eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ...⁦❄️⁩...
⁠ - یـَ ... یـعـنی همش ... همش دروغ بود؟! بغض تو گلوم انقدر تیز و بُرنده بود که نمیتونستم حرف بزنم. دلم میخواست بگه همه چی دروغه ... اما این حرکاتش نشون میداد که درسته حرفایی که گفتن بهم... با این فکر اولین قطره اشکم چکید . صدای لرزونم خیلی رو مخم اسکی میرفت : - چِـ ...چر؟ ... دلت برام ... دلت برام نسوخت؟ همیشه میگفت گریه هام خط قرمزشه ، فکر کنم حداقل اینو راست گفته چون صداش پر از اظطرابش همراه قدماش که سمتم میومدن بلند شد : -بخدا .. بخدا اون چیزایی که اون عوضی بهت گفته همش درست نیست ... من ... من دو... هق هقم اوج گرفت و پریدم وسط حرفش : - نزدیکتر نیــا ... تو چی؟ تو بهم دروغ گفتی ! با گریه فریاد زدم : - ازت متنفرم ... ازت متنفرم که بخاطرخواهرم نزدیکم شدی ... ازت متنفرم ... حس کردم تو چشاش اشک جمع شد ! اما مگه اونه بی رحم اشکم میریخت ؟ - این جوری نگو قربونت بشم ... من دوست دارم. بخدا عاشقت شدم. عقب تر نرو عشق من میوفتی خونه خراب میشما ... بیا این ور همه چیو توضیح میدم بهت انقدر عقب رفته بودم که فقط یه قدم اگه عقب میرفتم پرت میشدم پایین با اومدنش سمتم دست پاچه شدم و اون یه قدمو ندونسته به عقب برداشتم که فریادش زمینو لرزوند.... یعنی چی میشه؟😭😱 https://eitaa.com/joinchat/899088460Cb57288b1ed این رمان محشرررره😭😍 هر کی نخونه نصفه عمرش به فناست😭🤦‍♀
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
⁠ - یـَ ... یـعـنی همش ... همش دروغ بود؟! بغض تو گلوم انقدر تیز و بُرنده بود که نمیتونستم حرف بزنم.
نوید در جواب قهقهه هایم,در چشمانم خیره شد و با صدایی آهسته گفت :- جان ! لب گزیدم.سرعت را کمی بالا برد و همان لحظه با یک ۲٠۶مشکی رنگ شاخ به شاخ شدیم.نوید با اخم دستش را روی بوق گذاشت اما نگاه من مات بود به راننده ۲٠۶,بهمن..!یک اخم وحشتناک روی ابروهایش بود.آهسته در را باز کرد,خیره درچشمانم پیاده شد و به سمت ماشین آمد.خونسردی اش ترسناک بود,نوید زمزمه کرد :- این یارو چشه؟!بیشتر در خودم جمع شدم.در ماشین را باز کرد ,پلک هایم را با وحشت روی هم فشردم.چنگ زدبازویم را,صدایش ترسناک بود!- بیا پایین! نفس هایم منقطع و وحشت زده بود.با خونسردی و شمرده شمرده زمزمه کرد :-قبل از اینکه همینجا آتیشت بزنم بیا پایین! صدای در ماشین وبعد صدای نوید خط انداخت روی اعصابم.کاش چیزی نمی گفت تا او را دیوانه تر نکند. او که نمیدانست نوید کیست؟ - دستتو بکش! کی هستی که خط و نشون می کشی براش؟ صدایش همچنان خونسرد بود.- بهمن فروزش هستم ... شوهرش ! https://eitaa.com/joinchat/899088460Cb57288b1ed
به نام گشاینده کارها🍃🌼 ز نامش شود سهل دشوارها با توکل به نام الله امروزمان را آغاز میکنیم الهی 🍃🌺 لطف خدا همیشه شامل حالتـان باد🍃🌸 لحظه ها تون سراسر خوبی 🍃🌷الهی به امید تو 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕🏻 میپوشمش ‌‌فقط‌بہ‌عشق‌فاطمہ ( س )♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
روزتون پر انرژی 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چیک چیک...عشق ۲۱۲ کفش هام رو که پا کردم ، چشمم افتاد به حسام که روی زمین نشسته بود و داشت با یه پسر فقیر حرف می زد .. همیشه کارش همین بود کلی تحویلشون می گرفت ، بهشون پول می داد بعدم به سختی دل می کند و می رفت ! این بارم دقیقا همین کارُ کرد ، من رو که دید با لبخند اومد پیشم و گفت : _زیارت قبول حاج خانوم ! _زیارت شما هم قبول حاج حسام! _ایشالا مکه هم میریم _ایشالا ، دیگه کجا رو مد نظر داری اونوقت ؟ _کربلا چطوره ؟ _خوبه ، دیگه ؟ _سوریه ! _بعدش ؟ _مشهد _لابد بعد دوباره گردِش می کنیم میام همینجا !؟ _باهوشیا _این عشق زیارت رفتنت منو کشته ! خندید و گفت : _حالا شمالم ممکنه نظرمُ جلب کنه ها _تو رو خدا ؟ تنوع فکریت خوبه عجیب ! حسام بیا بریم تو بازارش یه دور بزنیم _بریم تو بازارم همینجوری سر به سرم می گذاشت و مدام لجم رو در می آورد ، اینکه نقطه ضعف و حساسیت هات رو بدونن خیلیم خوب نیست ! داشتیم از جلوی یه جواهر فروشی رد می شدیم که چشمم به حلقه ها خورد و یهو ترمز زدم ... کلی حقله پسندیدیم دو نفری ! _این که خیلی ساده است حسام _خوب اون کناریش چی ؟ _وای اون خیلی سنگینه ! تو چرا تعادل نداری ؟ _اصلا من به نظر تو خیلی احترام میذارم ، هر چی تو بگی خندیدم ، خواستم با انگشت یکی رو نشون بدم که توی شیشه نگاهم خورد به یه زن که انگار مستقیم داشت به من نگاه می کرد ... چند لحظه ای مکث کردم ، گفتم حتما داره به طلاها نگاه می کنه ، اما بعد از چند لحظه مطمئن شدم که هدفش منم نه چیز دیگه ای ! حسام با ذوق گفت : _نگاه کن الهام اون حلقه خیلی قشنگه فکر کنم توام بپسندی ... گوشیم تو جیبم لرزید ، باورم نمی شد ، بعد از اینهمه وقت بازم از اون مزاحم پیام رسیده بود ! البته هیچی ننوشته بود انگار فقط می خواست اعلام حضور کنه یه لحظه شک کردم ، سرم رو آوردم بالا و دوباره به شیشه نگاه کردم اما زنه نبود ، برگشتم و با دقت همه جا رو دیدم ، شاید توهم زده بودم ! حسام که تازه متوجه حواس پرتیم شد ، اومد پیشم و گفت : _چیزی شده ؟ گوشیم رو گذاشتم تو جیبم ، نمی خواستم لحظه های خوبمون رو خراب کنم ... بعدا هم می شد بهش بگم _نه ، بریم _بستنی می خوری ؟ _اگه قیفی باشه آره تمام مدت حواسم به اطراف بود ، یه حسی بهم می گفت بین اون زن و مزاحمِ یه رابطه ای هست دیگه ذوق نداشتم که تو بازار بچرخیم ، بستنی خریدیم و رفتیم تو یه فضای سبز کوچیک که همون نزدیکی ها بود نشستیم ... هنوز شروع به خوردن نکرده بودیم که یکی گفت : _چه لحظه های شیرینی !! با دیدن همون زن که حالا رو به روم وایستاده بود و با پوزخند نگاهمون می کرد دستم رو هوا خشک شد دوباره گفت : _دور دور با فرشته زمینیت خوش می گذره حسام جون!؟ کاملا مشخص بود که همدیگه رو می شناسند ، چون حسام با دیدنش جا خورد .... چند قدمی اومد جلو ، وقتی دیدم حسام چیزی نمیگه خودم گفتم : _شما ؟ زل زد به حسام ... _یه دلشکسته همچنان عاشق ! قلبم داشت می زد بیرون ، از نگاهش به حسام حالم بد شد ، یخ کردم ... چه حرف آشنایی ... عاشق دلشکسته ! دستم لرزید و بستنی افتاد زمین زبونم رو کشیدم رو لبم و گفتم : _این ... این همون مزاحمست حسام ! با نفرت گفت : _ماشالله به هوشت !! ولی خانوم خانوما من مزاحم نیستم ،من مجرمم ... اونم به جرم عاشقی ! بلاخره حسام سکوتش رو شکستُ جواب داد : _روی هر حس بچگانه ای نمیشه اسم عشق گذاشت !
•[ ]•✨ •.• |ـحجـآبـ🌸 |ـظاهر‌عاشقانہ‌دختریستـ |ـکھ‌دلش‌برآۍ‌خدایش |ـبآتمام‌وجود‌مےتپد♥ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💎پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمودند : كُلُّ نَعيمٍ مَسؤولٌ عَنهُ يَومَ القِيامَهِ إلّا ما كانَ في سبيلِ اللّه ِ تعالى . روز قيامت از هر نعمتى باز خواست مى شود، مگر آنچه در راه خداوند متعال صرف شده باشد . 📖بحار الأنوار،ج۷،ص۲۶۱،ح۱۰ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💎شخصي از امام صادق عليه السّلام سؤال کرد: من قرآن را بر خانه دلم حفظ کردم پس مي خوانم آن را از حفظ، اين کار بهتر است يا اين که قرآن را از روي آن بخوانم، امام صادق عليه السّلام فرمودند: پس برايم قرآن بخوان در حالي که با نگاه به قرآن، آن را قرائت مي کني. 📖وسائل الشيعه، ج ۶، ص ۲۰۴ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چای را که آوردی, خودت هم بنشین من چای را, قند پهلو, دوست دارم... عصرتون به همین خوشرنگی😍🙏 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوایِ خودت را که داشته باشی هر روز بهترین روزِ هفته است و فصل ها ، زیباترین... فقط کافیست حالِ دلت خوب باشد! عصربخیر✋☘ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•