سال ۸۴ و سوم دبیرستان به اقتضای کار پدرم از#قم به یکی از شهرها رفتیم یک #بچه_هیئتی پر شر و شور که ناگهان در محیطی بسیار‌متفاوت با آنچه تاکنون زیسته بود (خصوصا در محبط دبیرستان) روز اول مهر که معلمها از دانش آموزان جدید میپرسند کدام مدرسه بوده ای؟ من ساده پاسخ دادم از قم آمده ام و همین قمی بودن در چشم بسیاری از همکلاسیهای بالاشهری و لاکچری آن مدرسه یعنی گناهی نابخشودنی تازه هنوز نمیدانستند پدرم هم #ملا (ماللا) است کمی طول کشید تا اخت شویم (البته کمک جکای غیر قابل طرح در خانواده! هم بسیار مثمر بود) العرض یک روز که از خیابان میگذشتیم یکی پرسید: آقا سید، پدر شما معممه؟ دیگری (که اکنون پزشکی دوست داشتنی است) کفت: معمم یعنی چه؟ و پاسخ شنید : همان ملا و من کفتم بله ایشون روحانی هستند و دیکر هیچ کدام را ندیدم چون از چهار طرف من در حال فرار بودند بازهم به کمک همان شیوه غیربهداشتی یخ ها را شکاندم روزی یکی پرسید اقا سید! پدر شما تو خونه میخنده؟! و من نمیدانستم بخندم یا گریه کنم از این همه فاصله! پ ن: اقای زیباکلام شما راحت باش @zibakalamsadegh خیلی ها دروغهایتان را باور میکنند و البته ثمره اش میشود دشنه.ی پر کینه ای که امثال #محمد_تولایی ها را به کما میبرد پ ن: ما لاکچری نبودیم فقط چون دیر رفتیم دیکه مدارس دولتی راهمون ندادن مجبور شدیم بریم غیر انتفاعی پ ن : یکی از انگیزه های طلبه شدنم، همان مدرسه بود @hadihoseiniasl