eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
349 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا ارتباط: @kanalkomeilll https://daigo.ir/secret/4785004014
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ - (رعایت عدالت) امام جعفر صادق صلوات الله علیه حكایت می‌فرماید: روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت. حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد. شایان ذکر است حضرت علی علیه السلام بسیار زیاد به رعایت حقوق دیگران توجه داشتند و در این امر به این که فرد خطاکار از نزدیکان و اصحابم هست نگاه نمی‌کردند. هر کس برخلاف عدالت عمل می‌کرد باید مجازات می‌شد و هر کس که حقی را پایمال می‌نمود باید تقاص پس می‌داد. پس این عمل عین عدالت و مهربانی امیرالمومنین بود . @hadi_soleymani313
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ - (حکايت اميرالمومنين علي با مور) حضرت علي(ع) در راهي مي رود که ناگهان مورچه اي را لگد مي کند. مورچه از ناتواني دست و پا مي زند. علي(ع) از اين وضع اندوهگين مي شود و بسيار مي گريد و به مورچه کمک مي کند تا دوباره راه برود. شب هنگام، پيامبر(ص) به خواب حضرت علي(ع) مي آيد و به او مي گويد که دو روز در آسمان ها، به سبب ناراحتي آن مورچه، اضطراب و اندوه حکمفرما بود و بهتر است که او در راه رفتن شتاب نکند و با دقت به اطراف بنگرد. او مورچه اي را لگد کرده که همواره مشغول ذکر خداوند بوده است. علي(ع) بسيار ناراحت مي شود و لرزه بر اندامش مي افتد. پيامبر(ص) به او مژده مي دهد که همان مورچه از او شفاعت کرده است و نبايد ديگر نگران باشد. @hadi_soleymani313
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ (خدو انداختن خصم در روي اميرالمؤمنين) در جنگي، حضرت علي(ع) بر پهلواني غلبه مي کند، اما به محض اين که مي خواهد او را بکشد جنگجو آب دهان خود را بر روي حضرت مي اندازد و در اين حال حضرت از کشتن او منصرف مي شود و وقتي جنگجو علت اين کار را سؤال مي کند. حضرت مي فرمايد که به علت خشمي که از آب دهان انداختن پهلوان بر او غلبه کرده خلوص عمل حضرت از ميان رفته و مانع کشتن او شده است. علیه‌السلام
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ (دروغ منشأ تمام گناهان) مردي از حضرت علي(ع) تقاضا مي کند که او را از يکي از گناهاني که به نظر او مهم است، منع کند. حضرت از مرد مي خواهد که هرگز دروغ نگويد. مرد از ميخانه اي مي گذرد و تصميم مي گيرد شراب بخورد، اما فوراً با خود مي انديشد که اگر حضرت علي(ع) از او حقيقت را بپرسد نمي تواند دروغ بگويد و از تصميم خود منصرف مي شود. پس از مدتي مرد هوس زنا مي کند، اما به علت آنکه قسم خورده است دروغ نگويد، از آن گناه نيز صرف نظر مي کند. روزي مرد به ديدن حضرت مي رود و به او مي گويد که تازه متوجه شده که دروغ منشأ تمام گناهان است. @hadi_soleymani313
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ - (اعتراف به اشتباه) شخصي مشکل خود را با حضرت علي در ميان مي گذارد. حضرت علي به آن مرد جوابي مي گويد. شخص دیگری که در مجلس حضور دارد جواب حضرت علي را نمي پذيرد و اجازه مي خواهد پاسخ ديگري به مرد بدهد. حضرت علي اجازه مي دهد. مرد پاسخ خوبي به مشکل گرفتار مي دهد. حضرت علي قبول مي کند که پاسخ مرد حاضر در انجمن، بهتر از پاسخ خودش است و بدون تکبر آن جواب را می پذیرد. @hadi_soleymani313
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ امام علی علیه السلام و ابن ملجم   نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش‌ رنگی خواست. حضرت هم به او هدیه داد، بی‌ چشم داشت و کریمانه. وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند: «أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» یعنی «من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد». کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می‌ کنم) بپذیرد. سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است! مردم بارها دیده بودند درستی پیش‌ بینی‌ هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی‌ کشی؟ پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟ او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟ @hadi_soleymani313
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ ( گریه امیرالمؤمنین ؟!) روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: با خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. @hadi_soleymani313
داستان‌هایی‌از ⬇️⬇️ ‌ (زهد مولای متقیان) سوید بن غفله می گوید: «زمانی که مردم به خلافت با امیرمؤمنان علی(ع) بیعت کرده بودند، روزی خدمت ایشان شرف یاب شدم. دیدم روی حصیر کوچکی نشسته است. در آن خانه جز آن حصیر چیز دیگری نبود. عرض کردم: یا علی! بیت المال در اختیار شما است، در این خانه جز این حصیر چیزی دیگر از لوازم یافت نمی شود! فرمود: سوید بن غفله! عاقل در مسافرخانه و خانه ای که باید از آنجا نقل مکان کند، تهیه وسایل نمی نماید. ما خانه امن و راحتی داریم که بهترین اسباب خود را به آنجا نقل می دهیم. به زودی من به سوی آن خانه رهسپار خواهم شد» @hadi_soleymani313
🟢 👈پذیرایی امام علی علیه السلام از مهمان فقیر روزی مردی خسته و گرسنه وارد مسجد پیامبر شد و اظهار گرسنگی کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کسی را به منزل خود فرستاد تا ببیند آیا امکان پذیرایی یک شب از او وجود دارد یا نه؟ فرد به خانه پیامبر رفت و خبر آورد که در خانه ایشان جز آب هیچ چیز برای پذیرایی وجود ندارد. پیامبر رو به اصحاب خود کرد و فرمود: کیست که امشب این پیرمرد را نزد خود مهمان کند؟ صدایی آشنا بلند شد که: ای رسول خدا! من امشب او را مهمان خود، می کنم. او امیر المؤمنین بود که مثل همیشه در کار نیک پیش گام شده بود. پیرمرد به همراه امیر المؤمنین علیه السلام به راه افتاد و به خانه امام رفت. امام، پس از راهنمایی مهمان به اتاق، نزد همسرش فاطمه علیهاالسلام رفت و پرسید: آیا در خانه غذایی هست؟ فاطمه با شرمندگی گفت: ای اباالحسن! وعده ای غذا به اندازه یک نفر وجود دارد ولی ما مهمان را بر خود و فرزندان مقدم می داریم. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: پس بچه ها را بخوابان و غذا را بیاور . فاطمه علیهاالسلام فرزندان را خواباند. امام سفره گسترد و چراغ ها را خاموش کرد و غذا را جلوی مهمان گذاشت. ایشان در تاریکی دهان خود را تکان می داد و چنان وانمود می کرد که او نیز مشغول خوردن غذا است تا مهمان خجالت نکشد و هر چه می خواهد از غذا بخورد. پیرمرد که بسیار گرسنه بود، در هنگام خوردن غذا، متوجه نشد که امام چیزی نمی خورد. او به خوردن ادامه داد تا غذای کاسه تمام شد. سپس امام بستر خواب برای او گسترد و سفره را جمع کرد. پیرمرد به بستر رفت و خوابید. سحرگاه امام برای نماز برخاست و پیرمرد را بیدار کرد و به اتفاق، برای خواندن نماز صبح به مسجد رفتند. وقتی به مسجد