🏦 #دزد_و_پیرزن 🏦
زن با عصای کهنه و با وصله بر لباس
آمد به سوی باجه، سراپایش التماس
از کارمند بانک تقاضای وام کرد
چشم رییس، خیره به آن پیر ناشناس
از دور گفت: مادر من! ضامن تو کیست؟
گفت: این دگر چه هست؟ ندارم پسر، حواس
گفت: ابتدا حساب در این شعبه باز کن
نالید زن: چگونه؟ من زار آس و پاس
لرزان گشود کیف و درآورد ناامید
از لای قرص و نسخهی خود چند اسکناس
پس گفت: من سواد ندارم، چه لازم است
غیر از شمارهی سجل و نمرهی تماس؟
پر کن خودت هر آنچه در این برگه لازم است
اجر تو با خدا و دعا از من و سپاس
پرسید مرد: مبلغ درخواستی چقدر؟
گفتا: به قدر خرج حفاظ در و تراس
شبها ز بیم دزد نمیخوابم ای پسر
در خواب نیز دارم از این رهزنان، هراس
خندید مرد و گفت: زیاد است خرج آن
این وام، بیسپرده محال است از اساس
زن ناله کرد: پس به کجا رو کنم دگر؟
رو برکشید و شانه تکان داد مرد طاس
لب باز کرد زن پی نفرین و مرد گفت:
مادر! نشو مزاحم ما، جمع کن پلاس...
بیرون چو رفت گریهکنان و عصازنان
در خاطرم رسید، از آن قصه این قیاس:
از ترس دزدها پی وام است پیرزن
دزدان به راحتی همه سرگرم اختلاس!
✍ #افشین_علا
💥#پیوند_حدیث_ناب 👇#عضو_شید!
👁 https://eitaa.com/hadithnaab
🛑 #لطفا_شما_هم_در_نشر_نیکی_ها، #شریک_باشید!🪴🙏🪴
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