🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🕊
هدایت شده از استاد مهدوی ارفع
.
یادداشتهای شبانه
پدر_پسری 4⃣
سلام پسرم شب بخیر 🌺
ببخشید امشب دیر برات می نویسم آخه با دوستام در لبنان تماس گرفتم از سر شب تا حالا پیگیر بودیم برای زینب کوچولو و خانواده اش ی جای گرم ولو موقت پیدا کنیم❗️
الحمدلله بالاخره پیدا شد. ی اتاق تو ی هتل برای ۱۰ روز براشون اجازه کردیم.
زینب از شیعیان آواره سوریه است که دیشب تو هرمل لبنان به دنیا آمد.
خانواده ۵ نفرشون که حالا با تولد زینب ۶ نفره شد تو ی خرابه وحشتناک زندگی می کنن.
دورشون با دو تا پتو دیوار کشیدن و هیچ وسیله گرمایشی ندارن. مادر و پدر و ی خواهر و دو تا داداش کوچولوی زینب الان بیش از ۲۵ روزه در این شرایط زندگی می کنن.
امیرحسین جان!
اینا رو برای هرکسی نمی تونم بگم. اما برای تو که میتونم بگم. الآن در هرمل ( منطقه سرد و برفی شمال لبنان ) حدود ۴۰۰۰ نفر مثل مادر زینب داریم.
یا بازدارن و یا تازه وضع حمل کردن. به جون عزیزت اگه بچه های جهادی دیشب به داد زینب نمی رسیدن، این بچه شیعه و مادرش مرده بودن. آن وقت من نمی دونم خانم چادریا و آقا روضه ایایی که تو چنین شرایطی به فکر سیسمونی های میلیونی و اتاق نوزاد چند ده میلیونی هستن چه جوری اسم خودشونو انسان میذارن❓
یادش بخیر ! عزیزم چقدر برای این مردم مظلوم و ملت غریب غزه حرص خوردی.
چقدر غیرتی می شدی وقتی می دیدی عده ای مومن نما و جلسه ختم انعام ترک نشده ها به راحتی برای تجملاتشون میلیونی خرج می کنن.
راستی بابا پریروز ی دختر بچه کوچولو به نام زهرا در غزه فقط بخاطر سرما یخ زد و جان داد❗️
ببخشید امشب دیر آمدم سراغت. تا الآن پیگیر بانی و جا و... برای زینب کوچولو بودم. همونی که خودشو خانواده اش فقط به حرم عشق و ارادت به حضرت زینب سلام الله علیها آواره شده اند.
او متولد آوارگی شد. دعا کن ما انسان بمیریم
شب بخیر پسر عزیزم
🆔https://eitaa.com/mahdavi_arfae/21371
هدایت شده از استاد مهدوی ارفع
بسماللهالرحمنالرحیم
خادمان قرارگاه مردمی انصارالمقاومه در روستای بافلای از توابع شهر صور در جنوب لبنان مستقر شده اند و برای رفع آلام مردم لبنان با رعایت دقت و با هماهنگی با نیروهای حزب الله کمک های نقدی شما را در صحیح ترین موارد مصرفی و مورد نیاز هزینه میکنند.
⬅️عزیزان میتوانند کمکهای خود را از طریق شماره حساب و شبای زیر واریز نمایند:
شماره کارت
6104338400039430
شبا:
IR370120000000002317068694
حساب بانک ملت:
2317068694
👈 لطفا رسانه باشید و با ارسال حداقل یک پیام از این کانال، به مردم لبنان کمک کنید.
لینک کانال انصارالمقاومه در پیامرسان ایتا
@Ansarolmoghawemah
لینک کانال حجت الاسلام مهدوی ارفع
@mahdavi_arfae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐شهید حاج قاسم سلیمانی: شیعه پیروز است. حتی اگر روزی تمام دنیا از غرب تا شرق و همه اعم از سنی و یهودی و مسیحی دور هم جمع شوند، نمی توانند مانع این پیروزی شوند، این دستور الهی است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لبخند یمنی ها وقت شعار دادن بعد از اصابت موشک کنار دستشون نگاه کنید!
چند کیلو وزن دارن؟ کلهم جگر خالصن.
مرگ رو به بازی گرفتن!!
جالبه صفشونم به هم نمیخوره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند قدم جلوتر جاییست که
قاسم با خدا وعده دیدار دارد...
فیلمی فوق العاده زیبا و باصفا از حاج قاسم و باصدای آسمانی شهید سیدمرتضی آوینی در خصوص قاسمهای وطن
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
پیام فوری و مهم.mp3
7.25M
🚨 پیام فوری و مهم روحالله #مومن_نسب به مردم👇
🔻جزو کدام دسته از مردم هستید و برای شما چه نقشه ای کشیده اند؟
◀️ ترسیم شرایط روز و پاسخ به این سوال که در این شرایط چه باید باشد
#تبیین_عالی
#روشنگری
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
با سلام و صبح بخیر خدمت شما همسنگران عزیز
تلاوت صبحگاهی
#روزانه_یک_صفحه
صفحه سیصد و بیست و شش
سوره مبارکه #الانبیاء
هدیه به شهدا🌷🕊
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🕊
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
💠 حدیث روز :
🍃🍃 امام علی (ع)
این پرچم را حمل نتواند کرد، مگر کسی که اهل صبر و #بصیرت باشد.
#بصیرت
#ميثاق_امت_با_ولایت
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار؛ مطرح شدن اعدامِ گروهی از نیروهای خودی در رسانه ملی
⁉️ معنای دقیق بصیرت چیست؟
‼️ وقتی یک خبر فوق سِرّی در سخنرانی لو میرود!
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۹دی، روز #بصیرت و میثاق امت با ولایت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما بی خیال رهبرمان نمی شویم
روی تمام فدائیانت حساب کن آقا....
جانم_فدای_رهبر
#روز_بصیرت
#بصیرت
#رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 یک نوزاد دیگر در غزه به خاطر سرما جان باخت
🔹یک نوزاد شیرخوار فلسطینی به دلیل سرمای شدید در چادرهای آوارگان در دیرالبلح در مرکز نوار غزه جان باخت.
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
36.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 الله اکبر، خامنهای رهبر (رجز)
🎙 حاج میثم مطیعی
🔰 ویژه گرامیداشت «حماسه ۹ دی»
#روز_بصیرت
#نهم_دی
#بصیرت
کانال رسمی حرم مطهر باب المراد حضرت قاسم ابن علی النقی علیه السلام
@babolmorad_ir
نقش آمریکا در فتنۀ ۸۸ به روایت عاملان میدانی
🔹امروز سالروز حماسۀ ۹ دی مردم ایران اسلامی در مقابله با فتنهگران و آشوبگران است که پس از انتخابات پرشور خرداد ۸۸ با اقدامات خود موجب ایجاد تلخکامی شیرینی حضور ۸۵ درصدی مردم در انتخابات ریاستجمهوری دهم شدند.
🔹اقداماتی که توسط افراد سرشناس و شاخص در ایران اما با هدایت آمریکا و سرویسهای جاسوسی غربی برای ایجاد براندازی و آشوب در ایران شکل گرفت.
🔹در یکی از بخشهای کیفرخواست دادگاه فتنه ۸۸ نوشته شده که جاسوس بازداشت شده در پاسخ این سؤال که آمریکا برای براندازی نرم در ایران از چه مدلی استفاده کرده، گفت: «این مدل مبتنی بر انتخابات است و زمان آغاز آن حداقل ۲ سال قبل از برگزاری یک انتخابات شروع میشود. آنها ابتدا شروع به برنامهریزی کرده و نامزد مورد نظر خودشان را انتخاب میکنند.»