رسیدند، پیامبر با چشمانی اشکبار، در آستانه درب مسجد به انتظار آمدن امیر المؤمنین ایستاده بود. وقتی امام به مسجد رسید، پیامبر او را در آغوش کشید و فرمود: یا اباالحسن! دیشب عرشیان شگفت زده از رفتار و ایثار تو گشتند و این آیه بر من نازل شد: و یُؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة»؛ (حشر: ۹) و هر چند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد، آن ها را بر خودشان مقدم می دارند.» داستان پذیرایی امام علی علیه السلام از مهمان فقیر - حجت الاسلام دکتر رفیعی https://eitaa.com/hadi_soleymani313
۱۱۱.خوابی یا بیدار؟ 👥 حبه عرنی و نوف بکالی، شب را در صحن حیاط دارالاماره کوفه خوابیدند. بعد از نیمه شب دیدند امیرالمؤمنین علی علیه السلام آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط می‌آید، اما با حالتی غیرعادی: دهشتی فوق العاده بر او مستولی است، قادر نیست تعادل خود را حفظ کند، دست خود را به دیوار تکیه داده و خم شده و با کمک دیوار قدم به قدم پیش می‌آید و با خود آیات آخر سوره آل عمران را زمزمه می‌کند: ☀️«ان فی خلق السموات والارض و اختلاف اللیل والنهار لآیات لاولی الالباب» 🌻همانا در آفرینش حیرت‌آور و شگفت‏انگیزآسمانها و زمین و در گردش منظم شب و روز نشانه‏هایی است برای صاحبدلان و خردمندان. 🌟«الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» 🌿آنان که خدا را در همه حال و همه وقت به یاد دارند و او را فراموش نمی‌کنند، چه نشسته و چه ایستاده و چه به پهلو خوابیده، و درباره خلقت آسمانها و زمین در اندیشه فرو می‌روند: پروردگارا این دستگاه باعظمت را به عبث نیآفریده‌ای، تو منزهی از اینکه کاری به عبث بکنی، پس ما را از آتش کیفر خود نگهداری کن. ☀️"ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار" 🌺 پروردگارا! هرکس را که تو عذاب کنی و به آتش ببری بی‏آبرویش کرده‌ای، ستمگران یارانی ندارند. ☀️«ربنا اننا سمعنا منادیاً ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفّر عنّا سیئاتنا و توفّنا مع الابرار» 🌱پروردگارا! ما ندای منادی ایمان را شنیدیم که به پروردگار خود ایمان بیاورید، ما ایمان آوردیم، پس ما را ببخشای و ازگناهان ما درگذر، و ما را در شمار نیکان نزد خود ببر. 🌟"ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلک ولا تخزنا یوم القیامة انک لا تخلف المیعاد" 🍀پروردگارا! آنچه به وسیله پیغمبران وعده داده‌ای نصیب ما کن، ما را در روز رستاخیز بی‏آبرو مکن، البته تو هرگز وعده خلافی نمی‌کنی. 🌴همین‌که این آیات را به آخر رساند، از سر گرفت. مکرر این آیات را- در حالی که از خود بیخود شده بود و گویی هوش از سرش پریده بود- تلاوت کرد. 👥حبه و نوف هر دو در بستر خویش آرمیده بودند و این منظره عجیب را از نظر می‌گذراندند. حبه مانند بهت زدگان خیره خیره می‏نگریست. اما نوف نتوانست جلو اشک چشم خود را بگیرد و مرتب گریه می‌کرد. ☀️تا اینکه علی به نزدیک خوابگاه حبه رسید و گفت: «خوابی یا بیدار؟» 🙋‍♂بیدارم یا امیرالمؤمنین! تو که از هیبت و خشیت خدا اینچنین هستی پس وای به حال ما بیچارگان!. ☀️امیرالمؤمنین چشمها را پایین انداخت و گریست، آنگاه فرمود: «ای حبه! همگی ما روزی در مقابل خداوند نگه داشته خواهیم شد، و هیچ عملی از اعمال ما بر او پوشیده نیست. او به من و تو از رگ گردن نزدیکتر است، هیچ چیز نمی‌تواند بین ما و خدا حائل شود». 🌟آنگاه به نوف خطاب کرد: «خوابی»؟ 