درون سینه ام دارم غمی از هر غمی غم تر !
ندارم محرمی در بین مردم از تو محرم تر !
به هم پیچیده ام مثل کلافی گیج و سردرگم
و دارد روزگارم میشود هر روز درهم تر !
پُرم از «پرسش» اما از کسی چیزی نمیپرسم !
که «پاسخ» برده من را سمت یک دنیای مبهم تر!
به جز اینکه : « نمیدانم کجای این جهان هستم»
ندارم هیچ چیز از هیچ کس در هیچ جا کمتر!
من آن سروم که با زخم تبر از پا نیفتادم!
بزن بر ریشه ام ! اما کمی اینبار محکم تر !
چرا دنبال «عصر سنگ» در تاریخ میگردی!؟
در این عصری که حتی سنگ هم از ماست آدم تر!
#اصغر_عظیمی_مهر
🍁
میآیم به تو
مثل رنگ به چهره ات
مثل لباس به تنت
مثل عینک به صورتت
میآیم به تو
به داشتنت
از همان آمدن ها
که رفتن ندارد...
#مريم_قهرمانلو
🍁🍂
🍂
دلتنگی...
يعنى
دیرزمانی
به خورشيدى بنگری كه
ساعتهاست!
غروب
كرده است....
📕 #عشق_انعطافپذیر
🍁🍂🌾🍃
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
بین زلفانِ کمندت،دسته ای گُل میزنم
از نگاهِ ماهتاب تا ابرها پُل میزنم
محوِ آن تیرگی در چشمان زیبایت شده
بانگاهم در نگاه عاشقت زُل میزنم
شهر دل را نورباران با رُخِ خورشیدیت
کرده و پیشواز، نغمه های بلبل میزنم
گرچه روی خوش ندیدم.یک دَم از چرخ وفلک
شادمان از بودنت.مُهر تحمل میزنم
لیلیا از هُرمِ آغوشت انرژی یافته
مثل مجنون در شبِ تار هم تجمّل میزنم
نذر کردم تا به پاسِ داشتنت ای خوبِ من
یک غزل شعر و یه دنیا گُل و سنبل میزنم
تو همان سنگِ صبوری.من پریشِ خسته دل
صبر وتاب وطاقتت.با او توکّل میزنم
🌸🍃
دست های تو کلید صبح است
که سوی مشرق می چرخد
و سپیدی را
از پس نرده ی سایه روشن
به سوی پنجره ها می خواند
چشم های تو به دیوار بلند باغ عشق
روزن سبزی ست
که من از آنجا در لحظه ی مشتاقی
به درون می خزم آهسته و
با دامنی از سیب سرخ راز
باز می گردم
چشم های تو
پنجره های بلند ابدیت هستند...
#منوچهر_آتشی
🌸🍃
به من بتاب
که سنگ سردِ دره ام !
که کوچکم
که ذره ام
به من بتاب
مرا ز شرم مهر خویش
آب کن
مرا به خویش جذب کن!
مرا هم آفتاب کن ....
#حمید_مصدق
°
من دلم روشن است
روزى تو از راه ميرسي،
و كوچه بوى عطر تو را ميگيرد
ديوارها گل ميدهند ،
پنجرهها عاشق مي شوند
و خانهام خوشبخت !
آن روز
براى تمام خستگيهايم ،
يک صندلي روبهروى تو كافیست!
#بهرام_حميديان
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توأم جای تو خالیست
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست...
#هوشنگ_ابتهاج
زندگی...
شايد شعر پدرم بود كه خواند...
چایِ مادر، كه مرا گرم نمود...
#سهراب_سپهری