eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🌸 سن مناسب ازدواج از نظر رهبر انقلاب 🔸رهبر انقلاب: اسلام دارد بر این که ازدواج هر چه زودتر، از آغاز نیاز انجام گیرد. 🔸زود که می گوییم یعنی از همان وقتی که و پسر احساس نیاز می‌کنند به داشتن . علت چیست؟ 🔸اولا و خیرات ازدواج، قبل از این که زمان بگذرد و تلف بشود، برای انسان حاصل خواهد شد. 🔸ثانیا جلوی جنسی را می‌گیرد. لذا می فرماید: «من احرز نصف دینه». یعنی تهدیدی که انسان درباره‌ی دین خود می‌بیند از طرف های جنسی است! ۸۰/۱۲/۹ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
جلسه سوم تفسیر سوره مبارکه حمد توسط آیت الله جوادی آملی.mp3
37.81M
✴️ شماره 3⃣ 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
" تو را " به انداره عشقی که ابر شد ابری که باران ... و چشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت ...💕🌸💍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رز:💙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
من از کنارت چندیست مانده ام دور یا خود بیا ببین ، یا ما ببر به جانا💚 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃 🕰 لبخند زدم. خیالم کمی راحت شد. حالا دیگر او باید جواب مثبت بدهد. –سن من خنده داشت؟ با شنیدن حرفش نگاهش کردم. –نه اصلا. بعد سرم را پایین انداختم. صدای چند پیام پشت هم از گوشی‌اش باعث شد نگاهی به صفحه‌اش بیندازد و اخم کند. آرام گفت: –اگه سوالی دارید بپرسید. کاش میشد بگویم، من سوالی ندارم فقط یک در‌خواست دارم و آن هم این که با من ازدواج کن. –من سوالی ندارم. اگر شما چیزی می‌خواهید بدونید بپرسید. خیلی جدی گفت: –سوالی که نه، بعد عمیق نگاهم کرد و بعد از مکثی گفت: –چهرتون اصلا به سنتون نمیخوره. کم سن‌تر به نظر میایید. از تعریفش ذوق کردم. –می‌خواستم در خواستی ازتون بکنم. دلشوره گرفتم و مبهوت نگاهش کردم. وقتی تعجبم را دید پرسید: –طوری شده؟ دستپاچه گفتم: –نه، نه بفرمایید. "نکند بگوید از اتاق که بیرون رفتیم جواب منفی بدهم. نکند از من خوشش نیامده. خدایا در‌خواستش این چیزها نباشد." به روبرو خیره شد. –قبول دارم در‌خواستم سخته، می‌تونید قبول نکنید. "جون به لبم کردی بگو دیگه." –راستش طبقه‌ی بالای خونه‌ی ما خالیه. فقط گاهی که برامون مهمون میاد یا برادرم با همسرش از خارج میان برای چند روز میرن اون بالا. تصمیم دارم با همسر آینده‌ام اونجا زندگی کنم. کنار مادرم خیالم راحته. "پس جاری خارجی دارم. بهتر از این نمیشه." برای این که در گفتن جواب مثبت کمکش کنم گفتم: –اتفاقا با مادر شوهر زندگی کردن خیلی هیجان انگیزه. –واقعا؟ –نظر منه. –البته من مشکل مالی برای اجاره‌ی خونه ندارم. فقط اینطور صلاح میدونم. "این حرفش یعنی جوابش مثبت است؟ وای خدایا ممنون، ممنون. " –یه مطلب دیگه این که همسر آینده‌ی من باید همه جا با خودم بره، اصلا حق نداره تنهایی جایی بره. با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم. –مشکلی هست؟ نمی‌دانم این حرف مضحک چه بود گفتم: –آخه هر جا که نمیشه. یک ابرویش را بالا داد: –چرا؟ با کمی مِن ومِن گفتم: –خب بعضی جاها آقایون نمیشه بیان. بالاخره این موجود بد اخلاق لبخند زد. –خب اون موقع مادرم هست. حتما باهاتون میاد. –خب اگه ایشونم کار داشتن چی؟ کمی فکر کرد. –خب صبر می‌کنید تا کارش تموم بشه. –اگه کارم واجب بود چی؟ اخم ریزی کرد. –کلا اصلا دلم نمی‌خواد همسر آینده‌ام پاش رو تنها از خونه بیرون بزاره. یه مورد دیگه این که من حرف رو یک بار میزنم، اگه انجام نشه اونقدر عصبانی میشم که خون جلوی چشم‌هام رو می‌گیره. همیشه حرف آخر رو اول میزنم و حوصله‌ی مخالفت ندارم. با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم. "این چه طرز خواستگاریه؟ خب یهو بگو نمی‌خوام زن بگیرم دیگه، تو که زن نمیخوای برده میخوای. حیف که من تصمیمم قطعیه برای ازدواج، وگرنه یه جواب منفی بهت میدادم که صداش تو کل محل بپیچه." دوباره صدای پیام گوشی‌اش آمد. نگاهش کرد و بعد بلند شد. –فکرهاتون رو بکنید. البته به نظرم بهتره هر دومون فکر کنیم. "خدایا این دیگه کیه؟ اون دیگه چرا می‌خواد فکر کنه؟ من که شرایطی براش نزاشتم." وارد سالن شدیم. نمی‌دانم چرا اخم‌هایش در هم بود من که چیزی نگفتم. آنقدر غرق فکر بودم که متوجه نشدم چقدر طول کشید که رفتند. در مورد حرفهای راستین به کسی چیزی نگفتم. دو روز از روزی که آمده بودند گذشت ولی خبری نبود. زنگ نزده بودند. مادر با ناراحتی می‌گفت حتما نپسندیدند و دیگر زنگ نمی‌زنند، ولی من امیدوار بودم. وقتی از سرکار به خانه برگشتم. مادر را دیدم که سر در گریبان کرده و گوشه‌ایی نشسته. تمام بدنم یخ زد. دنیا جلوی چشم‌هایم تیره و تار شد. بغض گلویم را گرفت. بعد از دو روز انتظار این رسمش نبود. نمی‌توانستم باور کنم. اشاره‌ایی به امینه کردم. –زنگ زدن گفتن کنسله که مامان اینقدر ناراحته؟ امینه سری جنباند. –نه بابا کاش اونا زنگ میزدن. هراسان پرسیدم خب پس چی شده؟ یعنی اونا هنوز زنگ نزدن؟ –نه، حالا دیگه زنگم بزنن جواب مثبت بدن فکر نکنم مامان چندان خوشحال بشه. با این تورمی که روز به روز بالاتر میره. –چی شده امینه؟ –این همسایه طبقه‌ی هم کف امد بالا کلی واسه مامان درد و دل کرد. به خاطر گرونی و تورمی که به وجود امده خیلی ناراحت بود. الانم که یهو قیمت گوشت این همه کشیده بالا مونده چیکار کار کنه. آخه میدونی که اونا یه بچه مریض دارن که رژیم غذایی خاصی داره، گوشتم جزوه رژیمشه. به جز اون دخترشم نامزده می‌گفت این جور پیش بره جهیزیه‌ی دخترم رو چیکار کنم. مامان براش خیلی ناراحت شد. امینه صدایش را پایین‌تر آورد. –فکر کنم به فکر جهیزیه‌ی تو هم افتاده، حسابی فکرش مشغول شده. البته دیشبم بابا می‌گفت به خاطر گرونی گوشت قیمت غذاهای گوشتی رو مجبوره بالاتر ببره. اعصابش خرد بود، می‌گفت دیگه رستوران سود نداره. با امیر محسن مشورت می‌کردن که چیکار کنن. ادامه دارد.....
┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
🌼سلامی گرم باعطر گل 🌺و به لطافت لبخند خدا 🌼برایتان چیده‌ام 🌺تا روزتان بخیر ، دلتان شاد 🌼و زندگیتان زیباتر شود 🌻جمعه‌تـون گلبــارون عزیزانم🌻
✨جز خدا نیست که در سایه مهرش برویم!!! رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست.✨ ✨روزتان معطر به نگاه خداوندی 🌹 💫 💫
🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 🌸الهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ 🌸و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء 🌸 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸 ففَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ 🌸🍃اکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ 🌷یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸 ادْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌸🍃یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ. ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 🌷 🌴 🌷 🌴 🌷 🌴 🌷 🌴 🌷 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🕊•| °•آمدم ای شاه ...✋ |❥ 🍃🌹🍃🌹 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا🙏 کسانیکه در دل مردم ، شمعی از امید روشن میکنند 🕯 چراغ دلشان را همیشه نورانی بگردان...✨ آرامش مهمان لحظه ها تون✨🙏 سلام صبح بخیر ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
جلسه چهارم تفسیر سوره مبارکه حمد توسط آیت الله جوادی آملی.mp3
27.61M
✴️ شماره 4⃣ 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