فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆👆👆
صلوات خاصه
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) 🌺🌺🌺
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آرزومان کربلا بود و نجف
جان و سر دادیم در راه هدف
چفیه هایمان رنگ و بوی یاس داشت
رنگ و بوی بیرق عباس داشت
#شهید_مدافع_حرم
#سردار_حاج_حمید_محمدرضایی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت166
_نگاه کن فکر کنم امشب همشون سرما بخورن
_آره ، فقط دعا کن من سرما نخورم که کلی کار ریخته سرم
صورتم منقبض شد ، بازم حواسم رفت پی نسترن ! تکیه دادم به صندلی و چیزی نگفتم
شروع کردم انگشتامو شکستن ... حسام گفت :
_مگه مادرجون صدبار دعوات نکرده که این کارو نکنی ؟
با لج گفتم :
_دلم می خواد ! ترک عادت موجب مرضه
_راست میگی نمیشه معتاد شد و به راحتی ترک کرد !
حرفش دو پهلو بود چون یه جوری گفت ! کاش می فهمیدم منظورش چیه ...
_راستی بحث انگشت شد یاد یه چیزی افتادم وایسا نشونت بدم ببینی
دست کرد توی جیبش و دنبال یه چیزی گشت ... سفارشمون رو آوردند بوی قهوه اشتهام رو تحریک کرد
یه تیکه کیک گذاشتم دهنم ، حسام با ذوق یه جعبه آورد بیرون و باز کرد بعدم گرفت طرفم و گفت :
_ببین به نظرت این قشنگه ؟
با دیدن انگشتری که توی جعبه بود شکم به یقین تبدیل شد در مورد نسترن ... کیک پرید توی گلوم و به سرفه افتادم
_چی شد الهام ؟ می خوای آب بیارم
سرمو تکون دادم و یکم قهوه خوردم ... تلخیش بدجور حالمو بد کرد ، یعنی حالِ بدمو بدتر کرد !
با دستمال اشک هایی رو که به هوای سرفه دور چشمم جمع شده بود پاک کردم ، دلم نیومد نگاه منتظرش رو با اینهمه ذوق بی جواب بذارم
دستم رو دراز کردم و جعبه رو برداشتم ، خیلی انگشتر ظریف و قشنگی بود ... یه بغض بزرگ مثل توپ تنیس اومد تو گلوم
فکر کردم من لیاقت اینو نداشتم ! لیاقت احساس دست نخورده حسام رو .... خوشبحال نسترن یادم باشه برای ساناز همه چیز رو تعریف کنم
_زشته پسندم ؟
مثل کسی که با حسرت به عزیز از دست رفته اش نگاه میکنه نگاهش کردم و آروم گفتم :
_نه ، اتفاقا خیلی قشنگه ... مبارک باشه
ابروهاش رو داد بالا و گفت :
_مبارک کی ؟
جعبه رو گذاشتم روی میز و فنجونم رو برداشتم ...
_هر کی که براش خریدی
_نمی دونم خوشش میاد یا نه ! شاید اصلا اندازه ی دستشم نباشه
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#STORY📲🖤
حاج قاسم ڪجایی...؟!🥀
#حاج_قاسم
#فاطمیه
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◻️🖤◻️
من ی چی میگم
و چراغا رو خاموش میکنم
و میرم...
◻️دل اگـر یـار نبیند ،
◻️جگرش میسـوزد
◻️جگرم سوخت 😔
◻️ز بس خوابِ حـرم را دیدم
شب تون حسینی ❤️
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
❣#سلام_امام_زمانم❣
🌱ای مهربانِ من تو کجایی که این دلم...
مجنون روی توست که پیدا کند تو را...
🌱ای یوسف عزیز،چو یعقوب صبح و شام...
چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 این انگشتر شما رو یاد کی میندازه؟
🔸شوکه شدن مردم با دیدن انگشتر
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت167
کاش با اینهمه قهوه تلخی که کوفت کردم یکم از این بغض می رفت ته ... ولی انگار نه انگار ! حسام هیچ وقت انقدر
وقیح حرف نمی زد
_الهام ؟
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم :
_بله ؟
_دستت میکنی ببینم چه شکلیه ؟ باور کن فروشندهه رو دق دادم تا اینو انتخاب کنم ، به مامانم که نمی خوام نشون بدم تا به وقتش سورپرایز بشه
لبهام رو روی هم فشار می دادم تا چشمه ی اشکم نجوشه بی وقت ....
انگشتر رو برداشتم و مثل چیزی که ازش کراهت داری یا می دونی که مال تو نیست و صاحبش چشم دوخته بهش
با زور کردم توی دستم نتونستم بهش نگاه نکنم ، با اونهمه نگین های قشنگ روش خیلی به دست سرخ شده از سرمام می اومد .
سرم رو بلند کرم که بگم حسام ببینه ، خیره شده بود به دستم ، چه دو راهی بدی ! اینکه نمی دونی کسی که رو به روت نشسته دلش کجاست و خودش کجا !
بدون اینکه چیزی بگم انگشتر رو دراوردم و گذاشتم توی جعبه ، بعدم با چاقو افتادم به جون کیک بیچاره !
