eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
[ حدیث دل ]
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.... #سعدی #مخاطب_خاصم ♥
♥️ نیستی و حالا تمام مردم شهر شبیه تو لباس می‌پوشند، و خیابان‌ها عطر تو را به خود گرفته‌اند... غم‌انگیز نیست؟ اینکه پشت به یک شهر بیاستم و تو را صدا بزنم! همه برگردند و به من خیره شوند، و هیچ کدام نباشی! 🌸🍃
و یک روز صبح که خورشید به چشمهایت سلام می‌دهد، دلت تنگ خواهد شد، برای آن پنجره، صدای گنجشک‌های این خانه که شاید عاشقانه می‌خوانند! و آن جای خالی که کنار دست‌هایت سرد مانده است...! 🌸🍃
♥️ جمعه با خودش یک "تو" می‌آورد که تمام روزش را جلوی آینه و پای شانه زدن‌های عاشقانه‌اش بگذراند... من هم سرم را گرم قلم و کاغذم کنم! تا شعر ببافم تار به تار موهایش را، و از یاد ببرم که این خانه سال‌هاست آینه‌ای ندارد... 🌸🍃
[ حدیث دل ]
#story
دور مانده‌ام. چون جزیره‌ای ناشناخته، در انتهای دریایی که دیگر آرام نیست! کسی سراغم را نمی‌گیرد. و شایعه مرگ در هیاهوی زمان پیچیده است. نیستم، و کسی فریاد "خشکی" سر نمی‌دهد! دور مانده ام و امید نجاتم نیست! اما زنده خواهم ماند. تا موج نامه‌ات را به ساحل بیاندازد...! تا باز هم بلند بخوانم، "دوستت دارم"... 🌸🍃
[ حدیث دل ]
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.... #سعدی #مخاطب_خاصم ♥
♥️ دیوانه کننده نیست؟ که هر روز پای پنجره‌ی خانه‌ات بایستم و تو را صدا بزنم! پرده کنار برود، پنجره باز شود و ...! و قبل از دیدنت، فیلم به انتهایش برسد! کاش بتوان زندگی را در قسمت بعد ادامه داد. مثلا پنجره باز شود، تو را ببینم. ببینم. و باز تو را ببینم... و هیچ گاه به انتها نرسد...! 🌸🍃
[ حدیث دل ]
#برای_عشقم♥️ تمام زیبایی های این دنیا یک طرف عطر تک تک شکوفه های اردیبهشت طرفی دیگر... تمام زیبایی
♥️ امروز آسمان طور دیگری آبی‌ست. خورشید جور دیگری میتابد. خانه عجیب مرتب است! امروز همه چیز به طرز مشکوکی دوست داشتنی‌تر است. گویا تو آمده ای... 🌸🍃
[ حدیث دل ]
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.... #سعدی #مخاطب_خاصم ♥
♥️ ودر نزدیکی این شهر بهار پشت درها مانده است. کسی لگد به پهلوی زمستان نمی زند! همه در خواب، رویای شکوفه زدن می‌بینیم... وقتی نیستی دیگر چه فرقی دارد بهار باشد و عطر یاس‌ها به مشام‌مان خوش بیاید، یا زمستان باشد و کمی برف باشد و استکانی چای، که حالمان را خوب کند... وقتی نیستی گرم و سردِ روزهایمان تکراری‌ست. باور کن... 🌸🍃
[ حدیث دل ]
یادم باشد عاشق کسی شوم، که شعر را بلد باشد ! کسی که بفهمد وقتی؛ ستاره را به چشمهایش، زمین را به آغو
کمی لبخند بزن! تا جهانم تاثیرش را از راز لب‌های تو بستاند... گمانم این است، این فاصله طعم لبخند را تلخ خواهد کرد. اما تو تاثیرت را بگذار... روی موج‌ تنهایی من، تیک تاک ساعت‌ها، و بلبل خواب رفته میان زنگ این خانه...! خواب دیده‌ام. تو می‌آیی. ساعتم خواب خواهد رفت، و پرنده ای خودش را به پنجره می‌کوبد تا مرا بیدار کند...! 🌸🍃
[ حدیث دل ]
من عصرها را با #تو عاشقی کردم ،، من فصلها را با #تو به بار نشستم .... حالا هی اردیبهشت ، با به
هنوز هم از لا به لای پرده‌های خاک گرفته این اتاق، دنبال عابری آشنا می‌گردم! منم و صدای تیک تاک ساعت‌ها، تهدید پرندگانی که با خواندن تو را در خیال پرواز می‌دهند. همه مبتلاییم به تو... نشسته‌ایم شعر می‌خوانیم. در ناخودآگاهم تو را بارها دیده‌ام... امروز هم از پای پنجره مرا صدا خواهی زد. نیستی اما همیشه رَدی از تو در تَن شعرهایم باقی‌یست. ♥️ 🌸🍃🦋
بالاخره یک روز صدای آمدنت، مرا از خواب بیدار می‌کند... 🌸🍃🦋
[ حدیث دل ]
من عصرها را با #تو عاشقی کردم ،، من فصلها را با #تو به بار نشستم .... حالا هی اردیبهشت ، با به
من از سال‌ها پیش زندانی‌ام! درون یک زندان، به وسعت دنیایی که تو برایم ساخته‌ای! به آزادی فکر نمی‌کنم. تنها که نیستم! به هر جا که نگاهم برود، تو هم هستی! خورشید هست. ماه هست. و باران نیز! اسارت می‌تواند چه زیبا باشد! زیباتر از پرواز پرستو در بعد از ظهر یک روز تعطیل! یا شنیدن صدای شُر شُر آب، آن هم وسط بیابانی که انتها ندارد! اگر...! اگر قاضی داستانم، "تو" باشی... 🌸🍃🦋
