#عاشقانه ❤️
#جآنآنِمن🌸🙈
.
بودنٺ...
حټےزمسٺانےتریڹروزمرا
بہاروارعاشقانہمیکند ...
مݩ،نہاهݪبارانمنہباد!
نهعاشقزمستان!
نهتابستان!
مݩهوایےرادوسٺدارمکه بند باشد به نفسہایت...😌💓
•
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
•]🌿
#عاشقانه❤️
دلبرڪم💚😌
.
▷|تُ|هَمآن دِلبَرِ مَعروفِ دِلَم بآشـ
مَنَمآندِلدآدِهیِمَجنونوپَریشآن◁👰🏻💞🤵🏻
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
#عشــقجانَـــم
🙈💕🌸ـ ـ ـ ـ ـ
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
#عاشقانه ❤️
#جآنآنِمن🌸🙈
.
بودنٺ...
حټےزمسٺانےتریڹروزمرا
بہاروارعاشقانہمیکند ...
مݩ،نہاهݪبارانمنہباد!
نهعاشقزمستان!
نهتابستان!
مݩهوایےرادوسٺدارمکه بند باشد به نفسہایت...😌💓
•
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
#دلـ❤️ـم داشت براش پرمیکشید....آروم گفتم: سلام #آقاسید 😶
-خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست.نه ثبتی نه دینی و نه...
.
- #قلبی چطور؟!😯 جا زدین؟!!اون روز گفتین این #اتوبان دو طرفست.. الان میفهمم نبوده..خداحافظ .
بلند شدم برم، پشت سرم اروم گفت:
.
#ریحانه_خانم(دومین بار بود که اسممو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمینونه😔
.
برگشتم وچشم تو #چشم شدیم، گفتم: اگه صدبار هم ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه........
خداحافظ گفتم و رفتم اما......😋
#پارت_اول👇
https://eitaa.com/tame_sib/618
یه #عاشقانه ی پر پیچ وتاااااب
#دختره عاشقه پسره شده و...........😅
👇رمانی که بخاطرش دعوت شدید😍
#عاشقانه ی خاص باقلمی دلنشین🍃
پارت331
ازدرد، لبهاموبه دندون گرفته بودم. کمیل نگران نگاهم کرد:خیلی درد داری؟ نگاهی به پاهام انداخت
–سوزشش خیلی زیاده.
خم شد گوشهی چادرمو جلوی پام نگه داشت تاازجایی دید نداشته باشه.
پاچهی شلوارم روی خراشیدگی کشیده شد وصدای آخم بالارفت.
راننده از آینه نگاهی به ما انداخت
کمیل کلافه سرشو بالا آورد وگفت:
–خراشش عمیقه، خونریزی داری.باید بریم بیمارستان.تحمل کن،الان می رسیم.سرموبه خودش نزدیک کرد و چسبوندروی سینه ش🙈:
–اون یه
دیوانه زنجیریه،دیگه زندان رفتنش قطعیه
–چشمهاموبستم وناخوداگاه گفتم:
–کمیل من میترسم.
–اونم همین رومیخواد. بترسونتت وطبق خواسته ش ازش شکایت نکنی. با انگشت شصتش شروع به نوازش کردن پشت دستم کرد.
باشرم سرمو پایین انداختم.😓
دیگه به دردهام فکر نمیکردم.
–ماباید حقشو کف دستش بزاریم خانمم، برای این کار باید شجاع بود.
–میترسم یه وقت...
آنقدعمیق نگاهم کردکه بقیهی حرفمو نزدم.دستمو کمی فشاردادوبا لبخندگفت یه وقت چی؟
با همون شرم گفتم:یه وقت اذیتتون کنه وبلایی سرتون بیاره.
–نه دیگه نشد، بادو دستش دستهایم را گرفت و لب زد: –یه وقت چی؟😈
نگاهشو نتوانستم تحمل کنم و...
👆پارت اول این رمان عاشقانه وپرهیجان😍
👇رمانی که بخاطرش دعوت شدید😍
#عاشقانه ی خاص باقلمی دلنشین🍃
https://eitaa.com/tame_sib/1979
👆پارت اول این رمان عاشقانه وپرهیجان😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نویسنده محبوبمون باز غوغاکرده😍
❤️
پریناز با شنیدن حرفهای من
با آن خانم به طرفمان آمد. با دیدن من خشکش زد.
آن آقا هم به طرفم برگشت. با دیدن چهرهاش جا خوردم. همانجا بیحرکت ایستادم و به او خیره شدم. مگر میشود او را نشناسم؟ چهرهاش را هیچوقت نمیتوانم فراموش کنم.
با این که قیافهاش تغییر کرده بود ولی من خوب شناختمش. کت و شلوار شیک و به روزی پوشیده بود و کراوات راه راهی زده بود. تیپ و هیبتش با قبل خیلی متفاوتتر شده بود. ظاهر متشخصتری پیدا کرده بود.
کمکم خشم تمام وجودم را گرفت.
آن لحظهها که موقع تعقیب پریناز دیده بودم از جلوی چشمم گذشت. یادم آمد که چطور پری با لبخند دستش را فشار میداد.
دکتر قلابی رنگش پریده بود.
ولی سعی کرد خیلی عادی برخورد کند. به طرف پریناز برگشت که یک دفعه
لینکپارتاول رمان راستین وپری ناز و اسوه👇
https://eitaa.com/hadis_eshghe/10057
🔺♨️ پارتگذاری صبح ها ♨️🔺
رمان مذهبیِ #عاشقانه #آموزنده #اعتقادی
یه مدل دوستت دارم هست که
گفته نمیشه ، فهمیده میشه .
بهش میگن دوستت دارم واقعی .
#عاشقانه
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•