هدایت شده از جنبش مردمی حلالزادهها
📛 از تجرد لذت ببر!! / #تجرد_اجباری
🔻 مشابه جمله فوق را این روزها بیشتر از گذشته میبینیم. متأسفانه دعوت به تجرد و افتخار به آن برای برخی به یک پز روشنفکری و فمینیستی تبدیل شده و مستقیم یا غیر مستقیم و به زبانهای مختلف توجیه میشود.
🔻 آدم برای خوردن یک لیوان شیر که یک گاو نمیخرد!
🔻 مستقل باش و از تنهایی خود لذت ببر!
🔻 در لحظه زندگی کن؛ برای همه نسخه واحد نپیچید؛ تأهل هم تنها یک گزینه است.
📌 نکته اینجاست که تأهل، یک انتخاب عادی مانند رفتن یا نرفتن به یک سفر نیست. زن و مرد در ساختار خلقت و طبیعت خود به شکلی کاملا وابسته به هم خلق شدهاند هم به لحاظ روانی و عاطفی، هم جنسی و جسمی؛ هم جنسیتی و هم حتی عقلی (به ویژه عقل عملی). مثل دو قطعه پازل نامنتظم که با در کنار هم قرار گرفتن، یک شکل منتظم را میسازند.
✴️ زوجیت در نهاد بشر به شکل هوشمندی طراحی و نهاده شده است انسانها زن و مرد خلق نشدهاند، عروس و داماد خلق شدهاند به عبارت دقیقتر انسانها با ازدواج، هویت عاطفی و عقلی خود را تکمیل میکنند. کسی که به سن ازدواج رسیده و مجرد مانده تقریبا مانند کسی است که از مرحله نوجوانی به مرحله هویتیافته جوانی نرسیده است. حکمت جشن عروسی چیزی شبیه به حکمت جشن تکلیف است.
📛 تجرد بر طبق یافتههای قطعی علمی و روانشناختی اگرچه ممکن است در کوتاه مدت زمینه لذتهایی موقت و سطحی از زندگی را فراهم کند اما در بلند مدت عامل مهمی در پیدایش ناآرامیها و آسیبهای متنوع روحی و مانع درک برخی لذتهای عمیق و متعالی در زندگی است. پس تأهل یک نیاز فطری است و تجرد هرگز یک مزیت محسوب نمیشود و بلکه نوعی نقص به حساب میآید.
👌 البته:
🔻 قطعا نباید جوانان را مقصر اصلی وضع اسفبار موجود دانست. عوامل متعددی در این امر دخیلاند لذا هرگز نباید کسی را که ناخواسته مجرد مانده، قضاوت کرد و با طعنه او را در منگنه روحی گذاشت که این، از زشتترین و مخربترین کارهاست. بلکه باید با دلسوزی او را در حل مسئله یاری کرد؛ به ویژه درمورد دختری که بدون سختگیریهای نامعقول، کفو مدنظر خود را پیدا نکرده است.
🔻 همچنین قطعا نباید حرکت و رسیدن به «همه» اهداف متعالی یک انسان را صرفا در گرو ازدواج تعریف کرد و متوقف شد اگرچه برخی رشدهای مهم جز با تأهل قابل تجربه نیست.
🔻 و نیز نباید تمام هویت یک زن را در نقش بیبدیل و رشدآفرین مادری و همسری محدود کرد اگرچه بعد ازدواج اینها اولویت پیدا میکند نه تمامیت!
💢 معتقدم علیالسویهنمایی غیرمستقیم تجرد با تأهل، خود خطایی بزرگ است وضعیت فعلی، یک معضل است و نیاز به درمان دارد. صورت مسئله را نباید پاک کرد، ازدواج جایگزین ندارد. | #ارسالی_جنبشی_ها
👤 Yaser.taherrahimi
#حق_ازدواج
#حق_جوان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تنهایی_معضل_جهانی
✌️جنبش مردمی حلالزادهها
📡 @Halalzadeha
#تجربه_من ۶۷۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#توکل_و_توسل
#قسمت_اول
۱۶ ساله بودم که دوست داشتم زندگی مستقلی تشکیل بدم. خودم خانم خونه خودم باشم با یه خونهی نقلی، با همسری که بهش علاقمند باشم.
دستم به جایی بند نبود، نه مادر و نه پدر و نه سبک زندگی مون، راضی به ازدواج در این سن نبودن.
تصمیم گرفتم در یک نامه، شرح حالی از خودم و آرزوهای به شدت دست نیافتنیم رو به خدای دانا و آگاه بنویسم. این شد که یک روز بعد از نماز صبح که اتفاقا دلم هم گرفته بود، نوشتم.
نامه ای دخترانه و رمانتیک که اگر بگویم هم میخندی و هم شاید مسخره کنی؛ گفتم:
"سلام خدایی که چشمان مرا سبز آفریدی خدایی که مرا فرزند آخر یک خانوادهی پر جمعیت قرار دادی تا همیشه مورد توجه همگان باشم. حتما میدونی چی میخوام.
-میشه خیر و صلاح من رو ای عزیز دلم در این قرار بدی که همسر من بور نباشه🙈.
-قد بلند و هیکلی با محاسنی بلند و البته مشکی. من به خاطر خودم نمیگم من میخوام نسلم قوی و خوش هیکل شن. (به چه چیزها که فکر نمیکردم😅)
-لطفا لطفا طلبه باشه ترجیحا آخوند.
