مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: «خانم ابراهیمی ! دیدی چطور حالش را گرفتم. الڪی به او گفتم حاج آقامان خانه است. اتفاقاً هیچ ڪس خانه مان نیست.» یڪی از زن ها گفت: «به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی ڪند تا انتقام آن منافق هایی را ڪه حاج آقای شما دستگیرشان ڪرده بود بگیرد.» ادامه دارد...✒️ با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد. مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله ڪردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل ڪردم و یڪ چهارپایه گذاشتم پشت در. آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را ڪه دید، پرسید: «این ڪارها چیه؟!» ماجرا را برایش تعریف ڪردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم ڪه چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.» بعد از شام، صمد لباسش را پوشید. پرسیدم: «ڪجا؟!» گفت: «می روم ڪمیته ڪار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.» گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟» با خونسردی گفت: «نه.» گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه ڪار ڪنم؟!» صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ ادامه دارد...✒️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @hadi_soleymani313
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ اما وقتی دید ترسیده ام، ڪُلت ڪمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشڪلی پیش آمد، از این استفاده ڪن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود ڪه با صدایی از خواب پریدم. یڪ نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «ڪیه؟» ڪسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق ڪه در زدند. مانده بودم چه ڪار ڪنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «ڪیه؟!» این بار هم ڪسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تڪرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در ڪسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یڪ نفر می خواهد ما را اذیت ڪند. از ترس تمام چراغ ها را روشن ڪردم. بار آخری ڪه صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور ڪه صمد یادم داده بود اسلحه را آماده ڪردم. دو مرد وسط ڪوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان ڪه یڪ دفعه متوجه شدم یڪی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است ڪه خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم ڪه از همان بالای پشت بام صدایش ڪردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز ڪردم. ادامه دارد...✒️ آقای عسگری، ڪه مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار ڪه پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من ڪمڪ بگیرد. خانمش داشت زایمان می ڪرد. ڪمی بعد، از آن خانه اسباب ڪشی ڪردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره ڪردیم. موقع اسباب ڪشی معصومه مریض شد. روز دومی ڪه در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، ڪه مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مڪافات بود با دو تا بچه ڪوچڪ از این طرف به آن طرف برویم. نزدیڪ ظهر بود ڪه از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون ڪار داشت دوباره تاڪسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش ڪنم. با یڪ دست معصومه و ڪیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می ڪشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محڪم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی ڪلید را از توی ڪیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره ڪلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یڪ نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در ڪوبیدم. ادامه دارد..... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @hadi_soleymani313
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی