18.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای بعد از هر نماز در ماه مبارک رمضان
التماس دعای فرج
⚪🟢⚪🟢⚪🟢
✍️ما را در شبکه پیام رسان ایتا دنبال کنید👇👇
🆔@hozehdamghan
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_133
نمیدانم چرا مثل تکه ای یخ سرد و بی روح، شدم.
با آنکه کنار ظرفشویی ایستاده بودم اما هیچ حرکتی نداشتم. گوشم هنوز به آقا پیمان بود که ادامه داد :
_خودش از من خواست شماره خانم بزرگ را از دکتر مغربی بگیرم و بیام دیدن شما.
_حالش به نظرتون بهتر میشه؟
_به نظر من که همین امروز هم حالش خیلی خوب شده بود... اونقدر که تونست برای صحبت با شما، ماسک اکسیژنش رو از روی دهانش برداره... تا چند روز قبل حتی نمی تونست حرف بزنه.
لحظه ای از شدت نگرانی لبم را گزیدم و کامل چرخیدم سمت آقا پیمان. اشک در چشمانم جوش گرفت.
_تورو خدا به من بگید... حالش خوب میشه؟
بی درنگ لبخند زد.
_باور کنید من آدم دروغگوی نیستم... اونم به شما... مطمئنم که تا دو یا سه روز دیگه مرخص میشه... مخصوصاً که امروز با دیدن شما، امیدش بیشتر شده... شک نکنید.
نفس عمیقی به سینه مضطربم کشیدم و بلند و پر انرژی گفتم:
_ پس من باید هر چه زودتر این اتاق رو مرتب کنم.
و شروع کردم به شستن ظرفها. آقا پیمان هم مجبور به کار شد و طولی نکشید که خانمجان هم آمد .
_شما تو عید خونه تکونی میکنید!؟
آقا پیمان خندید.
_تا حالا مریض داری می کردیم خانوم بزرگ... ولی حالا قراره توی این اتاق مراسم خواستگاری و بله برون بگیریم... باید زودتر تمیزش کنیم.
و خانم جان باز خودش را به نفهمیدن زد!
_پس بالاخره سر عقل اومدی!... حالا کدوم دختری رو می خوای واسه خودت عقد کنی؟
آقا پیمان، لحظه ای از شنیدن این حرف خانم جان در جا خشکش زد.
_من! ... من، نه خانم بزرگ.
و خانم جان نگذاشت که او حتی حرفش را ادامه دهد.
_نه نداره... بیا همین دختر مش کاظم رو برات خواستگاری کنم که پیش رفیقت تو روستا بمونی .
خنده ام گرفت از این اصرار خانم جان و آقا پیمان بلند نالید.
_ای بابا خانم بزرگ... بزار حالا اول یه رخت دامادی تن رفیقمون کنیم، بعد نوبت رخت و لباس ما میشه.
خانم جان در حالی که کنار کرسی مینشست گفت:
_ میشه انشاالله خود مش کاظم راضیه... از خداشه که تو دامادش بشی.
آقا پیمان در حالیکه چند لیوان نشسته را به سمت ظرفشویی می آورد، آهسته جوابی را که به خانم جان نداده بود را به من داد.
_من به خدا راضی نیستم که دامادش بشم... دخترش حیف نیست که پای من بدبخت بشه؟
این را با خنده گفت و انتظار داشت من تایید کنم که فوری جواب دادم.
_شما و گلنار خیلی شبیه هم هستید اما متاسفانه هر دو از هم فرار میکنید. لحظهای از جوابم شوکه شد اما فوری برای فرار از جواب دادن به من گفت:
_ خانم بزرگ... یه چایی برات دم کنم؟
و خانم جان از خدا خواسته با خوشحالی جواب داد :
_آی قربون دستت پسرم .
توجه توجه
❌❌❌❌❌
نویسنده ی رمان #مثل_پیچک
راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود.
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
این کار شرعا و قانونا و اخلاقا
حرام حرام حرام است
سلام صبحتون پربرکت 😊🌤
امروز را باید با نشاط
و انرژی مثبت شروع کرد
با قدمهای مطمئن
با نگاهی سرشار از امید
و با گفتنِ " من لایق بهترینم "
پس بهترین ها را جذب می کنم 🌈💛✨
#خدایا_شکرت 🌸
روۍ کاغذ بنویسید:
.
حسد ، بخݪ ، بدخواهے ،
تنبلے ، بدبینے و...📝!
.
ماه رمضان فرصتے است که . . .
یکے یکے این بیمارۍها را
از بین ببریم..👓💣
.
#مقاممعظمرهبری🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
voice.ogg
1.93M
#تلنگر
اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَالِهِ...
