#هدیه_ی_آسمانی
✍حضرت رقیه که دیگر پدرش کنارش نبودند، موقع ترس از آدمهای بدی که همهی اسیران و حضرت رقیه (علیها السّلام) را اذیّت میکردند به سمت حضرت زینب (علیها السّلام) میرفتند و زیر چادر ایشان پناه میگرفتند. ایشان در آن زمان، با آن شرایط بد، خیلی سختی کشیدند.
در خرابههای شام ، صدای گریهی بچّهی کوچکی به گوش میرسید، همه خوب میدانستند که این صدا، صدای رقیه دختر امام حسین (علیه السّلام) است، که دلتنگ پدرش شده است، ایشان از خواب پریده بودند و گویی در خواب، پدرشان را دیده بودند و بهانهی پدرشان را میگرفتند.
یاران #یزید به یزید خبر دادند که حضرت رقیه (علیها السّلام) بیتابی میکند و سراغ پدرشان را میگیرد. یزید ملعون و #بدجنس که امام حسین (علیه السّلام) را شهید کرده بود، به یارانش گفت: سر بریدهی امام حسین (علیه السّلام) را به دستان کوچک حضرت رقیه (علیها السّلام) بدهند.
دختر کوچک امام تا سر پدرشان را گرفتند، اوّل با او با زبان #شیرین کودکانه سخن گفتند. رقیه کوچولو گفتند:
🏴بابای خوبم! کی سر و محاسن تو رو خونی کرده؟
🏴بابای خوبم! کی باعث شده من تو بچّگی، دیگه بابا نداشته باشم؟
🏴بابای خوبم! دختر کوچولوی تو، از این به بعد به چه کسی پناه ببره تا بزرگ بشه؟
🏴بابای خوبم! کی اشک چشمای ما رو پاک کنه؟
🏴بابای خوبم! بدون تو کی موهای منو شونه کنه؟
🏴بابای خوبم! الهی فدات بشم، ای کاش این طوری نمیدیدمت.
✍بعد لبهایشان را روی لبهای پدرشان گذاشتند و روی صورت ایشان افتادند و درهمان سنّ کم، در #سرزمین شام به #شهادت رسیدند.
#محرم
#روضه
👇👇👇
http://eitaa.com/hadyehasemani