🙍نه یا امیرالمؤمنین! بیدارم، مدتی است که اشک می‏ریزم. ☀️ ای نوف! اگر امروز از خوف خدا زیاد بگریی فردا چشمت روشن خواهد شد. ای نوف! هر قطره اشکی که از خوف خدا از دیده‌ای بیرون آید دریاهایی از آتش را فرو می‏نشاند. ای نوف! هیچ کس مقام و منزلتش بالاتر از کسی نیست که از خوف خدا بگرید و به خاطر خدا دوست بدارد. ای نوف! آن کس که خدا را دوست بدارد و هرچه را دوست می‏دارد به خاطر خدا دوست بدارد، چیزی را بر دوستی خدا ترجیح نمی‌دهد، و آن کس که هرچه رادشمن می‏دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از این دشمنی جز نیکی‏ به او نخواهد رسید. هر گاه به این درجه رسیدید، حقایق ایمان را به کمال دریافته‏اید. 🌳 سپس لختی حبه و نوف را موعظه کرد و اندرز داد؛ آخرین جمله‌ای که گفت این بود: «از خدا بترسید، من به شما ابلاغ کردم». ☀️ آنگاه از آن دو نفر گذشت و سرگرم احوال خود شد، به مناجات پرداخت، می‌گفت: «خدایاای کاش می‌دانستم هنگامی که از تو غفلت می‌کنم تو از من رو می‌گردانی یا باز به من توجه داری. ای کاش می‌دانستم در این خوابهای طولانیم و در این کوتاهی کردنم در شکرگزاری، حالم نزد تو چگونه است». 👥حبه و نوف گفتند: «به خدا قسم دائما راه رفت و حالش همین بود تا صبح طلوع کرد». 📚شهید مطهری، داستان راستان، جلد دوم ┄┅═✧✺🕌✺✧═┅┄ @hadi_soleymani313
🌸🍃🌸🍃 ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد . جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند 🔰 @hadi_soleymani313
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃 🍃 ✍️ مردی بعداز ادای نماز عشاء به خانه برگشت و وارد اتاق همسرش شد ،دید که بچه هایشان خوابیده اند،از او پرسید : بچه ها نمازخواندند یا خیر ؟ زن گفت : غذایی نداشتیم آنان را سر گرم کردم تا خوابیدند ونماز نخوانده اند. 🌼🍃مرد گفت : آنان را بیدارکن تا نمازشان را بخوانند. زن گفت : مرد خوب ،اگر بیدارشان کنم از گرسنگی گریه میکنند وچیزی هم نداریم که بخورند. مرد گفت : زن ،خداوند به من دستور داده است که به آنان دستور بدهم نماز بخوانند و روزی آنان هم با من نیست ،بیدارشان کن که روزی شان با خداست ، 🌼🍃خداوند میفرماید : ( وأمرأهلک بالصلاة واصطبر علیها لانسألک رزقا نحن نرزقک والعاقبة للتقوی .  ❣ ترجمه: به خانواده ات امر کن که نماز برپادارند و بر نماز پایداری کن،ما از تو روزی نمیخواهیم ،ما خود به تو  روزی میدهیم وعاقبت خوب از آن تقوا وپرهیزکاری است .) 🌼🍃مادر تسلیم شد و بچه ها را بیدار کرد ،و وقتی که بچه ها نماز خواندند،یکی در زد دیدند یکی از ثروتمندان است که با سفره ای که روی آن چند نوع غذای لذیذ قرار دارد دم در استاده است. مرد ثروتمند گفت : بگیر این برای افراد خانواده توست مرد گفت :  چطور شد که این سفره را برای ما آوردی ؟ 🌼🍃ثروتمند گفت : یکی از اشراف شهر خانه من آمد ومن این غذارا برایش درست کردم وقبل از اینکه شروع به صرف آن کند با هم بگو مگو ونزاع پیدا کردیم و او قسم یاد کرد که غذا را نخورد و رفت. 🌼🍃من غذارا برداشتم و از خانه ام بیرون آمدم وپیش خود گفتم آنرا به کسی میدهم که پاهایم دم در او از رفتن باز مانند ،و به خدا قسم پاهایم جز در دم در تو از حرکت نایستادند،و به خدا قسم نمیدانم چه چیزی مرا به پیش شما کشانده است. 🌼🍃در اینجا بود که مرد هر دو کف دستانش را به سوی پروردگار جهانیان بلند کرد: ❣وگفت : پروردگارا مرا ونسل و ذریه مرا از برپادارندگان نماز قرار بده پروردگار ما ،دعای ما را نیز بپذیر . ❣رب اجعلنی مقیم الصلاة ومن ذریتی ،ربنا تقبل دعاء https://eitaa.com/hadi_soleymani313