eitaa logo
💖نشر خوبیها
493 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
337 فایل
ارتباط با مدیر کانال و پاسخگویی به سوالات شرعی شما 👇 https://eitaa.com/sarbazegomnam313z لینک کانالهای ما در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/hadyehasemani 👇 http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi💖 👇 http://eitaa.com/khaneyeashq♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️قسمت اول♦️ 💠کم کم به ماه محرم نزدیک می شویم ، این روزها برگزاری مراسم مهمی همچون عزاداری‌های محرم به کودکان نشان می‌دهد اتفاقاتی در هستی می‌افتد که زندگی روزمره انسان‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اتفاقاتی که شکوه یک واقعه را نشان می‌دهد و شوری حماسی در تار و پود جامعه می‌اندازد؛ تا جایی که این شور و حماسه شامل حال کودکی مانند او نیز می‌شود، زیرا برنامه های شاد تلویزیون کمتر می‌شود و دیگر خبری از جشن تولد و دیگر مراسم شاد نیست. 🔹باید توجه کنیم آشنایی کودکان با دین و عقاید اسلامی در متن همین روزها اتفاق می‌افتد و در واقع روزهای خاص مذهبی زمینه تفکرات دینی و بستری مناسب برای تربیت دینی آنان را فراهم می‌آورد. فراموش نکنیم خود ما نیز اگر عشقی در دل نسبت به خاندان اهل بیت علیهم السلام داریم ریشه‌اش را باید در خاطرات همین روزها جستجو کنیم. ادامه دارد..... http://eitaa.com/hadyehasemani
💖نشر خوبیها
#کودکان_حسینی ♦️قسمت اول♦️ 💠کم کم به ماه محرم نزدیک می شویم ، این روزها برگزاری مراسم مهمی همچون ع
♦️قسمت دوم♦️ 💠«مامان چرا گریه می‌کنی؟»، «بابا چرا ناراحتی؟» این پرسش‌هایی است که معمولاً کودکان بعد از دیدن چهره اشک آلود یا اندوهگین والدینشان می‌پرسند و این بهترین زمان برای توضیح دلیل عزاداری‌هاست، اما باید توجه داشته باشید که توضیح دادن این وقایع نباید به گونه ای باشد که کودکان احساس وحشت و ترس کنند، بنابراین از بیان جزئیاتی که دل نازک کودکان را به درد می‌آورد پرهیز کنید و سعی کنید وقایع کربلا را با زبانی کودکانه برایشان روایت کنید؛ 🔸روایتی که بتواند در دل کودک بنشیند تا جایی که اصولی همچون مبارزه با ظلم، عشق به همنوعان، کمک به ضعیفان، حق طلبی، راستگویی و… را در ذهن کودک حک کند. 🔹فراموش نکنید شما در دوره ای زندگی می‌کنید که کودکان بیش از این که با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مأنوس باشند , متاسفانه با شخصیت‌های تخیلی کارتون‌هایشان مأنوس شده‌اند. بنابراین شما می توانید از این فضا برای مأنوس کردن بیشتر فرزندان با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده کنید. ادامه دارد..... http://eitaa.com/hadyehasemani
روزی روزگاری🌺 در شهری به اسم شهر کوفه🧐 مردی زندگی می کرد که خیلی بی رحم و خشن و بداخلاق بود😤 خودشو خلیفه همه مردم میدونست🤨 و اگر کسی به حرفش گوش نمی کرد اونو اذیت میکرد😱 یک روز این خلیفه😏 شنید که مردم برای یک آدم خیلی خوب و مهربون🌹نامه نوشتن📜 مردم توی نامه هاشون نوشته بودن که ای مرد آزاد و مهربون بیا🌹 و ما رو از دست این خلیفه بد بدرد نخور نجات بده🙏🏻 ما دوستِ تو هستیم ❤️کمک میکنیم که این خلیفه بدرد نخور نابود بشه👌🏻اون خلیفه بدجنس🤨وقتی این چیزها رو شنید خیلی عصبانی شد 😡و سریع به یکی از دوستاش گفت برو داخل شهر هر کدوم از مردم که طرفدار اون مرد آزاد هستن رو دستگیر کن و بندازشون تو زندان😱 ادامه دارد... 🥀☘🥀☘🥀☘🥀
