eitaa logo
اصالت اندیشه
224 دنبال‌کننده
631 عکس
259 ویدیو
39 فایل
یادداشتهای‌پراکنده‌ و فرسته‌های جالبی که به چشمم میخورد سیدهادی‌حسینی‌اصل محصل دروس خارج حوزوی کارشناس ارشد مشاوره خانواده هم‌بنیانگذار و مدیر شتابدهنده استعداد اوجمان owjeman.ir @hoseini_asl http://eitaa.com/joinchat/2295201792Cf031f5dd86
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگ راه کربلا رفتن طلبه ها و دانشجوها است. سال 89 بود که دلو  زدم به دریا و رفتم مرکز مدیریت حوزه و درخواست سربازی نوشتم تا برای همیشه از این سنگ راه زیارت، نجات پیدا کنم. حوزه هم برام امریه ای جور کرد تا 18 ماه در یکی از مدارس علمیه مشغول کار اداری بشم. اما فقط یک اشتباه کوچک کامپیوتری نظام وظیفه باعث شد تا امریم باطل بشه و من را از حوزه علمیه به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بفرستند. خیلی ناراحت بودم. اصلا جو اونجا به من نمیخورد، اما مجبور بودم که برم؛ وگرنه فراری می شدم. روز اول اسفند باید میرفتم پادگان آموزشی. رفتم... 😭 همه ریشاشون رو با ماشین چهار زده بودند و اما من ریش شیخی داشتم. اکثرا مدرکشون لیسانس بود. همه غمگین... انگار رفته بودیم زندان. . به خودم گفتم:ناراحتی و غصه را بذار کنار،تو روحانی هستی. 200 دانشجو الان کنارتند،بهترین موقعیت و فضاست؛تبلیغ دین کن.تبلیغ. رفتم پیش فرمانده، گفتم هر روز چندساعتی میخوام که این سربازها در اختیارم باشند. بدون هیچ چون و چرایی قبول کرد. بهش گفتم:اولین کاری که باید بکنیم این هست که حالت ناراحتی رو از جو پادگان از بین ببریم. فرمانده گفت:خب شما میگید چیکار کنیم؟ گفتم:بهترین کار اینه که همه را بفرستید به نمازخونه و اگر اجازه بدید من لباس طلبگیم را بپوشم وبا یه سخنرانی درستش میکنم. گفت:هرچی شما بگید. همه را فرستادند نماز خانه. منم رفتم  را پوشیدم و وارد نمازخونه شدم. همه باتعجب نگاهم می کردند.بعضی ها هم که شک داشتند طلبه هستم دیگر یقین پیدا کردند. رفتم جلو و بدون هیچ معطلی شروع کردم به روضه خوانی. روضه حضرت عباس خوندم. عجیب بود، صدای داد و فریاد سربازها تا آسمون می رفت. شاید برای حضرت عباس گریه نمی کردند اما هرچی بود باعث شد که فضای کسلی و غم از پادگان محو بشه. روحیه بچه ها عوض شد، سعی می کردند بیشتر با من رفیق بشن. منم یه برنامه ریزی دقیق کردم و برای هر روز هفته یه جلسه سخنرانی و مشاوره گذاشتم. خلاصه پادگان رو حوزه علمیه کرده بودم. شاید "سخترین تبلیغی" بود که رفته ام، اما این را فهمیدم که در هر شرایطی می شود کار کرد. حتی اگر 200 نفر دانشجوی مخالف نظام و انقلاب و یا حداقل 200 تا دانشجو با ذهنی پر از شبهه و انتقاد روبروی تو باشند. . اما خستگی یکجا  بود از تنم بیرون رفت که درآخر، فرمانده پادگان بهم گفت: ما در هر دوره ی آموزشی بیش از 6 خودکشی داشتیم، اما این دوره بخاطره وجود یک روحانی دربین سربازها این آمار به صفر رسیده .