eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
صاف صاف زل زدم تو چشماشو گفتم : آقای نبوی ؟ _ جانم !؟ جانمو که گفت بدتر هول شدم گفتم : میشه کفشامو بدید ؟؟ ابروهاشو با تعجب برد بالای ... فکر کنم بهش برخورد . ولی وقتی قیافه داغونمو دید زد زیر خنده و سرشو تکون داد بعدم بلند شد ... گفتم الان میره بیرون خیالم راحت میشه دیگه ... ولی در کمال تعجب رفت کفشامو از زیر میز و وسط اتاق جمع کرد جفت کرد گذاشت جلو روم ! _کمکت کنم بلند بشی ؟ همینم مونده فقط ! _ممنون خودم میتونم بلند بشم . با آرامش دستمو گرفتم به دیوار و بلند شدم . نه بابا چیزیم نشده بود انگار سالم بودم هنوز ... فقط یکم سرم درد میکرد که اونم نمیدونم به کجا خورده بود ... دستمو گذاشتم روی سرم _سرت به جایی خورد ؟ میخوای یکم بشینی بهتر بشی ؟ میخوای یه لیوان آب قندی چیزی بیارم برات ؟ واااای ! خدایا چه کنه ای این ! پوفی کشیدم و نگاهش کردم و با بداخلاقی گفتم : آقای نبوی خوبم !! سرمم خورده به جایی ولی نه انقدر محکم که مغزم تکون خورده باشه _آها ! خوب خدا رو شکر نمیره هم از تو اتاق بیرون ! کفشامو پام کردم و با نگاهی به اتاق گفتم : _فکر نکنم با این دستم بتونم این کارتونها رو جمع بکنم _مگه دستت چیزی شده ؟ _ نه یکم درد میکنه _میخوای بریم دکتر یه عکس بگیری ؟ شاید شکسته باشه خدایی نکرده! _نه خودش خوب میشه فقط ضرب دیده همین _باشه ... فکر اینا رو نکن میگم مسعود ردیفش کنه _ممنون. میشه من زودتر برم خونه امروز ؟ _حتما ! اتفاقا منم دارم میرم چاپخونه میرسونمت تا یه جایی _ نه خیلی ممنون ... خودم میرم _با این حالت ؟ _حالم خوبه مرسی از این همه لجبازیم حرصش گرفت گمونم ! چون اخمی کرد و بی حرف رفت بیرون .. به اسفل السافلین ! خیلی حالم خوبه حالا فکر اخم کردن اینم باشم ! والله ..