eitaa logo
حافظ‌هـ
886 دنبال‌کننده
324 عکس
213 ویدیو
2 فایل
تاریخ را به حافظه بسپارید! حسینیه هنر شیراز ارتباط با ادمین: @hafezeh_shz_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حافظ‌هـ
شیون خانواده خوب در پی شهادت پدر و فرزند @hafezeh_shz
2.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم شیون و ناله خانواده *شهیدان خوب* اهل بهمئی به گویش لری اطراف بیمارستان مسلمین شیراز شامگاه ۴ آبان و‌ بامداد ۵ آبان روایت شهادت را در مطالب قبل بخوانید. @hafezeh_shz
ماشین را بعد از انتقال خون پارک کردیم. به بچه‌ها گفتم برید داخل و با مردم مصاحبه بگیرید. من می‌شینم توی ماشین و هماهنگی‌ها رو انجام میدم. سرم توی گوشی بود که تیبای سفیدرنگی کنارم پارک کرد. دو زن چادری ازش بیرون آمدند و رفتند سمت انتقال خون. چهره‌هایشان گرفته و ناراحت بود. دو سه دقیقه بعد، پراید زیتونی رنگی، سمت چپ ماشین پارک کرد. دو زن که روسری سرشان نبود، پیاده شدند. سریع روسری را روی سرشان انداختند. راننده‌شان هم پسری با موهای دم‌اسبی بود که پیاده شد و همراهشان به سمت انتقال خون رفت. راوی: محمدحسین عظیمی @hafezeh_shz
*روایت مادر و همسر دو شهید از استان کهگیلویه و بویراحمد که در حادثه تروریستی شاهچراغ شیراز به شهادت رسیدند* : به گزارش پایگاه تحلیل و اطلاع رسانی صبح زاگرس غروب روز گذشته زائران حرم مطهر حضرت احمدبن‌موسی (ع) در شیراز هدف یک حمله تروریستی قرار گرفتند تا در این حادثه تروریستی دو تن از هم استانی های عزیز به نام شهید والا مقام هوشنگ خوب از اهالی شهرستان بهمئی در استان کهگیلویه و بویراحمد و فرزند دلبندش شهید امید خوب از فعالان فضای مجازی این استان به درجه رفیع شهادت نائل آیند. همسر شهید هوشنگ خوب و مادر امید خوب از فعالان فضای مجازی استان در گفتگو با صبح زاگرس در خصوص جزئیات این حادثه تروریستی گفت: همراه با همسر و فرزندم برای زیارت و خواندن نماز،قبل از اذان مغرب وارد صحن حرم شاهچراغ شدیم، پس از زیارت و خواندن نماز از درب صحن خارج شدم و مننظر همسرم و فرزندم در حیاط حرم بودم که ناگهان با صدای مهیب صدای گلوله درب های حرم بسته شد و زائران وحشت زده به گوشه ای پناه می بردند. مادر شهید والا مقام خوب درخصوص شهادت همسر و فرندش گفت: فردی با ورود به داخل حرم زائران را به رگبار گلوله بست که همسر و فرزند جگرگوشه ام را که در داخل حرم مشغول زیارت و خواندن نماز بودند، به ضرب گلوله به شهادت رساند. مادر این شهید والا مقام در ادامه نتوانست بیش از این به گفتگو بپردازد و مویه کنان به شهادت همسر و فرزندش که بالاترین درجه فضیلت ها است افتخار کرد. @hafezeh_shz http://sobhezagros.ir/News/211525.html?catid=4&title=روایت-مادر-و-همسر-دو-شهید-کهگیلویه-و-بویراحمدی-از-حادثه-تروریستی-شیراز
*روایت خادم شاهچراغ از وقایع بعد از حادثه تروریستی* یک ساعت بعد از حادثه رسیدم حرم دوستانم تلفنی مرا خبردار کرده بودند به اندازه ای روبه‌روی حرم شلوغ بود که تا خودم را ورودی باب الرضا رساندم زمان زیادی گذشت. مردم هجوم آورده بودند و چسبیده بودند به درها هم قصدشان کمک بود و هم می خواستند ببینند چه خبر شده. ساعتی شد تا با دیگر خدام و با کمک نیروهای امنیتی مجابشان کردیم که کمی عقب تر بروند. مدام سوال می کردند چند نفر کشته شده؟ چه شده؟ بگذارید برویم داخل. نمیشد بگذاریم بروند داخل ممکن بود جان آنها هم در خطر باشد. ساعتی طول کشید تا مردم متفرق شدند و به هر ترتیبی بود داخل حرم شدم. همه‌جا پر از خون بود.. جسد بچه ی کوچکی کنار مادرش اجسادی که روی یک قالی ردیف کنار هم گذاشته بودند با ملحفه های خونی پیچیده دورشان صحنه ی تأثرامیزی ایجاد کرده بود که قلبم را به درد آورد. اما باید حواسمان به بازماندگان و دیگر زوار بود. فورا با کمک خادمان زائران وحشت زده و داغ دیده را با امنیت کامل از درهای دیگر حرم خارج کردیم. عده ای از زائران را که خیلی ترسیده بودند. سوار ماشین های خدام کردیم و خادم ها خودشان آنها را تا خانه هایشان همراهی کردند. کم کم اجساد را به بیرون منتقل کردند و مجروحان