_الهام ؟
_بله
_چیزی شده ؟ منظورم تو این چند روزه است که من نبودم ، اتفاقی افتاده ؟
خیلی معمولی گفتم :
_نه ، چطور مگه ؟
_یه جوری شدی ! انگار از دست من دلخوری ... باور کن من ..
نذاشتم ادامه بده سریع گفتم :
_من از دست هیچ کسی دلخور نیستم حسام ! اصلا مگه دیوونه ام که مثل هوای بهاری هی بارونی و افتابی بشم
تو دلم گفتم خاک تو سرت الهام چقدر قشنگ دروغ میگی ! واقعا هیچ اتفاقی نیفتاده ؟
حس کردم گوشیم توی جیبم لرزید ، اس ام اس داشتم ... از طرف همون مزاحم لعنتی بود
توی هوای بارونـــی ، یه فنجون قهوه داغ ، یه هدیه قشنگ و یه عشق پاک ، عجب حال خوبی داره !!!!
آب دهنمو به زور قورت دادم و آروم سرم رو بلند کردم ... به تک تک میزای اطراف نگاه کردم ، ولی هیچ چیز مشکوکی نبود
این کیه که انقدر به من نزدیکه ؟! خدایا ...
_کی بود الهام ؟ چرا انقدر بهم ریختی ؟
لب باز کردم تا بگم که یه مزاحم ... می خواستم بگم ولی یه چیزی مانع شد ، گوشیم رو گذاشتم روی میز و گفتم
_یکی از دوستام بود ... بریم ؟
مشکوک شده بود اینو از حرکاتش فهمیدم ولی چیزی نگفت و بلند شد ...
توی راه مدام سرم مثل پنکه سقفی می چرخید ، نمی دونستم باید منتظر دیدن کی باشم!
#الهام
#پارت168
اشکان ،پارسا ،یا یه آدم جدید ! ....
وقتی که رسیدیم حسام گفت :
_از فردا باز میام دنبالت ، البته اگر فردا بریم سرکار و سرما نخورده باشیم !
به ساناز نگفتم که چی شده و چی دیدم ... فقط گفتم حسام باز میاد دنبالم ،
نمی خواستم بفهمه که چقدر امروز حس خورد شدن داشتم وقتی که انگشتری رو دستم کردم که می دونستم قراره کجا بره و کی بشه صاحب عشق حسام ...
چیزی که ممکن بود متعلق به من باشه ! گرچه هنوزم از هیچی مطمئن نبودم ...
خیلی با خودم کلنجار رفتم ، در نهایت به این رسیدم که حسام سهم من از زندگی نیست ... فقط یه رویای کوتاه مدت بود که افتاد تو سرم
تا خیلی بزرگ نشده باید ازش دل بکنم ، اون فقط پسر عمه مریمه همین و بس !
انقدر اینو تکرار کردم و کردم تا خوابم برد ... شاید بعضی وقتها خودت رو مجبور می کنی که بخوابی به امید اینکه یه روز خسته کننده تموم بشه
غافل از اینکه نمی دونی امروزت از فردایی که در انتظارته خیلی بهتر بوده و تو قدرش رو ندونستی !
منم وقتی صبح مثل هر روز چشم هام رو باز کردم خبر نداشتم که چه اتفاقات غیر منتظره ای تا شب در انتظارمه ...
اتفاقاتی که باعث شد یه برگ جدید توی زندگیم باز بشه ... که خودمم نفهمیدم خوبه یا بد !
همین که رسیدم سرکار و نشستم پشت کامپیوتر مزاحم سحرخیز تر از خودم اس ام اس فرستاد ... نوشته بود
بلاخره می فهمی چه دردی داره وقتی به جرم دوست داشتن تحقیرت کنند ...
بازم تهدید ! یعنی چی تو فکرشه !؟ براش فرستادم
دوست داشتن کی !؟
جوابی نداد ... لعنت به من با این شانس مزخرفی که دارم .
کم بدبختی داشتم اینم شده قوز بالا قوز ... گوشیم رو گذاشتم روی سایلنت و انداختمش تو کشو تا چشمم بهش نیفته .
تا ظهر نرفتم سراغ موبایلم نمی خواستم گیج تر از این بشم . صدای اذان که بلند شد وضو گرفتم و مثل هر روز پشت پارتیشنی که یه تیکه از مخزن رو جدا می کرد وایستادم به نماز سلام رو که دادم به عادت همیشه رفتم سجده شکر ، هنوز داشتم ذکر می گفتم که دوباره نشستم و حسام رو رو به روم دیدم .
دلم شور افتاد ... سریع گفتم :
_تو اینجا چیکار میکنی ؟!
با لبخند گفت :
_علیک سلام !
_سلام . چیزی شده ؟
_نمازت تموم شد ؟
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #ویدیو_اینستاگرام
🎤#حاج_محمود_کریمی
🎬 نماهنگ ویژه ایام فاطمیه🏴
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
برای کشتن یک جامعه روشی ساده به کار گیرید:
بر فرهنگ آنان تمرکز کنید. ابتدا کتاب را ازآنها بگیرید و بعد سرشان را درون رسانه فرو کنید!
#کارل_پوپر
#هفته_کتاب_و_کتابخوانی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
جبهه های ما مملو بود از
حبیب بن مظاهرها ؛ علی اکبرها ...
اسفند۱۳۶۲
جزیره مـجنون
منطقه عملیاتی خیبر
عکاس : سعید صادقی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•