برگها
یکی یکی افتادند
فقط
ما ماندیم
و اندوهی
که لحظه ای
از چشمهامان
نیفتاد ...
#آرزوکاظمی
#حدیث_دل 🍂🌧
[ حدیث دل ]
باران بهزبان مادریام حرف میزند...
بهزبان گلها...
قایقها...
بهزبان نوری که زخم خورده...
خود بهمداوای خود مشغول است...
باران دستش را ...
در بارش دستهای خود میشوید...
بر دریچهی گلها میکوبد...
بیدار بیدار...
که هنگامهی روییدن است...
و عجیب که سوالاتش از من است...
وقتی پاییز بیملاحظه ...
برگها را به جبههی جنگ میبرد....
و #تو هم که برنگشتی...
#شمس_لنگرودی
#بوقتدلتنگی
#برای_آنکه_خودش_میداند
#حدیث_دل 🍂🌧
دل می دهم به صبح چشمانت
و آسمان ، حرف تازه ای دارد انگار...
#تو تمام قلب منی و من گوشه ی قلب خدا...
#معصومه_صابر
#جان_جانانم
#صباحالخیر
#حدیث_دل 🍂
[ حدیث دل ]
صبح برای من آغوش #تو ست وقتیکه چشمهایم را باز می کنم و طلوع عشق باگرمای دستهایت به وقت خورشید آ
هَر صبح بویِ تُو میدهد
پیراهنَم...!
بس که تمامِ شب،
تنگ در آغوش گرفتهام،
خیالَت را...!
#هستی_دارایی
#حدیث_دل 🍂
اولاً: أحبك!
ثانیاً: مهما حدث بیننا لاتنس أولاً...
اولاً: دوستت دارم!
ثانیاً: «هر آنچه بینمان رخ داد، اولاً را از یاد نبر...»
#محمود_درویش
#عربی_نوشت
#حدیث_دل 🍂