نامه های مردم به دست اون مرد آزاد رسید📜 اون آقای مهربون نامه ها رو خوند و پسر عموش رو به عنوان نماینده فرستاداونجا 🌹مردم با دیدن پسرعموی اون مرد مهربون خیلی خوشحال شدن😍 و بهش گفتن ما مرد آزاد رو خیلی دوست داریم🌹 ما از خلیفه بدرد نخورمون بدمون میاد🤢 می خوایم باهاش بجنگیم🤺 تا اون مرد آزاد خلیفه ما بشه 😍 نماینده وقتی این حرف ها رو شنید خیلی خوشحال شد😊 فورا برای مرد آزاد نامه نوشت📜 و گفت مردم شهر کوفه راست میگن اونا با شما دوست هستن😍 منتظرن شما بیایین اینجا و کمکشون کنید 😍. حاکم بدجنس بیشتر عصبانی شد😡 و گفت اگر نماینده مرد آزاد رو به من تحویل ندید همتون رو میفرستم داخل زندان😤 یکی از دوستای پادشاه فهمید که نماینده مرد آزاد خونه چه کسی هست بخاطر همین اون خونه رو نشون حاکم بد داد😔 حاکم بدجنس هم با عصبانیت رفت داخل خونه اون مرد😩 و بهش گفت چرا نماینده مرد آزاد رو تو خونت راه دادی 😡مگه نمیدونی این دشمن منه😏 صاحب اون خونه که خیلی پیر بود گفت👨 من اونو به خونم دعوت نکردم خودش اومده🌹اون مهمون منه منکه نمیتونم مهمون رو از خونه بیرون کنم 😊 مرد بدجنس دوباره عصبانی شد😤 بلند شد و با چوب دستیش اونقدر اون مرد پیر رو کتک زد که بدنش خونی شد😭 و گفت این مرد پیر رو بندازید زندان😱 ادامه دارد... 🥀☘🥀☘🥀☘🥀
💖نشر خوبیها
#محرم #کودکان_حسینی نامه های مردم به دست اون مرد آزاد رسید📜 اون آقای مهربون نامه ها رو خوند و پسر ع
حاکم بداخلاق و عصبانی رفت توی شهر و گفت🤨 ای مردم خوب گوش کنید هر کدوم از شما که به نماینده کمک کنه یا اون رو به خونش راه بده میندازمش داخل زندان🤺 و نمیگذارم هیچوقت از زندان بیاد بیرون😕 مردم هم ترسیدن و فرار کردن رفتن داخل خونه هاشون🏡 نماینده مردِ آزاد تنهای تنها موند😔 چون مردم همشون رفته بودن خونه هاشون😔 از حاکم بدجنس ترسیده بودن😔 نماینده جایی نداشت که بره تنها و غریب توی کوچه ها راه میرفت نمیدونست کجا بره خسته شده بود😭 پشت در یه خونه ای نشست🏡 بعد از چند دقیقه خانمی در رو باز کرد🧕🏻 و نماینده رو دید ازش پرسید تو کی هستی☺️ چرا اینجا نشستی🤔❓ نماینده گفت من نماینده مرد آزادم😔 تشنه هستم میشه کمی آب به من بدید💦 اون خانم 🧕🏻نماینده مرد آزاد رو به خونش برد و بهش آب و غذا داد🌹 وقتی اون مرد داشت غذا میخورد پسر اون خانم از راه رسید 🙍🏻‍♂️متوجه شد نماینده مرد آزاد خونشون هست😞 یاد حرف های پادشاه افتاد که گفته بود اگر کسی به مرد آزاد کمک کنه میندازمش زندان😔 بخاطر همین پسر اون خانم یواشکی از خونه بیرون اومد🚶🏼‍♂️ و رفت پیش پادشاه و به پادشاه گفت نماینده مرد آزاد داخل خونه ما هست😭 ادامه دارد.... 🥀☘🥀☘🥀☘🥀