-وضعشون خوب هم نبود فدای سرت هستی دیگه؟
من میخوام با همسری که به شدت مورد علاقمه هر شب جمعه برم هیئت.
اصلا میخوام بچههام تو هيئت بزرگ شن.
میدونی خدا جونم هرجا فک کردی حرفام، خواستههام، آرزوهام و دعاهام دور از تو و حرفاتِ کلا بیخیالش شو."
مبعث سال۱۳۸۴ زمانی که فقط و فقط ۱۶ سال داشتم، نامهی خواستههام رو نوشتم و در سفر مشهد، دلنوشته ام رو به ضریح امام مهربانیها انداختم با خیالی جمع و دلی محکم که به زودی عزیزم از راه میرسد یقین داشتم که به زودی همانی میشود که میخواهم.
چند روزی بود پِچ پچ افراد خانواده به راه بود و من مشکوک؛ خواهرهای بزرگتر یواشکی با مامان تو مطبخ پچ پچ میکردن. داداش بزرگم تلفنی با پدر صحبت و بحث. تا این که جریان خواستگاری از دختر کوچیک خانواده در حضور عروسها و دامادهای خانواده، مطرح شد.
و من صداها رو نمیشنیدم و به دنبال عدد و تاریخ نامهای که نوشته بودم و امضا کرده بودم و تصدقت، راضیه؛ میگشتم. آخه انقدر زود به درد دل من رسیدگی شد؟
نه خواستگار را دیده بودم و نه میشناختم ولی قطعا همونی بود که در نامه به او اشاره کرده بودم. خواستگار یه جورایی فامیل هم بود البته دور خیلی دور که اصلا رفت و آمدی نداشتیم.
خیلی زود دوم شهریور سال ۱۳۸۴ رسید و شد روزِ خواستگاری. با یه چادر خوشگل سفید که گلهای مات و کمرنگ یاسی هم داشت در اتاقی با صورتی گلی، منتظر صدای سلام آقای خدا فرستاده بودم.
قلبم در گوشم میزد و فقط منتظر صدای سلام یک مرد بودم، چون اون روز، قرار بود فقط با مادرشون بیان خواستگاری.
یک صدای رسا، محکم، بم و البته با اعتماد بنفس بالا را پشت درب اتاق شنیدم. قبل از چای ریختن با صدای بلند خواهرم که (راضیه جان بیا خواهر مهمان داری) وارد سالنی شدم که میدانستم که مهمانم، اول مهمانِ خداست. سلام کردم بلند ولی با لرزش، نشستم و به جورابهام زل زدم و منتظر...
همان بود، همان که در نامه قید کرده بودم، رشید و قد بلند و مشکی. چهره و صدا به شدت جدی. فقط ۵ سال از من بزرگتر بود اما زیادی بزرگ و عاقل بود.
اول از خط قرمزهایش گفت، از حلال و حرام الهی، که پدر و مادر هم شاملش بودن. منطقی و حساب کتابی بودنش را و خواستههایش را.
آیا دختر۱۶ سالهی تهتغاری که نامهاش زنده و مجسم روبهرویش نشسته بود، میتوانست حرفی از مهریه و عروسی و سرویس و خانه و ....بزند؟؟؟
بعد از پنج جلسه خواستگاری، ۱۴ عدد سکه و یک تمتع مهریه تعیین شد.
عقدمون هم در حضور رهبری بود. زمان مثل برق و باد گذشت روز میلاد چهاردهمین معصوم، من و روحالله به هم محرم شدیم.😍😍
روحالله برخلاف چهره و صدایش بسیاااار مهربان بود. این شد که من یک دل نه صد دل عاشق او شدم و به ماه نکشیده فهمید روحالله چه چیز دوست دارد و چه چیز دوست ندارد و تا الان که ۱۵ ،۱۶ سال میگذرد یک بار کاری که احتمال بدهم روحالله دوست نداره، ازم سر نزده.
روحاللهِ ۲۱ ساله
فوقدیپلم مکانیک
بدون کار و خانه
و بدون کارت پایان خدمت
شد همه چیز و همه کس راضیه.
دو ماه آموزشی روحالله در یزد بود. به راضیه چه گذشت را خودتون حدس بزنید هر چه بود، گذشت.
و خدا این وسط برای من سنگ تمام گذاشت، سنگ تمام... همه چیز همان طور که دوست داشتم شد، خدا برای راضیه حلقه خرید، سرویس خرید، لباس عروسی فاخر تهیه کرد و سالنی زیبا برای راضیه رزرو کرد. همه چیز به چشمم زیبا و بزرگ و عالی بود.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۵
#فرزندآوری
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
در حرم امام رضا الان دعاگوی همه عزیزانی که فرزند صالح و عابد میخوان و هنوز نصیبشون نشده؛ هستم.
درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم.
حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد.
یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن.
متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یکسال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن.
دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که الان ۳ سالشه و عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی.
پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و...
البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن...
در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبهنفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم نیست و...
عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی.
برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی... الان ۸ ماهشه حدودا و فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ۱۳ و ۱۵ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم.
خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ۳ ماه داره نینی خوشگلم ...
ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ...
همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم...
در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم..
به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)...
الهی امین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ به وقت ازدواج... 😎
👈 ان شاء الله در سال جدید، به همت پدر و مادرها، شاهد ازدواج هرچه بیشتر جوان ها باشیم.
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075