✨خيالت
ليوانِ آبیست كه هر شب
بالای سر ميگذارم
✨نيمه شب از خوابِ نداشتنت ميپَرم
جرعهای مینوشمت
آرامم ميكند
✨و
اين داستان ادامه دارد....
#علي_قاضي_نظام
پاییز رفت و عشق در اقبال ما نبود
آن حس و حال خوب در احوال ما نبود
چندین و چند بار شمردیم جوجه را
آمارها مطابق امیال ما نبود
ما در پیاله عکس کسی را ندیده ایم
دیدار یار ، لایق امثال ما نبود
گفتند نیست هیچ نگاری در این دیار
گشتیم و یافتیم ! ولی مال ما نبود
گم کرده ایم راه و ... دروغ است هرکه گفت :
آن خط و خال عامل اغفال ما نبود
ما بافتیم از لب او شعرها ، ولی
آن شال ِ دور ِ گردن او شال ما نبود
امسال هم گذشت به هرحال ، بگذریم !
امسال هم گذشت ولی سال ما نبود ...
#حامد_نصیری
✏️ #کوتاه_نوشت
تو هجوم شبهه ها و جلوه های فریبنده شیطان
داشتن یک رفیق #همراه_و_هم_مسیر؛ تو راه خدا
کمک خوبی برای قدم برداشتن تو این مسیر هست
واعظ! مکن دراز حدیث عذاب را
این بس بوَد که بار دگر زنده میشویم
#وحید_قزوینی
🍁
ز تو هر ذره جهانی ز تو
هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
#مولانای_جان
🍁
#شناخت_ضد_ارزش_ها
وَ قَالَ [عليه السلام] أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ.
و درود خدا بر او، فرمود: آن كه جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پُست كرده و آن كه راز سختى هاى خود را آشكار سازد خود را خوار كرده، و آن كه زبان را بر خود حاكم كند خود را بى ارزش كرده است.
#امیر_بیان
#نهج_البلاغه_محترم
#حکمت_۲🍃🍃🍃
عارفی را گفتند:
کتابی در
زمینه اخلاق معرفی کنید
فرمود: لازم نیست
یک کتاب باشد
یک کلمه کافیست
که بدانی " خدا " می بیند..
الم یعلم بان الله یری🍃🍃
[ حدیث دل ]
🌺امام هادی(ع) : هرکس عبدالعظیم را در ری زیارت کند مانند کسی است که سیدالشهدا حسین(ع) را در کربلا زیا
🌹🌹كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام / هدیهی سیدالكریم علیه السّلام
🌹 طلبه سیّدی، پس از آنكه مقطعی از درسش را در نجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد. دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی می شود جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند، تا پس از تحقّق آن دختر به خانه بخت برود.
🌺 شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود: یك جفت گوشواره، 4 عدد النگو، 2 عدد پیراهن، 2 قواره چادری و 2 جفت كفش.
🌹 اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود، لكن برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود. ایشان ناامید از انجام شرط، عازم قم می شود. امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند.
🌺 آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد. تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است. در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد. در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد.
🌹چند لحظه بعد، كسی دست روی شانهاش می گذارد و آرام به گوشش می خواند: كه آقا، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد، بسته ای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمی كند، امّا، بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند. نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد. بسته را می گشاید. درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود:
🌺 2 جفت كفش زنانه، 2 قواره چادری، 2 عدد پیراهن، 4 عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره.
🌹 «اين طلبه كسی نبود، جز مرحوم آيت الله العظمی مرعشی نجفی از علماء فقيد و مراجع تقليد عظام كه پس از اين كرامت نيز «خادم افتخاری» آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السّْلام شده و تا آخر عمر شريفشان اين مدال خادمی را به سينه داشتند.»
🍃🍃🍃
امام علی (ع ):
از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلب میکنم.
نهج البلاغه،خطبه23
🌱