« 🌼🌱»
میگـیچراشیطونبہماسجدهنڪرد
اونشیطونبودولیتوچیاونتنهابہخلق
اللهـسجدهنڪرداماتوچرابابینمازی..!
+بہخالقتسجدهنمیکنی؟
🌼¦↫#بدونتعارف
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🌸📿»
اگرشماازگناهانِخودخستهشوید
خداوندازبخشیدنِشماخستهنمیشود!
📿¦↫#منبرمجازی
🌸¦↫#آیتاللهمرتضیتهرانی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍳امروز را آغاز میکنیم با نام
☀خدایی که در همین نزدیکیهاست
🥚خدایی که عشق را به ما هدیه داد و
☀عاشقی را در دل ما جای داد
🍳بفرمایید صبحانه😋🧀🥒🍅
«♥️🌸»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
لحظه وصل به یک پلک زدن می گذرد
این فراق است که هرثانیه اش یکسال است:)
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🌸¦↫#اربابـمـحسـینجـان
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🖤🍃»
-فاطمه درهیچ مهری تربتش معلوم نیست:)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«💛🌱 »
تنهاخداستڪهازهرگرفتارۍو
اندوهینجاتمانمیدهد!
💛¦↫#خــدا
🌱¦↫#قربونتبرمخدا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«♥️🌸»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
خآڪوجودِمآچوفِراقَتبہبآدداد
بآدآوَرَدبہڪویِتوزیـטּپَسغُبارِما:)
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥️🕊»
شادیِهَردوجَهاטּبےتومَراجُزغَمنیست
جَنَّتبےتوعَذابَشزِجَهَنَمڪمنیست!
🎞¦↫#استوری
♥️¦↫#اربابـمـحسـینجـان
🕊¦↫#شبجمعههوایتنکنممیمیرم
‹›🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥️🍃»
-زیربارون آسمون همیشه حرمت داره:)
🎞¦↫#استوری
♥️¦↫#دلتنگڪربلا
‹›🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_369
خسته بودم و آن شب وقتی برای صحبت با پدر نبود.
همین که به خانه رسیدم به گوشی باران پیام دادم.
_سلام... من رسیدم خونه.... تو چه طور؟
و کمی بعد پیام داد:
_بله... شب خوبی بود.... هیچ وقت فراموشش نمی کنم.... مادرم بابت کیک و غذاها تشکر کرد.
با دیدن پیامش، خیالم راحت شد و خوابیدم. اما فردای آن روز، مصمم اول از هر کاری به شرکت پدرم رفتم.
باید تا ته خط می رفتم و چارهای نبود جز پذیرش!
منشی شرکت مرا میشناخت و بی اطلاع، و یا تلفن، اجازهی ورود داد.
من هم در اتاق پدر را بی در زدن گشودم، و او را متعجب کردم .
_اینجا چکار می کنی تو؟!... مگه نباید الان تو شرکتت باشی؟
_اومدم تمومش کنم.
_خوبه... آفرین... پس رسیدی به اینکه این دختر به دردت نمی خوره.
نشستم روی مبل کنار میزش و یک پا روی دیگری انداختم.
_اتفاقا برعکس... مصمم شدم که عقدش کنم... اصلا نمی خوام بدونم پدرش کیه وچیه....
چشمان پدر کمی برایم ریز شد.
_رادمهر... بچگی نکن.... پشیمون می شی.
_بچگی؟!.... اینکه این دختر رو می خوام بچگیه؟!
_اینکه نمی دونی پدرش کیه و می خوای عقدش کنی بچگیه.
_خب پدرش کیه؟!... بهم بگید.... شما گفتید پدرش زنده است... خودش گفت پدرش فوت شده... الان کدومتون درست می گید؟!
پدر سیگاری روشن کرد و پُک عمیقی به آن زد.
_من.... چون من از ریز و درشت زندگی اون دختر خبر دارم.
_خب اگه خبر دارید به منم بگید.
_الان نمی تونم بگم.
_این چه وضعیتیه!.... می گی پدرش زنده است ولی الان نمی شه بگی.... می گی دست از سر دختره بردارم ولی دلیل نداری.... تمومش کنید تو رو خدا این بازی مسخره رو.... یعنی چی واقعا؟!
دود خاکستری سیگارش را در هوا فوت کرد و گفت :
_عجله نکن... بهت ثابت می کنم اون دختر به دردت نمی خوره.
_ثابت کنید... اگه ثابت نکردی باید آخر همین هفته با من بیایید خواستگاریش.
خندید. حتی قهقهه زد!
_حتمااااا.... زیادی خوش اشتها نیستی؟!... ولی باشه.... بهت ثابت می کنم اون دختره به دردت نمی خوره..... ولی اگه ثابت کردم دیگه نمی خوام حتی اسمی ازش ببری.
آن همه جدیت پدر کمی دلشوره آور بود اما مصمم گفتم:
_باشه....
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