eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
امّا بهارِ من تویی من ننگرم در دیگری 🌸🍃
بهار من بُوَد آن گَه که یار می‌آید... 🍃🌸
ᏚᏌNᏚᎬᎢᏚ ᎪᎡᎬ ᏢᎡᎾᎾF ᎢᎻᎪᎢ ᎬNᎠᏆNᏩᏚ ᏟᎪN ᏴᎬ ᏴᎬᎪᏌᎢᏆFᏌᏞ. غروب ها گواه آنند ڪه پایان ها هم میتوانند زیبا باشند. 🍃🌸
...
Yᴏᴜ ʜᴀᴠᴇ ᴍʏ ʜᴇᴀʀᴛ ᴋᴇᴇᴘ ɪᴛ sᴀғᴇ قَلب من پیش توئـه مراقبش بـاش 🍃🌸
حمید رضا برقعی 🍃🌸
[ حدیث دل ]
#pro ...🍃🌸
در منزل خجسته ی اسفند .. همسایه ی سراچه ی فروردین با شاخه های ترد بلوغ جوانه ها باران به چشم روشنی صبح آمده ست زشت است اگر که من یار قدیم و همدم هم ساغر سحر در کوچه های خامش و خلوت نجومیش یا با جام شعر خویش خوش آمد نگویمش .... 🍃🌸
[ حدیث دل ]
🎶 #آهنگ دیوونتم ... #پویا_بیاتی #حدیث_دل ❄️
♥️ من چگونه بروم در ورقِ سالِ جديد كه همه بودنِ مانده به تقويمِ قديم 🍃🌸
...🍃🌸
-دوست داشتنت را؛ از سالی به سال دیگر جا‌به‌جا میکنم. مثل دانش‌آموزی که مشقش را در دفتری تازه پاک‌نویس می‌کند... 🍃🌸
استغفار_22.mp3
10.83M
۲۲ 📿 💢استغفار، از زمین بلندت میکنه ؛ اگر اهل سخت‌کوشی برای وسعت دادن به روحت باشی! 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ حدیث دل ]
گاهے به من فڪر ڪن. زنے ڪه زندگے را در شعرهایش قدم مے زند با دلے ڪه دیگر به هیچ صراطے مستقیم نیست!
♥️ غافلگیرم کردی درست مثل شعر! در دلم نشستی درست مثل عشق! و به من جانی تازه بخشیدی درست مثل جوانی! تعجب می کنم نکند تو آنی! نکند تو همانی! 🍃🌸
در روح من؛ در اندیشه هایم بهار حضورِ توست بودنِ توست... 🍃🌸
ای دلارامی که جان ما تویی بی تو ما را یک نفس آرام نیست... 🍃🌸
[ حدیث دل ]
#pro ...🍃🌸
نوروز منی با جان نو خریده به دیدارت می دوم شکوفه های توام من به شور میوه شدن در هوای پر می کشم 🍃🌸
عاشِقی جُرم نیست اِی مَردم اتفاق است .. پیش میآیَد .. :)❤️ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ حدیث دل ]
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.... #سعدی #مخاطب_خاصم ♥
♥️ به سبزی درخت می‌نگرم! به آبی آسمان. و سفیدی ابرها...! که تو پنجره را رو به حیاط خانه‌ام باز می‌کنی... چطور می‌توان این منظره را دید و شعر نگفت!؟ چگونه می‌شود وقتی گلی را می‌بویی، وقتی با نگاهت بوسه‌ای به آسمان روانه می‌کنی تا پرواز را از خاطر کبوتران بیاندازی، نگاهت کنم و شعر نگویم...! هر چقدر هم که بخواهم، نمی‌شود! قلم می‌رود که تو را بنویسد! می‌رود تا تو را روی صندلی قافیه بنشاند. موهایت را از یک طرف شانه کند. و عطر بهار را به لباست بزند...! محو زیبایی‌ت می‌شوم. و لرزش لب‌هایت، وقتی نامم را صدا میزنی...! حتی وقتی از قاب شعر به من خیره می‌شوی...! و خودت نمی‌دانی چقدر به شعرهایم می‌آیی... 🍃🌸