▫️ مهمترین کار ما در ماه مبارک رمضان چیست؟
- چطور باید آن را انجام دهیم؟
#رمضان 🌙
#استادشجاعی 🎤
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
((روضه نیابتی برای اموات ))
درماه رمضان به یادی کنیم از لبان تشنه اقا اباعبدالله وعلمدار کربلا
هدیه معنوی دهید به اموات خودتتان، که شما باروضه های اهل بیت علیهم السلام ان ها را مهمان میکنید
فقط کافی اسم خودتون و یا نائب تان را بفرمایید تا صوت روضه را
برایتان ارسال کنیم. **باهدیه ناچیز که شما به گروه ما میدهید.
هرکسی خواست نیابتی روضه میخونیم. برای اموات وگذشتگان ورفع مشکلات . برای سفارش 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1707802721Ca5e4226796
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_134
عاشق شده بودم.
هیچ وقت فکر نمیکردم بعد از دست دادن پدرو مادرم، یا بهم خوردن نامزدی ام با مهیار، دوباره قلب شکسته ام را بدست کسی بسپارم. اما اشتباه فکر میکردم.
آنقدر عاشقش شده بودم که ماندن در روستا، ماندن در بهداری، یا حتی دیدن اتاقش بدون او، دلم را میلرزاند.
سخت بود. سه روز بدون او گذشت. به دید و بازدید عید در روستا، به گشتن با گلنار و دیدن بی بی، به زدن واکسن پسر میمنت خانم که دو ماهش شده بود.
اما در همه ی اینها رد پای خاطراتم با او زنده میشد.
روز ششم فروردین بود که آقا پیمان خبر مرخصی شدن او را به ما داد، آنقدر خوشحال شدم که لحظه ای حضور خانم جان و آقا پیمان را از یاد بردم و چنان جیغی زدم که خانم جان با عصبانیت مقابل آقا پیمان سرم فریاد زد:
_مستانه!... چشم سفید!... خجالت بکش.
از خجالت گذشت. آب شدم از شرم. آنقدر که فرار کردم و از بهداری بیرون زدم و در حیاط بهداری خدا را هزار بار شکر گفتم.
فردای همانروز آقاپیمان برای آوردن دکتر از بیمارستان، به فیروزکوه رفت و آن زمان بود که خانم جان حسابی غر زد.
_خجالتم نمیکشه!... جلوی مرد غریبه جیغ میزنه... بعد میگم دوستش داری؟ جواب نمیده!
یک گوشم در بود و یک گوشم دروازه. اتاق را برای آمدن دکتر آماده کرده بودیم و خانم جان خودش برای دکتر غذا درست کرد و آمد.
جلوی در بهداری با خانم جان ایستاده بودیم، که آمد.
مش کاظم هم که خبر آمدنش را شنیده بود، یک خروس جلوی پای دکتر کشت و من اسپندی برایش دود کردم.
تا از ماشین پیاده شد و از مش کاظم بابت خروسی که قربانی کرده بود، تشکر کرد، چشمش به من افتاد و نگاهش آنقدر روی صورتم ماندگار شد، که من مجبور شدم سرم را پایین بیاندازم.
با کمک آقا پیمان سمت اتاق رفت و مش کاظم همان جا پوست خروس را کند و گوشتش را به خانم جان داد تا برای دکتر غذا درست کند.
تا شب همان اتاق کوچک ته حیاط بهداری، پر شد از اهالی روستا.
همه دیدنش آمدن و من مجبور شدم در اتاق داخل بهداری بمانم. بالاخره شب فرا رسید و اتاق ته حیاط از عیادت اهالی روستا از دکتر، خالی گشت.
اما حالا خجالت میکشیدم به دیدنش بروم. حتی شام را هم در همان اتاق بهداری خوردم. اما خانم جان برعکس من، تا وقت خواب پیش دکتر ماند.
البته من هم در اتاق دکتر حوصله ام سر نرفت!... خاطرات بود که از روزی که وارد بهداری شدم تا حتی دعواهایمان جلوی چشمانم را آنقدر پر کرد که زمان در گذر خاطرات، گم شد.
قطعا عشقش داشت معجزه میکرد!
آنقدر که امیدوارم کرده بود به زندگی.
توجه توجه
❌❌❌❌❌
نویسنده ی رمان #مثل_پیچک
راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود.
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
این کار شرعا و قانونا و اخلاقا
حرام حرام حرام است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'سَلـٰام بِہ زیبـآتَࢪیݩ…😍🌱'
رمضان،ماهبندگےخدامبارڪ🌺
#استوࢪے
#ماهرمضان🌙
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•