روزی روزگاری 🌺 دوتا مرد با هم همسفر شدند😇 اونا با هم دوست بودند و داشتند از دست حاکم بدجنس فرار میکردن🚶‍♂🚶‍♂ اونا میخواستن خودشون رو به مرد آزاد برسونن👌🏻 چون مرد آزاد خیلی خوب و مهربون بود😍 دوست مردم بود و دشمن حاکم بدجنس 😍 یادتونه گفتم مردم شهر کوفه برای مرد آزاد نامه نوشتن📜 و ازش خواستن به شهرشون بره و حاکم بشه🌹 حاکم بدجنس هم وقتی این ماجرا رو فهمید به مامورانش دستور داد تا دوستهای مرد آزاد رو دستگیر کنه 😱 مرد آزاد به نزدیکی های شهر کوفه رسیده بود🌹 فکر میکرد مردم منتظرشون هستن😔 اما خبر نداشت مردم از حاکم بدجنس ترسیدن و توی خونه هاشون قایم شدن😭 مرد آزاد خبر نداشت مامورای حاکم بدجنس درها رو بستن که کسی وارد شهر کوفه نشه و از اونجا بیرون نره😔 مرد آزاد با کاروانی از یاران و خانوادش نزدیک شهر کوفه میشد🌺 اون دو تا دوست خودشون رو از مامورا قایم کردن👌🏻 اما مامورا همه جا بودن و حواسشون به همه چیز بود😞. یکی از اون دو تا دوست که اسمش مسلم بود گفت😇 بهتره که ما روزها قایم بشیم🌞 و شب ها حرکت کنیم🌚اون یکی دوست دیگه که اسمش حبیب بود گفت باید خیلی اروم و بی سر و صدا راه بریم🚶🏼‍♂️🚶🏼‍♂️ که مامورای حاکم بدجنس ما رو نبینن👌🏻 چند روز بعد اون دو تا دوست به مرد آزاد و کاروانش رسیدن😍 مرد آزاد از دیدن اونها خیلی خوشحال شد 🌹و گفت خدا رو شکر که سالم هستید🤲🏼 اون طرف هم اردوگاه دشمن بود 4000نفر اومده بودن با مرد آزاد و خانوادش بجنگن😭 هر روز هم بیشتر و بیشتر میشدن😱 اما تعداد و یارای مرد آزاد خیلی کم بود😔 آقا حبیب از دیدن سپاه کوچک مرد آزاد خیلی ناراحت شد😔 فکر کرد چکار میتونه کنه تعداد یارای مرد آزاد بیشتر بشه🤔 به یاد قبیله ای افتاد که همون نزدیکی ها زندگی میکردن😍 اقا حبیب با خوشحالی رفت پیش مرد آزاد و گفت اجازه میدید من پیش اون قبیله برم و از اونها کمک بخوام 🙏🏻 مرد آزاد هم اجازه داد🌹 ادامه دارد.... ☘🥀☘🥀☘🥀 ~.~.~.~☘🥀☘~.~.~.~ ~.~.~.~☘🥀☘~.~.~.~
💖نشر خوبیها
#محرم #کودکان_حسینی روزی روزگاری 🌺 دوتا مرد با هم همسفر شدند😇 اونا با هم دوست بودند و داشتند از د
روز جنگ رسید😭 سپاه دشمن مثل یک هَیولای گرسنه اومده بودن تا سپاه کوچک مرد آزاد رو از بین ببرن😱 تعداد خیلی زیادی از سپاه دشمن به خیمه های مرد آزاد نزدیک شدن 😭دوستان و یاران مرد آزاد گودال های پشت خیمه ها رو آتش زدن🔥که دشمن نتونه از پشت به خیمه ها حمله کنه. آخه خانواده مرد آزاد توی خیمه ها بودن و با نگرانی و ناراحتی به سپاه دشمن نگاه میکردن😔 سپاه دشمن لحظه به لحظه به مرد آزاد و یارانش نزدیک و نزدیکتر میشدن😔 تیراندازهای دشمن تیرهاشون رو داخل کمان گذاشتن و رها کردن😭 تیرها و گلوله ها مثل بارون روی سر مرد آزاد و سپاهش میریخت🔥 یاران مرد آزاد با اینکه زخمی بودن جنگ رو ادامه دادن و دست از مبارزه برنداشتن🌹 مسلم😇 همسفر آقا حبیب زخمی شده بود و روی زمین افتاده بود 😔 مرد آزاد و آقا حبیب به سمتش دویدن مرد آزاد به زخم هاش دست کشید و گفت خدا تو رو رحمت کنه🤲🏼 آقا حبیب جلوی اشک هاش رو گرفت و گفت مرگ تو برای من خیلی سخته مطمئن هستم تو به بهشت میروی🤲🏼 همسفر اقا حبیب همانطور که درد میکشید گفت به من قول بده کنار مرد آزاد بجنگی تا شهید بشی. همسفر آقا حبیب اینها رو گفت و چشم هاش رو بست😭 ادامه دارد... 🥀☘🥀☘🥀☘🥀
💖نشر خوبیها
#محرم #کودکان_حسینی روز جنگ رسید😭 سپاه دشمن مثل یک هَیولای گرسنه اومده بودن تا سپاه کوچک مرد آزاد ر
