[ حدیث دل ]
#استوری #علی_اکبر
__________
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
خسته از ماندن و آمادهی رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست میآمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بیخود از خود، به خدا با دل و جان میآمد
زیر شمشیر غمش رقصکنان میآمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جملهی «در پوست نگنجیدن» را
بی امان دور خدا مرد جوان میچرخید
زیر پایش همهی کون و مکان میچرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله
مست از کام پدر، زادهی لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنویام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا میگیری
زخم ها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شدهای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسّم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم میآید
با فغان "پسرم وا پسرم" میآید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشتهست؟!
مثل آیینهی در خاک مکدّر شدهای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرّر شدهای؟!
من تو را در همهی کربوبلا میبینم
هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم
ارباً اربا شده چون برگ خزان میریزی
کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی
ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...
#سیدحمیدرضابرقعی
#علی_اکبر
[ حدیث دل ]
وفاداری وشیدایی،علمداری وسقایی ندارند این صفتها جز تو دیگر هیچ مصداقی #سیدحمیدرضابرقعی
__________
نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
وفاداری و شیدایی علمداری و سقایی
ندارند این صفتها جز تو دیگر هیچ مصداقی
به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که میگوید الا یا ایها الساقی
تمام کودکان معراج را توصیف میکردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی
چنان رفتی که حتی سایهات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
فرار از تو فراری میشود در عرصه میدان
چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی
بدون دست میآیی و از دستت گریزانند
پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی
به سوی خیمهها یا «عدتی فی شدتی» برگرد
که تو بی مشک سقایی که تو بی دست رزاقی
شنیدم بغض بیگریه به آتش میکشد جان را
بماند باقی روضه درون سینهام باقی
#سیدحمیدرضابرقعی
#علمدار_کربلا
#عباس_علیه_السلام
[ حدیث دل ]
#استوری
علی باشی ودر میدان نجنگی داغ از این بدتر
خدا اورا به بزم عشق بازی شعله ور می خواست
#سیدحمیدرضابرقعی
#سیدالساجدین
نمازم را قضا ڪرده تماشا ڪردنت اےماه
بماند بین ما این رازها بینےوبیناللہ
من استغفار ڪردهام از نگاه تو،نمےدانم
اجابت مےشود این توبہ ڪردنهاے بااکراهـ...
#سیـدحمیدرضابرقعے
#حدیث_دل🍁