💗این روزا نه دلم میخواد کار کنم
نه دوست دارم بیکار باشم٫
نه دلم میخواد از ایران برم
نه دوست دارم بمونم،
نه دلم میخواد برم خونه
نه دوست دارم تو خیابون باشم،
شبا نه دلم میخواد بخوابم
نه بیدار بمونم،
نه دوست دارم تنها باشم
نه میلی به کسی دارم،
و در "نمیدونم چمه ترین" حالتم.....
.
مُردم
ولی برای تو
جان میدهم هنوز..!❣
#شببــخیرجانــا
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍳امروز را آغاز میکنیم با نام
☀خدایی که در همین نزدیکیهاست
🥚خدایی که عشق را به ما هدیه داد و
☀عاشقی را در دل ما جای داد
🍳بفرمایید صبحانه😋🧀🥒🍅
میدونی رسیدن کِی قشنگه؟
بعد از جنگیدن..
بعد از سختی..
بعد از اشک..!
اونوقت اون رسیدنه، طعم چایی با عطرِ هل توی بارون میده یا طعم قرمه سبزیهای جا افتاده مامان یا طعم اون تیکه آخر نون بستنی قیفی؛ دیدی چقدر لذت بخشه همش!؟
رسیدن بعد سختی هم همینه!
اونوقت که از ته دلت میگی آخیششش.. ارزششو داشت اون همه جنگیدن.
الهی که نصیب همتون این آخیش دلچسب...
🍃
.
درسِ عشق و عاشقی
از چشمِ لیلی ، خوانده ام
صفحه ، صفحه ، دفترِ دل ،
از نگاهِ ناز اوست
#راحم_تبریزی
🌸🍃
یـادت باشه
تو همونی هستی که باید باشی وگرنه دنیا به آدمای تکراری نیاز نداره!
خودت رو دستِ کم نگیر...
🍃🌸
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_362
_من خیلی بیشتر از اون چه فکرشو کنی شناختمت.... شاید تو هنوز منو نشناختی اما من خوب تو رو شناختم.
_خب پیشنهاد شما برای منی که شما رو نشناختم چیه؟
_خب می تونیم یه مدت دوست باشیم تا....
و او فوری اَبرویی بالا انداخت و گفت :
_من اهل دوستی نیستم.
_یعنی چی؟!.... الان باهام اومدی کافی شاپ... شب شام مهمون منی بعد می گی اهل دوستی نیستی؟!
_اولا دوستی که شما مد نظرتونه با این مدل کافی شاپ و شام خوردن ها فرق داره..... ثانیا فضای دوستی با فضای ازدواج فرق داره..... از همه مهمتر شما الان فقط یک دلبستگی ساده دارید که تو شر همین دلبستگی و عوارضش موندید.... برای ازدواج بحث آشنایی لازمه که محدود به آشنایی فقط دو طرف نمی شه... خانواده ها مهمتر هستن.
_الان اینا که می گی یعنی چی دقیقا.... نزدیک شش هفت ماهه می شناسمت.... هر روز تو شرکتم دیدمت..... این چند وقته هم سر کاتالوگ های شرکت بیشتر شناختمت.... الان می گی این هفت ماه کمه؟!
_من می گم الان باید خانواده ها هم کمی همدیگه رو بشناسند ولی شما می گی من قید نظر مخالف پدرم رو می زنم.... و این نمی شه..... من نمی تونم به مادر و تنها برادرم بگم پسری که اومده خواستگاری من هیچ خانواده ای نداره و می خواد جدای از خانواده اش زندگی کنه.... و اصلا نظر خانواده اش، براش مهم نیست!
چسبیدم به صندلی ام و تنها مچ دست راستم را روی میز گذاشتم.
در حالیکه، هم کمی عصبانی شده بودم و هم متفکرانه داشتم به حرفهایش فکر می کردم، با سر انگشتان دست راستم، آهسته به میز ضربه زدم و گفتم :
_عجب!.... من هر چی کوتاه میام تو بیشتر راه رو واسم سخت می کنی.
نگاهش را به دستان قلاب شده در همش دوخت.
_برای شما سخته.... چون تا امروز با هر دختری که خواستید دوست شدید.... راحت بودید.... اصلا به خانواده تون هم نگفتید یا اون دختر اصلا براش این چیزها مهم نبوده... اما برای من مهمه.... خودم... شخصیتم و خانواده ام.... در ضمن من اهل دوستی هم نیستم که براش بهونه بتراشم و بگم خب چون قصد آشنایی دارم اشکال نداره یه مدت با هم دوست باشیم....
خنده ای کوتاه سر دادم. شاید هم کمی حرصی.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............