یادمه سال پیش که رفتیم دوکوهه، تصمیم گرفتم یه سری به کتابفروشی نشر ۲۷ بزنم(تنها کتابفروشی دوکوهه) و چند تا از کتابای خودمو تهیه کنم که هدیه بدم. رفتم تو کتابفروشی، با دوستان نشر آقای حاتمی و ...سلام و احوالپرسی کردم و رفتم سراغ قفسه کتابها. رسیدم به کتاب تمنای بی خزان، سه جلد برداشتم و یک جلدم کتاب از چیزی نمیترسیدم حاج قاسم. کتابا روی دستم بود. کتابفروشی هم نسبتا شلوغ بود. خواستم برم هزینه کتاب ها رو حساب کنم
با کمال ناباوری دیدم هیچ کدوم از کتابایی که برداشتم، توی دستم نیست. به جاش سه جلد کتاب ابراهیم هادی بود. اصلا عجیب شوک شده بودم. برگشتم جلوی قفسه کتابا. امکان نداشت من کتاب ابراهیم هادی رو برداشته باشم. یعنی همیشه فکر میکردم این کتاب تو خونه همه کسایی که با شهدا ارتباط دارن، هست و لازم نیست بگیرم و هدیه بدم به کسی.
چندبار طول و عرض کتابفروشی رو طی کردم. انگار یکی کتابهایی که برداشته بودم از من گرفته بود، گذاشته بود سر جاش و به جای اونا کتاب های شهید ابراهیم هادی رو گذاشته بود تو دستم. حالم منقلب شده بود. دیگه تو حال خودم نبودم. فهمیدم آقا ابراهیم خواسته این کتابا برسه دست اونایی که لازمه کتابو بخونن. صبح روز بعد روحانی جوون کاروان رو صدا کردم و کتابها رو دادم دست ایشون. گفتم مسابقه برگزار کنید و اینا رو برسونید دست صاحبانشون...
شادی روح آقا ابراهیم صلوات🌷🌷
زارعپور
#شهید_سجاد_زبرجدی
#شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/hadi_soleymani313