آقا حبیب نصف شب حرکت کرد تا به افراد اون قبیله رسید 😇و بهشون گفت مرد آزاد همراه خانواده و یارانش محاصره شدن😔 مردم شهر کوفه مرد آزاد رو تنها گذاشتن😔 مامورای حاکم بدجنس میخوان اونها رو بکشن😭 یکی از افراد اون قبیله گفت من کرد مرد آزاد رو میشناسم او خیلی آدم خوب و مهربونیه🌹 او همیشه طرفدار عدالت بوده🌹 همیشه با ظلم کردن به دیگران مخالف بوده 🌹 نگران نباش،من و قبیله ام با تو میاییم و به مرد آزاد کمک میکنیم😍. یکی دیگه از افراد همون قبیله گفت حاکم بدجنس خیلی آدم ظالمی هست🙍🏻‍♂️ دلش میخواد همه آدم های خوب رو بکشه😔 نگران نباش ما هم به کمکت میاییم و با کمک مرد آزاد حاکم غلدور رو از بین میبریم😍 آقا حبیب تونست 90 نفر از اون قبیله رو با خودش همراه کنه😍 وقتی اونا آماده شدن و میخواستن به کمک مرد آزاد برن یک مردی بی سروصدا از قبیله دور شد🚶🏼‍♂️ او جاسوس دشمن بود😱 او از ظرف حاکم بدجنس اومده بود که ببینه چه کسانی میخوان به مرد آزاد کمک کنه😱 آقا حبیب از این ماجرا خبر نداشت خوشحال اومد پیش مرد آزاد و گفت مرد آزاد نگران نباشید من نود نفر آوردم تا به شما کمک کنن. اما خوشحالی آقا حبیب خیلی طول نکشید😔 چون مامورای دشمن حمله کردن به اون اردوگاه🤺 بعضی از افراد قبیله که به کمک مرد آزاد اومده بودن کشته شدن😭 و بعضی هاشون توی تاریکی فرار کردن و به قبیلشون برگشتن😔 . آقا حبیب با ناراحتی زیاد پیش مرد آزاد برگشت😭 مرد آزاد وقتی فهمید چه اتفاقی افتاده او رو دلداری داد و گفت هرچی خدا بخواد همون میشه نگران نباش🌹 ادامه دارد.... 🥀☘🥀☘🥀☘🥀
روزی روزگاری🌺 در شهری به اسم شهر کوفه🧐 مردی زندگی می کرد که خیلی بی رحم و خشن و بداخلاق بود😤 خودشو خلیفه همه مردم میدونست🤨 و اگر کسی به حرفش گوش نمی کرد اونو اذیت میکرد😱 یک روز این خلیفه😏 شنید که مردم برای یک آدم خیلی خوب و مهربون🌹نامه نوشتن📜 مردم توی نامه هاشون نوشته بودن که ای مرد آزاد و مهربون بیا🌹 و ما رو از دست این خلیفه بد بدرد نخور نجات بده🙏🏻 ما دوستِ تو هستیم ❤️کمک میکنیم که این خلیفه بدرد نخور نابود بشه👌🏻اون خلیفه بدجنس🤨وقتی این چیزها رو شنید خیلی عصبانی شد 😡و سریع به یکی از دوستاش گفت برو داخل شهر هر کدوم از مردم که طرفدار اون مرد آزاد هستن رو دستگیر کن و بندازشون تو زندان😱 ادامه دارد... 🥀☘🥀☘🥀☘🥀
نامه های مردم به دست اون مرد آزاد رسید📜 اون آقای مهربون نامه ها رو خوند و پسر عموش رو به عنوان نماینده فرستاداونجا 🌹مردم با دیدن پسرعموی اون مرد مهربون خیلی خوشحال شدن😍 و بهش گفتن ما مرد آزاد رو خیلی دوست داریم🌹 ما از خلیفه بدرد نخورمون بدمون میاد🤢 می خوایم باهاش بجنگیم🤺 تا اون مرد آزاد خلیفه ما بشه 😍 نماینده وقتی این حرف ها رو شنید خیلی خوشحال شد😊 فورا برای مرد آزاد نامه نوشت📜 و گفت مردم شهر کوفه راست میگن اونا با شما دوست هستن😍 منتظرن شما بیایین اینجا و کمکشون کنید 😍. حاکم بدجنس بیشتر عصبانی شد😡 و گفت اگر نماینده مرد آزاد رو به من تحویل ندید همتون رو میفرستم داخل زندان😤 یکی از دوستای پادشاه فهمید که نماینده مرد آزاد خونه چه کسی هست بخاطر همین اون خونه رو نشون حاکم بد داد😔 حاکم بدجنس هم با عصبانیت رفت داخل خونه اون مرد😩 و بهش گفت چرا نماینده مرد آزاد رو تو خونت راه دادی 😡مگه نمیدونی این دشمن منه😏 صاحب اون خونه که خیلی پیر بود گفت👨 من اونو به خونم دعوت نکردم خودش اومده🌹اون مهمون منه منکه نمیتونم مهمون رو از خونه بیرون کنم 😊 مرد بدجنس دوباره عصبانی شد😤 بلند شد و با چوب دستیش اونقدر اون مرد پیر رو کتک زد که بدنش خونی شد😭 و گفت این مرد پیر رو بندازید زندان😱 ادامه دارد... 🥀☘🥀☘🥀☘🥀