خیالت کافی‌ست تا وسط این گرما و در صحرایی که انتها ندارد، بی‌نیاز باران باشم. جوانه بزنم و هر ثانیه با تو بودن را میوه بدهم. اطرافم را آبادی بگیرد، کودکان از شاخ و برگ‌هایم بالا بروند، راه آهن از کنارم رد شود و تجارت رونق بگیرد. می‌بینی؟ خیالت اینگونه است...! تو که قصد آمدن نداری من هم همیشه سبز نخواهم ماند. روزی خشک می‌شوم و تیشه به اندامم میزنند! مگر نمی‌توان کاغذ بود؟ لااقل کودکان آبادی عاشقانه‌هایم را از یاد نخواهند برد...! ♥️ 🦋
[ حدیث دل ]
#story ... #حدیث_دل 🦋
پیش از تو. پیش از آنکه تو را بشناسم! پیش از آنکه صدایم بزنی و بدانم نامم چقدر زیباست... باران می‌بارید. اما جوانه‌ای بر درختان نمی‌رویید! تابستان به سردی زمستان بود. و جنگ تا دو قدمی شهر پیش آمده بود. می‌دانی؟ پیش از تو حال جهانم اینگونه بود. امروز سربازها روی مزرعه‌ها کار می‌کنند. درختان در چند نوبت میوه می‌دهند، و من در گرمای آغوشت چایم را سردتر از همیشه می‌نوشم. و اینگونه جهانِ با تو می‌چسبد... 🦋
هر صبح رو به آینه می ایستم و خیالت را شانه میزنم... این لبخند و این چشم ها که در آینه پیداست، اتفاقی نیست! تو اینجایی.. اما کمی دورتر... 🦋
[ حدیث دل ]
دلم برایت تنگ شده است. آنقدر که در خانه‌ام جایی را برای نشستن ندارم. تو همه جا هستی! تو را گوشه‌ی اتاق میبینم‌. لب پنجره. حتی روی مبل. همین حالا نگاهم رفت سمت آشپزخانه، برایم چای میریزی... راستی! چرا باید یادت همه جای خانه‌ام را گرفته باشد! و چرا یادی از خودم را در خانه‌ی کوچکت نمیبینم! میدانی؟ دلم لک زده است برای یک لیوان چای که تو روی میز بگذاری و آهسته دور شوی... 🦋
[ حدیث دل ]
#برای_آنکه_خودش_میداند کاش دورانمان کمی عقب تر بود ... مثلا یک قرن ... ! من چادرِ گلدار سرَم میکر
گویا را از سال‌ها قبل دوست داشته‌ام. قبل‌تر از گریه‌های کودکی‌ام. قبل‌تر از لیلی قبل‌تر از زلیخا، شاید قبل‌تر از آنکه دانه‌ی گندمی، آدمی را به زمین بکشاند. من تو را قبل‌تر از واژه‌ی عشق، دوست داشته‌ام. گفته بودم!؟ 🦋
قسمت پنهان تاریخ، شاید هیتلری باشد که در سرمای روسیه کسی را جا گذاشته است. زنی که عاشقانه به او فکر می‌کند! وگرنه هیچ چیز در این دنیا ارزش جنگیدن را ندارد... 🌱💛 🦋
[ حدیث دل ]
چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم ...☕️🌿 #علیرضا_آذر #نیمروزتون‌بدور
تکرار این روزها نه فقط هوای خانه، که جهان را مسموم کرده است. نفسی نیست که ادامه حیات را بگیرد. شاید دلتنگ تو باشم. خیالت باد شود! پنجره را باز کند. نگاهم به درختی بیفتد! و سال‌های بعد را به خاطرم بیاورد... من باشم و رو به حیاطی سبز رنگ. یک فنجان چای باشد، و از لا به لای موهایت، جهانی را نفس بکشم... 🦋
و یک روز صبح که خورشید به چشمهایت سلام می‌دهد، دلت تنگ خواهد شد، برای آن پنجره، صدای گنجشک‌های این خانه که شاید عاشقانه می‌خوانند! و آن جای خالی که کنار دست‌هایت سرد مانده است...! 🍂
[ حدیث دل ]
دلم که برایت تنگ می شود بارانی بلندم را می پوشم راه میفتم درون خیابان تنهایی بدون چتر زیر آسمان پایی
و گاهی شعر بهانه‌ای می‌شود، برای توجیه تمام بی‌خوابی‌هایم. تا "تو" را در قافیه‌هایم ببینم، بِشُمارم، و آرام در خیالت بخوابم... 🌙 🍂
[ حدیث دل ]
کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت این پنجره فقط به هوای تو باز بود #فرامرز_عرب_عامری #حدیث_دل 🍂
هنوز هم از لا به لای پرده‌های خاک گرفته این اتاق، دنبال عابری آشنا می‌گردم! منم و صدای تیک تاک ساعت‌ها، تهدید پرندگانی که با خواندن تو را در خیال پرواز می‌دهند. همه مبتلاییم به ... نشسته‌ایم شعر می‌خوانیم. در ناخودآگاهم تو را بارها دیده‌ام... امروز هم از پای پنجره مرا صدا خواهی زد. نیستی اما همیشه رَدی از تو در تَن شعرهایم باقی‌یست. 🍂
این پاییز هم به " یش" رسید! اما من هنوز هم در پاییزِ خود، "تو" را انتظار می‌کشم... 🍂
چشم‌هایت نور می‌تاباند و صبح عشق را به پنجره می‌کوبد! طلوع در چشم‌های ست. خورشید هیچ‌کاره بود... 🦋