♡..خاصیتِ #رفیق شهید..♡
رفیق شهـید یعنے:
تو اوج نا اُمیدی
یہ نفر پارتے بین ـتو و ـخدا بشہ!
وجوری دستت رو بگیره
ڪہ متوجہ نشے :)
• #رفیق_شهید
@hadi_soleymani313
─═इई ❀ اَللهُ اَڪْبـَر ❀ ईइ═─
نـمـاز ، وسط حیـاط ، بین والیبال
#رفیق_شهید
@hadi_soleymani313
✍🏻خاطره ای از شهید امیر سیاوشی
🥀ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقهای که گذشت یکی از این بچههای فالفروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران...
وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود.
کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅
#رفیق_شهید
با زینب و امین مرکز خرید رفتهایم. من و زینب جلوتر از شما حرکت میکنیم. جلوی مغازه سنگفروشی چشمم به سرویس یاقوت کبود خیره میشود. خیلی خاص است و کاملاً منطبق با سلیقه من! به زینب میگویم: برویم قیمت را بپرسم. قیمت معادل شش گرم طلاست. دوستش دارم، ولی شرایط طوری نیست از این خرجها بکنم. برمیگردم از فروشگاه خارج شوم که تو را پشت سرمان میبینم!
چند هفته میگذرد روز زن است. تو که اساساً تولد و مناسبتهای مربوط به من را فراموش میکنی. من این روزها و مناسبتها برایم مهم نیست. کل روزهای زندگیم به من شخصیت دادهای. چه هدیهای بالاتر از این برای یک زن؟ از محل کار به خانه برگشتهایم. من و آرمیتا را که پیاده میکنی میگویی جلسه ساختمان است، ما بالا میرویم. دیر میکنی. من دچار اضطراب میشوم. هر وقت دیر میکنی من نگرانم نکند اتفاقی برایت افتاده باشد. زنگ میزنم میگویی طول کشیده جلسه دارد تمام میشود داری میآیی.
بالاخره آمدی. دستانت را جلو میاوری. جعبه کادوی کوچکی را سمت من میگیری میگویی روزت مبارک. شوک میشوم انتظار نداشتم. میگویی برای اولین بار روز زن یادم نرفت شهره. میگویم چکار کردی داریوش؟ میگویی تو که طلا دوست نداری گفتم اگر هم بگیرم فردا که بخواهیم خانه را عوض کنیم میگویی بفروش. چیزی گرفتهام که تا همیشه برایت بماند. چیزی که مطمئنم دوستش داری. بازش میکنم. سرویس یاقوت کبودی است که دیده بودمش با زینب چند هفته قبل.
خیلی دوستش دارم هنوز هم به اندازه همان روز با دیدنش ذوق میکنم. این اولین و آخرین هدیه روز زن از طرف تو را.
💔به روایت همسر شهید داریوش رضایینژاد
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
💔چند مدت پیش سر مزار جبار یک جوانی دیدم سر مزارش به شدت گریه می کند.
گفتم تو جبار را می شناختی؟ جوان که خوش سیما و با محاسن بود، گفت: خانم عراقی ما هر پنجشنبه سر مزار شهید می آییم و آب و گل می کاریم و خاک مزارش را می بوسیم. گفتم چرا؟
جوان گفت:من یک لات خیابان بودم و یک روز با موتور دم در حوزه بسیج رفتم و داد و بیداد کردم و الکی با عربده و صدای بلند گفتم: هی بچه بسیجی ها من می خواهم رئیستان را ببینیم و شروع به ناسزا گفتن به بسیجی ها کردم.
بعد گفتند: حاجی دارد می آید و نگاه کردم دیدم شهید عراقی خنده کنان آمد و گفت: جوان چی شده است؟
من هم گفتم می خواهم بسیجی شوم { با حالت تمسخر!!} شهید عراقی دست من را گرفت و برد تو حوزه بسیج و گفت: تو از الان معاون من و رئیس دسته عملیاتی هستی! باورم نمی شد گفتم این همه نیروی خوب و بسیجی است چرا من رو گذاشتی معاون خودت؟
❤️🔥شهید عراقی رو کرد به من گفت: بهتر از تو نداریم! از فردا من شدم معاون شهید عراقی! فردا که رفتم بهش گفتم من نمی توانم چون من اصلاً نماز خواندن بلد نیستم! شهید عراقی گفت: تو وقت نماز بیا اتاق من و من به بقیه
می گویم تو پیش من نمازت را خواندی و این طور آرام آرام من بسیجی شدم و نماز و همه چیز را یاد گرفتم و الان یک زندگی خوب و شرافتمندانه دارم.
🥀خاطرهای به یاد شهید معزز جبار عراقی
🥀راوی : همسر شهید
#رفیق_شهید
@hadi_soleymani313