🔹در بخش دیگری از این کیفرخواست آمده: «پس از تعیین نامزد مورد نظر بهشدت روی او سرمایهگذاری اجتماعی میکنند. به این صورت که افراد طرفدار آن نامزد به آموزش مردم به صورت شبکهای مدل تجاری، گلدکوئیستی میپردازند که روش ثابت برای یارگیری در کمپینهاست. بعد از این مرحله سمبل و نماد گرافیکی و رنگی برای این نامزد انتخاب میکنند و شروع به آمادهسازی افکار عمومی جهت رأی دادن به نامزدشان میکنند.»
فتنۀ ۸۸ از چه زمانی و چگونه برنامهریزی شد؛ اینجا بخوانید.
#روز_بصیرت
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ٩ دی ماه ١٣٨۵، مصادف با عید قربان صدام حسین عبدالمجید تکریتی در کاظمین عراق به دار مجازات آویخته شد.
#بصیرت
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🔻سلام بر ابراهیم
🔸دکتر روانشناس و استاد دانشگاه بود، میگفت ۴۰ سال از عمرم صرف مشروب و... گذشت، اما از وقتی با ابراهیم آشنا شدم، انگار دوباره متولد شدم.
🔹یکی از دوستان، توی مترو کتاب سلام بر ابراهیم را به او می دهد و می گوید: آقای دکتر شما سالها کتابهای روانشناسی خواندید و تدریس کردید، یکبار هم این کتاب را بخوانید.
🔸دکتر کتاب را گرفته و به خانه می برد. چند خاطرهی اول، او را جذب خودش کرده و یکشبه تمام کتاب را مطالعه می کند. اما...
🔹بهم ریخت، گریه کرد، به ابراهیم گفت اگر تو حق هستی، اگر فاطمه زهرا حقیقت دارد به من نشانهای بده تا این خاطرات و این حرف ها را باور کنم.
🔸شب خواب ابراهیم را میبیند، ابراهیم او را در آغوش میگیرد، حس عجیبی پیدا می کند. ابراهیم سه نکته به او میگوید که انجام دهد تا از شر مشکلات زندگیش خلاص شود.
🔹آقای دکتر زندگیش متحول میشود.
🔸در حال حاضر خیلی از بچههای آسیب دیده در دادسرای ارشاد رو به آقای دکتر ارجاع میدهیم و ایشان هم به صورت رایگان و به عشق ابراهیم آنان را درمان میکند، و چون از جنس همین بچه ها است، خیلی بهتر از ما میتواند کمکشان کند.
✅این آقای دکتر اولین بار یک جلد کتاب نذر فرهنگی به دستش رسید و زندگیش را متحول کرد و بعد از آن زندگی صدها نفر را متحول نمود...
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکر شهیدی با ماسک شیمیایی بر صورت
🔹گروههای تفحص شهدا در هفتهٔ اول دی موفق به کشف پیکر ۱۰ شهید دوران دفاعمقدس در مناطق عملیاتی شرق دجله و شلمچه شدند.
🔹در میان این پیکرهای مطهر، پیکر یکی از شهدا با ماسک شیمیایی بر صورت یافت شد.
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️😭ماجرای جالب برداشتن عکس شهدا از مدرسه ای دخترانه از زبان مدیر
میگوییم شهدا زنده اند و همواره در کنار ما حضور دارند این را میتوانید در این کلیپ چند دقیقه ای مشاهده کنید
💞بسم رب الشهداء والصدیقین💞
شهداء زنده اند🥹♥️
‼️ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا
با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهروان راه شهدا هستید
من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم.
حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳
با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔
یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد.
کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد.
شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔
چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی.......... اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت.
این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود.
از آنجا که با آقا علی ابن موسی الرضاع💖 ارتباط قلبی خاصی داشتم از همسرم درخواست کردم که بریم پابوس امام رضاع برای متوسل شدن و انشاالله شفا گرفتن.
بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و توسل به آقا، مشکل برطرف شده بود ولی این بار با وجود اینکه هشت روز در مشهد بودیم و من تماما در حرم آقا بودم ولی با کمال تعجب هیج اتفاق خاصی نیفتاد و بسیاااار ناراحت و ناامید از همه جا برگشتیم تهران و بقدری بهم ریخته بودم و احوالم نامناسب بود که برای گلایه از اینکه چرا آقا امام رضاع این بار دست خالی منو از حرمش راهی منزل کرده، یک سفر کوتاه به قم و حرم خانمحضرت معصومه س رفتم. بسیااار گریه کردم و از برادرشون پیش خواهر عزیزشون گلایه کردم ولی باز هم هیچ فرجی اتفاق نیفتاد.
تا اینکه یک روز ظهر که خوابیده بودم،( تلویزیون همیشه خاموش بود چون بچه هام علاقه ای به دیدن برنامه های اون ساعت نداشتن و واقعا نمیدونم چه کسی تلویزیون رو روشن کرده بود و روی برنامه ی آفتاب شرقی بود که خانم دباغ داشتن صحبت میکردن و در مورد برآورده شدن حاجات میگفتن.)
ایشون گفتن که خیلی زمانها پیش میاد که بیماری یا مشکل خاصی براتون پیش میاد ولی هر چه توسل به ائمه اطهار دارید باز هم مشکل برطرف نمیشه. اینجاست که ائمه دارن شما رو ارجاع میدن به دعای شهدا.
باید چله ی شهدا بگیرید به این شکل که اسم چهل شهید رو روی کاغذی بنویسید و نیت کنید برای سلامتی و فرج امام زمان عج صلوات بفرستید و صوابش رو هدیه کنید به روح پاک و مطهر شهید همانروز .
روز اول شهید اول
روز دوم شهید دوم و الی آخر تا روز چهلم برای شهید چهلم صد صلوات بفرستید.
توان بلند شدن نداشتم ولی واقعا گویا کسی کمکم کرد که بلند شوم و کاغذ و خودکاری دستم گرفتم و گوشی تلفن رو برداشتم و از پدر و خواهرم کمک گرفتم و اسم چهل شهید رو نوشتم.
و شروع کردم به صلوات فرستادن.
چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده.
روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم.......
خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود.
دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا.
در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید.
بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون
به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند
@hadi_soleymani313
و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پروندهها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت میکردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شبهای عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونیهای شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی میکردند و بیسیم میزدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پروندهها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفتزده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علیاصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در این موقع به من گفت میخواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی.
@hadi_soleymani313
اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ایشان شهید شده؟؟؟؟
علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله☺️ همه ی ما شهید شدیم☺️ مگه شما نمی دانستید؟؟؟ ما همگی شهید شدیم🌷
جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شده بود😭 باورم نمی شد به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر، با اخلاق و مهربان و....... .
خدایاااا مگه میشه😮 خدایا تمام اینها شهید شده اند بغض گلویم را گرفته بود و می فشرد نمیدانستم چه بگویم به همسرم نگاه کردم مجدداً ایشان اشاره کرد که سکوت کنم🤫 باورم نمی شد من بین شهدا بودم و لحظه ای به ذهنم رسید که شاید قرار است من نیز با آنان بپیوندم در این فکرها بودم که شهید یاسینی از داخل دروازه ی پر از نور بیرون آمد و به سمت ما آمد گفتند خستگی شما رفع شد؟؟؟؟ نگاه می کردم نمی توانستم پاسخ بدهم به سختی گفتم بله. بغض گلویم را گرفته بود😩 شهید یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای بروید و سوغاتی خانم .......... را بیاورید. علیاصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و یک جعبه سفید بسیار بزرگ که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت در دستانش بود و به شهید یاسینی تحویل داد. شهید یاسینی جعبه را گرفتند و به من گفتند خانوم آقاجانی نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی که نیاز است برای آنان ببرید در این جعبه گذاشتهایم. این جعبه آنقدر سوغاتی در درونش است که به هر کس بدهید تمام نمی شود.🌷
من به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دانستم چی بگم فقط به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون بسیار نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم.به لطف خدا و حاج آقا یاسینی دیگه نیاز نیست زمانی را صرف خرید کنیم و می توانیم تماماً به زیارت امام حسین علیهالسلام برسیم👍
با شوق زیادی جعبه را در دست گرفتم ولی در ذهنم دائماً می گفتم مگر در این جعبه چقدر سوغاتی هست که ایشان میگویند به هرکس بدهید تمام نمی شود؟؟؟؟🤔
این فکرها ذهنم را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتما به خانم ها............... بدید.( نام سه نفر از آشنایان را بردن) .
