#برای_آنکه_خودش_میداند
تو از راهی دور
از دامان کوچه پس کوچه های کاهگلی
از تن خسته ی جاده های پر پیچ و تاب
با عطر یاس
و هزار قُمری خفته
در مردمک سیاه چشمانت می آیی
چه با شکوه ست لحظه ی نزول تو
همچون قامت رنگین کمان
در آغوش باران
می بینمت ، یادم می افتد
که چه شعرهای نخوانده
چه حرفهای ناگفته
چه شبهای بی سپیده
چه روزهای بی غروب
چقدر مانده برای با تو بودن
و به تماشا نشستنت
تو خواب کدام درخت باغچه ای؟
که این گونه به فصل آمدنت
سبز می رقصند
و با گوشواره های گیلاس
و سرخی شاتوت روی گونه هایت
به استقبال می آیند
و تو را
عروس کوچک باغچه ی من می خوانند
و ریشه هایمان را به هم
پیوند می دهند...
در گوش جاده های خسته فریاد می زنم
من تو را
همچون رویای مخمل پروانه در پیله
دوست دارم...
#نرگس_بهزاد
#حدیث_دل 🦋
[ حدیث دل ]
از #تو در گوش شمعدانی ها گفتم
گل دادند
چه زیبا عاشقت شدند
از زبان باران شعر گفتم
تو را سرودم
قطره های جا خوش کرده در آغوش ابرها
عطر گیسوی تو را باریدند
آن هنگام از لابلای انگشتان سبز درختان
همچون تکه ای از نور
بر من تابیدی
دیدمت
و با صدای سارها و چکاوک ها
بر دامن نارون ها
تو را زمزمه کردم
چه عاشقانه
سر بر شانه ی شعرم نهادی
ای خو گرفته جانِ من
به هوای تو...
#نرگس_بهزاد
#جان_جانانم
#حدیث_دل 🦋
[ حدیث دل ]
از #تو در گوش شمعدانی ها گفتم گل دادند چه زیبا عاشقت شدند از زبان باران شعر گفتم تو را سرودم قطره ها
صبح ها،
سلام تو،
سرآغاز زندگی من می شود.
عشق،در امتداد آفتاب در تمام جانم می رویَد
و در اندیشه دوست داشتنت
پلی میزنم به نگاه پر از مهر تو.
به در خانه ی عشق می روم،
سلام می کنم و
دانه دانه دوست داشتن
در گلدانهای اتاقت برایت می کارم
تا همیشه حوالی #توو
از دوست داشتنم پُر باشد...
#نرگس_بهزاد
#حدیث_دل 🍂