هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_297
بعد از ناهار در رستوران با غذاهای عجیب و غریبش، کارت اتاق هایمان را گرفتیم.
هر اتاق با یک کارت و یک رمز شخصی باز می شد.
این هم رامش به من یاد داد و من اولین بار بود که همچین چیزی می دیدم.
جالب بود!
چمدانم را کنار راهروی ورودی گذاشتم و نگاهم در اتاق چرخید.
یک اتاق 15 متری شاید.... یک ضلع اتاق سرتاسر پنجره بود رو به نمای شهر!
و روی ضلع دیگر دیوار اتاق، یک ال ای دی نصب شده. و تخت خوابی دونفره که وسط اتاق بود و آشپزخانه ای کوچک با یخچالی پر شده از خوراکی.
اما از همه قشنگ تر، کنار پنجره ی سرتاسری و بزرگ اتاق یک میز گرد به همراه دو صندلی چوبی ، رو به نمای شهر قرار داشت.
در راهروی ورودی هم حمام و دستشویی سرهمی بود که یک توالت فرنگی داشت و انتهای آن حمامی که با دیوارهای شیشهای از فضای دستشویی مجزا شده بود.
ایستادم کنار همان راهروی ورودی که رامش که هنوز جلوی در ایستاده بود گفت :
_همه چی تکمیله؟.... من برم؟
_آره....
تا خواست در اتاق را ببندد، چیزی یادم آمد.
_راستی....
در را باز گشود و نگاهم کرد.
_چی شده؟
با جدیت نگاهش کردم.
_ما باهم اومدیم... هر جایی خواستی بری بهم می گی.... اوکی؟
لبخند کجی زد:
_اوکی جناب مدیر.
_امروز رو استراحت کن.... بعد از ظهر یا شب می ریم سیم کارت می خریم و قرار فردا رو می ذاریم.
سری تکان داد.
_چشم.....
_فکر نکن این چشم گفتن هاتو باور می کنم.... حواسم بهت هست.
حلقه های چشمانش را بالا داد.
_خب حالا....
و این بار در را بست و رفت.
بعد از رفتنش، چمدانم را باز کردم و یک دوش گرفتم. و بعد از خستگی مثل یک جنازه افتادم روی تخت و اصلا زمین و زمان را از یاد بردم.
چنان خسته بودم که پاک یادم رفت، باید مراقب آن دختر چشم سفید باشم که باز دردسری درست نکند.
اما خستگی هم از خاطرم همه چیز را محو کرد و هم توانی برایم نگذاشت.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
بادلی آرام وقلبی مطمئن..
آقاجانم سیدعلی..
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸درود بر شما آدینه تون بخیر
🌺خــدایـا دفتر امروز را با
🌼نام و یادت می گشایم
🌸یــاریــم کـــن تـــا
🌺دلـــی را شـــاد کنــم
🌼به پاس شکرانه بیداریم
🌸دستم را رها مکن ، تا به امید تو
🌺دست افتاده ای رابگیرم
🌼روزتون پر از لطف خــ❤️ــدا
◇°..
فکر میکردم قوی ترین مرد جهانم 💪
تا اینکه خمینی را شناختم ... ! ✨
🥊بوکسور ، محمدعلی کلی
#امامخمینی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿 فریب شیطان در بهار جوانی!
امام خمینی رحمت الله علیه:
⭕️ گمان نکن که پس از محکم شدن ریشه گناهان انسان بتواند #توبه نماید، یا آنکه بتواند به شرايط آن قیام نماید. پس #بهار_توبه ایام جوانی است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنی ناقصتر و شرایط توبه سهلتر و آسانتر است.
انسان در پیرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بیشتر است...
📚 شرح #چهلحدیث ، صفحه 273
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلامعلیڪیابقیةاللھ❤️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
تو به ما یاد دادی می شود دست خالی جنگید⚔!
میشود یک نفر دنیا'🌏' را تکان⚡️ بدهد...
#امامخمینی♥️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_298
وقتی از خواب بیدار شدم، همه چیز را از یاد برده بودم.
زمان و مکان و ساعت و همه چیز.....
روی تخت نشستم و نگاهم چند ثانیه ای گیج به اطراف چرخید.
تازه به یاد آوردم که در هتل هستم.
از روی تخت پایین آمدم و دستی به سر و صورتم کشیدم. هوا کاملا تاریک شده بود.
تا خواستم کتری برقی را روشن کنم، چند ضربه به در اتاق خورد.
از چشمی در رامش را دیدم و در را باز کردم.
_سلام....
_وای چشماشو ببین... چقدر خوابیدی؟!
_مگه شما نخوابیدی؟
_نه.... خوابم نبرد.... رفتم تا سیم کارت بگیرم.....
همان چند کلمه ی آخر را شنیدم و با عصبانیت فریاد کشیدم.
_نگفتم با من باید بری؟
_می ذاری بگم ادامه ی حرفمو؟
_نه نمی ذارم.... اگه بخوای سر خود بلند بشی و چون دفعه ی اولت نیست هر جا خواستی بری.... بهم بگو تا همین الان زنگ بزنم به جناب فرداد و با یه بلیط هواپیما برت گردونم تهران.
با دلخوری سرش را کج کرد و بی آنکه نگاهم کند گفت :
_رفتم تا فقط از پذیرش هتل بپرسم از کجا سیم کارت بگیرم.... همین.
چپ چپ نگاهش کردم.
_یعنی از هتل بیرون نرفتی؟
_نخیر.... شما شش ماهه تشریف داری.... اصلا نمی ذاری آدم حرفشو بزنه.
با لبخندی نامحسوس گفتم:
_خوبه حالا سابقه ی سرکار در فرار و قال گذاشتن رو دیدم..... من اگه شش ماهه که هیچ اصلا سه ماهه به دنیا اومدم، شما هم کلا فراری به دنیا اومدی.
با دلخوری نگاهم کرد.
_کنایه ی بدی زدی ها.
هنوز عصبی بودم که با همان لحن جوابش را دادم:
_کم حرصم ندادی شما..... هنوز یادمه چطور زدی فرق سرمو شکستی که با اون پسره ی عوضی فرار کنی.... آخرشم خودت رسیدی به اینکه اون پسره به دردت نمی خوره.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
#عکسنوشته🌱
امام محمدباقر علیه السلام
اذا قَدَرتَ علی عَدُوِّكَ فَاجعَلِ الَعفوَ عَنهُ شُكراً لِلقُدرةِ عَلَیهِ.
هر زمان که بر دشمنت پیروز شدی به شکرانه این پیروزی او را ببخش.
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#بیوگرافی
#استوری
سرمایھ محبت زهراست دین من
من دین خود را به دو دنیا نفروشم !
#همهخادمالرضاییم ❤️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
درکے از این بهشت ندارند ناکسان
▪️چون تار عنکبوت گرفتهست قلبشان....
#أرضالمقدس
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸درود بر شما آدینه تون بخیر
🌺خــدایـا دفتر امروز را با
🌼نام و یادت می گشایم
🌸یــاریــم کـــن تـــا
🌺دلـــی را شـــاد کنــم
🌼به پاس شکرانه بیداریم
🌸دستم را رها مکن ، تا به امید تو
🌺دست افتاده ای رابگیرم
🌼روزتون پر از لطف خــ❤️ــدا