پاسخ دادم چشم حتما.
همراه با شهید یاسینی و شهید قلعه ای کم کم به سمت درب خروجی سنگر رفتیم و همسرم از پذیرایی و زحماتشان تشکر میکردن و تعدادی از بسیجیان عزیزی که متوجه شده بودم همگی شهید شده اند به همراه شهید یاسینی و علی اصغر عزیز (که زحمت زیادی برای من کشیده بود ) تا دم درب اتوبوس ما را همراهی و بدرقه کردن.
یکی از شهدای عزیز درب اتوبوس را باز کرد و به همراه همسرم سوار شدیم. همزمان با حرکت اتوبوس و دست تکان دادن و خداحافظی با شهدا از خواب بیدار شدم. گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیواری بود ساعت هفت را نشان میداد. نمیدونستم چه موقعی از روز هست. هفت صبح یا عصر؟🤔 دست راستم را حرکت دادم متوجه تسبیح شدم که هنوز در دستم بود. کمی فکر کردم یادم افتاد که در حال صلوات فرستادن برای شهید علی اصغر قلعه ای بودم که مثل روزهای قبل فقط چندتا صلوات فرستاده و بی اختیار خوابم برده بود.😶 بیشتر فکر کردم و یادم افتاد که چند دقیقه به ساعت دو بعدازظهر روی تخت خواب دراز کشیده بودم و با این حساب نزدیک پنج ساعت خوابیده ام.
هنوز گیج بودم. بعد از مدتها احساس گرسنگی داشتم.
دهانم خوش بو و معطر شده بود.🥰 کمی مزه مزه کردم.
حس گرسنگی و مزه ی خوش دهانم😳 خیلی ناگهانی تصویر شربتهایی که در خواب دیده بودم یک لحظه از جلوی چشمانم عبور کرد. تصویری از شهید یاسینی و علی اصغر قلعه ای و در یک لحظه تمام خوابی که دیده بودم مانند رعدی از جلوی چشمانم عبور کرد.
بی اختیار از حالت خوابیده بلند شده و روی تخت نشستم. هنوز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده.
خدایااااااا چه اتفاقی افتاده.
شهدا؟؟؟؟ 🤔 شربتی که خوردم🤔 شربت شفا!!!!!!!
کمی روی تخت جا به جا شدم .
هنوز خوابم رو باور نکرده بودم.😳
احساس گرسنگی که مدتها بود از دست داده بودم به شدت اذیتم می کرد.😕
به خودم آمدم من گرسنه شدهام اشتها به غذا دارم😊 ولی اینکه باور کنم این اشتها به غذا بواسطه ی خوابی هست که دیدم، برام قانع کننده نبود.
مگر من چه کسی هستم که بخوام اینگونه مورد توجه ی شهدا قرار بگیرم.🧐
شک و تردید لحظه ای مرا رها نمیکرد.
تلاش میکردم خوابم را جز رویاهای صادقه نگذارم. ولی باز هم کنجکاو بودم شااااید یک درصد صحت داشته باشه و لطف خدا شامل حالم شده باشه. استخوانهام که از درون لرزش داشتن ، الان کاملا خوب هستن و هیچ مشکلی رو احساس نمیکنم.
@hadi_soleymani313