🔶 احضار روح
🔹استاد حسن رمضانی:
خدمت آیت الله جوادی آملی بودم که از احضار ارواح توسط اخوی علامه طباطبائی جناب الهی طباطبائی (ره) صحبت شد. ایشان فرمود که داستان تعلّم ایشان نسبت به احضار ارواح اینگونه است که یک آقایی می آید خدمت اخوی علامه در تبریز و از ایشان می خواهد که برایش درس اسفار بگوید. ایشان فرموده بود من که درس و بحثی ندارم و اصلا در این وادی نیستم، تدریسی ندارم، اگر تدریس می خواهید قم بروید خدمت اخوی. آن آقا گفته بوده من طبق آدرس آمدم خدمت شما! جناب الهی گفتند: چه آدرسی؟ آن آقا نیز گفته بود: من در احضار ارواح دستی دارم و روح ارسطو را احضار کرده و از ایشان درخواست درس فلسفه کردم، ایشان هم شما را معرفی کرد! آقای الهی گفتند: عجب! به یک شرط من در خدمت شما هستم. اینکه من به شما اسفار تدریس می کنم، شما به من احضار ارواح را تعلیم کنید. او هم قبول می کند. بنابراین جناب اخوی علامه از این آقا احضار ارواح را تعلّم کرده است.
(حدیث سهر،ص۲۶۰)
#آیت_الله_الهی_طباطبائی
حدیث سهر (بیانات و خاطرات استاد حسن رمضانی)
@hadisesahar
🔶 توبه از عبادات!
🔹استاد حسن رمضانی:
اسـتاد حسـن زاده آملـی (ره) از مرحـوم آقـای الهـی درخواسـت مطلبی کـرده بودند.
ایشـان فرمـوده بودنـد: اول بایـد انسان از نماز هایی که خوانده و روزه هایی کـه گرفته است توبـه کند!
(حدیث سهر، ص۲۵۴)
#آیت_الله_الهی_طباطبائی
حدیث سهر (بیانات و خاطرات استاد حسن رمضانی)
@hadisesahar
🔶 تسخیر علامه حسن زاده!
🔹استاد حسن رمضانی:
پس از مدتی که علامه حسن زاده آملی در خدمت درس آیت الله الهی طباطبایی بودند، ایشان مریض شده و در بیمارستان نکویی قم بستری شدند و درسشان تعطیل شد. علامه می فرمودند: از اینکه درس تعطیل شد، بسیار دلگیر و ناراحت بودم، لذا فردای آن روز قلم و دفتر را برداشتم و خدمت ایشان در بیمارستان نکویی رفتم که هم از ایشان عیادت کنم و هم اگر صلاح بدانند و حالی داشته باشند، همانجا ما درسی داشته باشیم. خدمتشان مشرف شدم و گفتم: یک روز درس تعطیل شد، خیلی دلم گرفت؛ لذا آمدم خدمت شما تا اگر حالی داشته باشید همینجا من در محضرتان استفاده کنم. ایشان فرمودند: حاجی آقای حسن زاده، راستش دیشب من هم اولین شبی بود که در بیمارستان می خوابیدم، تاکنون به عمرم در بیمارستان نخوابیده بودم. خیلی دلم گرفته بود، برای اینکه از آن حالت خارج بشوم، لحظاتی را با شما محشور بودم! گفتم: یعنی چه؟! فرمود: دیشب ساعت فلان نرفتید کتابخانه؟ گفتم بله! فرمود: فلان کتاب را بر نداشتید؟ گفتم بله! فرمود: مقداری مطالعه نکردید؟ گفتم بله! فرمود: بعد از مدتی کتاب را به قفسه برنگرداندید؟ گفتم بله! فرمود: این من بودم که با پای شما رفتم به کتابخانه و با دست شما کتاب را برداشتم و با چشم شما کتاب را مطالعه کردم و بعد کتاب را سر جایش برگرداندم!
گفتم: «آقاجان شما چه کارهایی با ما می کنید!». ایشان ما را تسخیر کرده بود و ما با اراده و خواست ایشان کارهایی را انجام می دادیم و خودمان هم خبر نداشتیم!
(حدیث سهر، ص۲۵۴)
#آیت_الله_الهی_طباطبائی
حدیث سهر (بیانات و خاطرات استاد حسن رمضانی)
https://eitaa.com/hadisesahar