عاشقانه مذهبی پارت331
ازدرد، لبهایم را به دندان گرفته بودم. کمیل نگران نگاهم کرد. پرسید:
–خیلی درد داری؟
بعدنگاهی به پاهایم انداخت،
–سوزشش خیلی زیاده.
خم شد و گوشهی چادرم را جلوی پایم نگه داشت تا وقتی پاچهی شلوارم را بالا میزند از جایی دید نداشته باشد. پاچهی شلوارم روی خراشیدگی کشیده شد و صدای آخم بالا رفت.
راننده از آینه نگاهی به ما انداخت
کمیل کلافه سرش را بالا آورد و گفت:
–خراشش عمیقه، خونریزی داری. بایدمستقیم بریم بیمارستان.
–تحمل کن، الان می رسیم. بعدسرم را به خودش نزدیک کرد و چسباند روی سینه اش و پرسید:
–اون یه دیوانهی زنجیریه، دیگه زندان افتادنش حتمیه.
–چشمهایم را بستم و ناخوداگاه گفتم:
–کمیل من میترسم.
–اونم همین رو میخواد. فقط میخواد بترسونتت که طبق خواستهی اون عمل کنی و ازش شکایت نکنی. با انگشت شصتش شروع به نوازش کردن پشت دستم کرد.
باشرم سرم را پایین انداختم.
دیگر به دردهایم فکر نمیکردم.
–ما باید حق اونو کف دستش بزاریم خانمم، برای این کار باید شجاع بود.
–میترسم یه وقت...
آنقدر عمیق نگاهم کرد که بقیهی حرفم را نزدم.
دستم را کمی فشار داد و با لبخند سوالی نگاهم کرد،
–یه وقت چی؟
من هم با همان شرم گفتم:
–یه وقت اذیتتون کنه و بلایی سرتون بیاره.
–نه دیگه نشد، با دو دستش دستهایم را گرفت و لب زد:
–یه وقت چی؟
نگاهش را نتوانستم تحمل کنم
پارت اول🔰
https://eitaa.com/tame_sib/1979
ادامه #رمان_عاشقانه وپر رمزوراز😍
عاشقانه مذهبی پارت331
ازدرد، لبهایم را به دندان گرفته بودم. کمیل نگران نگاهم کرد. پرسید:
–خیلی درد داری؟
بعدنگاهی به پاهایم انداخت،
–سوزشش خیلی زیاده.
خم شد و گوشهی چادرم را جلوی پایم نگه داشت تا وقتی پاچهی شلوارم را بالا میزند از جایی دید نداشته باشد. پاچهی شلوارم روی خراشیدگی کشیده شد و صدای آخم بالا رفت.
راننده از آینه نگاهی به ما انداخت
کمیل کلافه سرش را بالا آورد و گفت:
–خراشش عمیقه، خونریزی داری. بایدمستقیم بریم بیمارستان.
–تحمل کن، الان می رسیم. بعدسرم را به خودش نزدیک کرد و چسباند روی سینه اش و پرسید:
–اون یه دیوانهی زنجیریه، دیگه زندان افتادنش حتمیه.
–چشمهایم را بستم و ناخوداگاه گفتم:
–کمیل من میترسم.
–اونم همین رو میخواد. فقط میخواد بترسونتت که طبق خواستهی اون عمل کنی و ازش شکایت نکنی. با انگشت شصتش شروع به نوازش کردن پشت دستم کرد.
باشرم سرم را پایین انداختم.
دیگر به دردهایم فکر نمیکردم.
–ما باید حق اونو کف دستش بزاریم خانمم، برای این کار باید شجاع بود.
–میترسم یه وقت...
آنقدر عمیق نگاهم کرد که بقیهی حرفم را نزدم.
دستم را کمی فشار داد و با لبخند سوالی نگاهم کرد،
–یه وقت چی؟
من هم با همان شرم گفتم:
–یه وقت اذیتتون کنه و بلایی سرتون بیاره.
–نه دیگه نشد، با دو دستش دستهایم را گرفت و لب زد:
–یه وقت چی؟
نگاهش را نتوانستم تحمل کنم
پارت اول🔰
https://eitaa.com/tame_sib/1979
ادامه #رمان_عاشقانه وپر رمزوراز😍
#رمان_عاشقانه 💞
- دستشو کشید رو موهام که داد زدم:به من دست نزن فهمیدی؟ خیلی خوب خانومی پاشو من به جهنم پاشو به ارش شیر بده ارش تو بغلش بود و داشت گریه میکرد از جام بلند شدمو ارش از تو بغلش گرفتم و پشتم و کردم بهش و به ارش شیر دادم اومد جلوم نشست و با دیدن اشکام گفت: الهی قربونت برم گریه نکن ،خوب نیست با اشک به بچه شیر بدی ها جوابشو ندادم ارش و ازم گرفت و که باعث شد گریه ارش در بیاد.چیکار میکنی؟ با جدیت گفت...👇👇
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56
#رمان_عاشقانه 💞
- دستشو کشید رو موهام که داد زدم:به من دست نزن فهمیدی؟ خیلی خوب خانومی پاشو من به جهنم پاشو به ارش شیر بده ارش تو بغلش بود و داشت گریه میکرد از جام بلند شدمو ارش از تو بغلش گرفتم و پشتم و کردم بهش و به ارش شیر دادم اومد جلوم نشست و با دیدن اشکام گفت: الهی قربونت برم گریه نکن ،خوب نیست با اشک به بچه شیر بدی ها جوابشو ندادم ارش و ازم گرفت و که باعث شد گریه ارش در بیاد.چیکار میکنی؟ با جدیت گفت...👇👇
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56