eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال امام حسین ( - @karbalaaz.mp3
3.16M
🎼 مهربانی امام زمانــــــــ【عج】 🎙 استاد عالی ♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖇 ♡ بزرگ‌تر از شما هم نمی‌توانست مانع بشود! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید ماه تولد کیھ؟ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان آنلاین 🌱 نویسنده سمت در رفت که دست در جیب مانتوام کردم : _ دکتر. سرش از کنار شانه به عقب برگشت. عکس کوچک و سیاه سفید پیدا شده روی لبه پنجره را به سمتش گرفتم. _فکر کنم اون اتاق قبل از اینکه برای من باشه، برای شما بوده... درسته؟ عکس را از روی دستم برداشت و در حالی که نفس عمیقی به سینه می کشید گفت: _ بله... ولی از این به بعد توی بهداری تو اتاق خودم میخوابم. در چهارچوب در ایستاد و در حالی که پشت به من کرده بود ادامه داد : _در ضمن باید به فکر ناهار و شام خودتون باشید... اینجا براتون کسی شام و نهار درست نمیکنه. این دفعه دیگر نتوانستم فقط دلخور باشم. نمی دانم چرا تصور کرده بود من از بهداری کوچک یک روستا، توقع یک هتل پنج ستاره را خواهم داشت! هنوز قدمی از اتاق بیرون نرفته بود که زبانم به جواب دادن باز شد: _ قطعاً اینجا هتل نیست جناب دکتر... اینو میدونم و توقعی هم ندارم. جوابی نداد و رفت و من تک تک داروها را در سبد مخصوصشان گذاشتم و پس از اتمام کار در اتاق را قفل کردم و سمت اتاق واکسیناسیون رفتم. روپوش سفیدی که به جالباسی اتاق آویزان بود را پوشیدم و مانتوام را جای روپوش آویز کردم. نگاهم به سادگی اتاق واکسیناسیون افتاد. دلم می خواست با وسایلی آنجا را تزیین می کردم. اتاقی که مخصوص کودکان بود قطعاً باید جاذبه های بیشتری داشت. یادم آمد که یک کارتن بزرگ، عروسک و خرس های پشمالوی کوچک که یادگار دوران کودکی ام بود، پس از فروش خانه پدری، در انباری ته حیاط خانه ی خانم جان ، زندانی کرده ام. از تصور تزیین اتاق با آن عروسک ها لبخند به لبم نشست. در حالی که چشمانم در اتاق ساده و بی رنگ روی واکسیناسیون می‌چرخید، یاد ایوان بزرگ و گلدان های مختلف روی ایوان زیبای خانه ی خانم جان، افتادم. فکر بدی نبود. از هر گلی می توانستم یکی برای بهداری روستا قلمه بزنم و هم حیاط و هم اتاق واکسیناسیون یا حتی اتاق ساده و جدی و خشک دکتر را پر کنم. از این تصور و تجسم، لبخندم به خنده تبدیل شد. چرخیدم سمت در اتاق و با دیدن دکتر پور مهر لبخندم پر کشید. _اگر چرخ زدنتون تموم شده، من توی اتاقم منتظرتون هستم. _چشم الان میام. با نگاه جدی و سردش تهدیدم کرد. این آدم چقدر با آن مردی که پشت فرمان ماشین نشسته بود، فرق داشت! انگار تازه داشت تک تک حرف هایی که پشت سرش می زدند ، در مقابل نگاهم به حقیقت مبدل می شد. سمت اتاقش پیش رفتم و در چارچوب در اتاقش ایستادم ضربه‌ای نمایشی به در کوبیدم تا او را متوجه حضورم کنم. بی آنکه سربلند کند گفت : _ بیا تو. وارد شدم. دفتر بزرگی روی میزش بود که سمتم گرفت. _این دفتر واکسیناسیون بچه های این روستاست... باید اینجا ثبت بشه... حتماً باید یادداشت کنید و توی کارت بهداشت بچه ها هم باید هر نوبت واکسن نوشته بشه و مهر بهداری روستا خورده بشه. 🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
••♥️•• …|گفتم: از عشق نشانے …|بھ من خستھ بگو ؟! …|گفت جز عشق حسین(ع) …|هرچھ ببینے بَدَلیست..!✨💙 ↜🕊⃟♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
وقتی انسان روی مشکلات تمرکز می کند مشکلات بیشتری پیش رو خواهد داشت اما اگر روی فرصت ها تمرکز کند فرصت بیشتری پیش رو خواهد داشت. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو امام‌زمان زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم سرتـوبالاکن من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت... عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم...💔 🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
12.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راستی ما یک فرد حسودی هستیم ؟!🧐 ملاک ها ونشانه ها 👀 👌🏾 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این هوای سرد و زیبای زمستانی❄️ کلبه زندگیتون 🏠❄️ همیشه گرم و پر از عـشق و محبت❄️ ❄️
چه بگویم به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است... 🥀 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
گفت:اصل‌بدھ.؟🖇 گفتم:مادࢪم‌ڪنیزاࢪباب.!🍂😍 بابامون‌هم‌غلام‌؏ـباس﴿؏ـلیھ‌السلام﴾.!🙂☝️🏻 خواهࢪم‌ڪنیززینب‌﴿سلام‌اللھ‌علیہا﴾.!😌❤️ خودمم‌ڪنیززهـــــࢪا﴿سلام‌اللھ‌علیہا﴾🙈☺️ مااصل‌ونصبمون‌غلام‌دࢪِخونھ‌حسینھ.!🙃 جددࢪجدمون‌نوڪࢪش‌بودن،غلام‌ِ خانھ‌زادھ‌شیم.!🌻 گفت:‌تودنیاچےداࢪ؎.؟🕊 گفتم:یھ‌چادࢪ.!ࢪنگش‌مشڪیھ‌چون‌تاابد عزاداࢪحسین﴿؏ـلیھ‌السلام﴾.!🌱 ویھ‌سَࢪ،ڪھ‌اگࢪبخواد‌افتادھ‌زیࢪِپاش.!🌙 خندیدُگفت:ࢪوانےخـــــدا‌شفات‌بدھ.!😠 گفتم:↯ "بیماࢪحسینم‌﴿؏ـلیھ‌السلام‌﴾شفا‌نمیخواهم.ツ😍🖇 جز‌حسین﴿؏ـلیھ‌السلام‌﴾وڪࢪبلاازخـــــدا نمیخواهم"📕📮 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•