هم که همان ابتدا برده بودند بیمارستان. ما ماندیم و صحن های غرق خون و قالی های آغشته به خون و قرآن ها و مهرهای ریخته روی زمین و شیشه های شکسته. با کمک خادم های افتخاری که مثل همیشه پشتیبان حرم هستند، همه جا را تمیز کردیم و حرم را شست و شو دادیم. نیمه های شب تولیت آستان و امام جمعه و نیروهایی از استانداری و دیگر مسئولین شهر شیراز همه و همه آمدند و برای تسکین قلبشان عزاداری و سینه زنی کردند. ساعت چهار صبح بود. حرم امن و طاهر و همه چیز مهیای برپایی نماز صبح... مصاحبه با آقای توکلی خادم شاهچراغ تدوین: خانم اسما میرشکاری فرد @hafezeh_shz
هم‌اکنون : مراسم سنج و دمام زنی درب منزل خانواده شهدای سرایه‌داران شاپور جان @hafezeh_shz
-1695473918_-1810601381 (1).opus
زمان: حجم: 167.2K
سنج و دمام زنی در میان عزاداری خانواده شهدای سرایه‌داران @hafezeh_shz
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم سنج و دمام زنی درب منزل خانواده شهدای سرایه‌داران خانواده روستای شاپور جان @hafezeh_shz
تلخ اما واقعی: امروز که رفتیم به خانه خانواده سرایه‌داران، فهمیدیم قرار بود همین چند روز آینده عروسی خواهر باشد، اما روز ۴ آبان عروسی خواهر به عزا تبدیل شد. عبدالرسول محمدی ۵ آبان ۱۴۰۱ @hafezeh_shz
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرم ورودی باب الرضا از بازرسی می‌گذریم،صحن خلوته هر زائری رد میشه در باره موقعیت تروریست و شبستان و.. صحبت میکنه وارد صحن قدیمی میشیم،پرچم های سیاه،پرچم ایران و ناگهان... چادر های خونین آویزان... با دیدن خونها،میروم به ۸۷،حسینیه،رهپویان،انفجار.. دیوار های خونین حسینه جلوم مجسم میشه..عرفان،علیرضا،راضیه،نجمه.... جای جای حرم گل گذاشتن،روی مقتل شهدا... و قاب عکسی از لحظه شهادتشون... فضای غریبیه... یه پیرمرد خوش ذوق توی ایوون نشسته،جمله هایی خطاطی میکنه و میده دست زائرا بین خدام حرم مربی پرورشی دوران دبیرستان رو میبینم،همون سال های ۸۷ ۸۸ سلام میکنم،میشناسه،هردو با چشم های پر اشک... دعا می کنیم خون های ریخته پای انقلاب دوری دشمنا از سر خاکمون زن برای زندگی برای شهادت روایت سرکار خانم اسما دشتکیان از حال و هوای امشب حرم شاه‌چراغ(ع) @hafezeh_shz
تصمیم میگیرم بریم زیارت شاهچراغ از پارکینگ که بالا میایم همه چیز انگار در حالت " آهسته" است. خبری از‌ جنب و جوش همیشگی نیست. شایدم چون ساعت ۸ شبه و دعای کمیل و مراسم شام غریبان شهدا تمام شده. خادم بازرسی ازم عذرخواهی میکنه که بچه بغلتون هست لطفا بذارین پایین. دخترم رو میگذارم پایین. اما دستی به دخترم نمیزنه و بعد از بازرسی مفصل باز هم عذرخواهی میکنه از بازرسی خیلی دقیق و با احترام و خوش اخلاقی رد میشیم ورودی صحن خانواده ای دارن رد میشن، با هم درب وردی مصلی رو از توی فیلم هایی که دیدن تشخیص می‌دن. یکی میگه خوب شد بسته. اون میگه نه اگه میرفت اونجا کسی چیزیش نمیشد، دور ضریح شلوغ تر بوده.از صحبت هاشون مشخصه مسافرن و نمی دونن شبستون محل برگزاری نماز بوده وارد صحن اصلی که میشم، پرچم های سیاه و پرچم ایران چشمم رو میگیره اشک تو چشمام جمع میشه.. خانومم داره با تمام بغض گریه میکنه؛ از نگاهم میفهمه که میپرسم چی شده؟؟ چادرهای خونین آویزون شده به ایوون حرم رو نشونم میده و منم اشکم جاری میشه... ساعتی رو اجازه دادن خانم ها از ورودی آقایون وارد بشن تا محل شهادت همشهری ها و هم وطن هاشون رو ببینن... جای جای حرم،تاج گل هست...روی مقتل شهدا... و قاب عکس از لحظه شهادت شهدا در همان مکان... جای جای حرم بوی شهادت هست... بالاسر حضرت آقا شاهچراغ، تاج گل های بیشتری گذاشتند... همان کنار اسپیلت که چند نفر پناه گرفته بودند اما وقتی نامرد از راه میرسه همه رو به رگبار میبنده... ظاهرا تنها قسمتی که تیر مستقیم به قسمت خواهران اصابت شده، همینجاست... توی حرم همه دارن از شیوه شهادت حرف میزنن... یک نفر داره داره با جزئیات تعریف میکنه و چندین نفر هم دورش جمع شدن. توضیح میده که در رواق بین ضریح و شبستان امام خمینی( محل نماز) ایستاده بوده و دیده چه اتفاقاتی افتاده. دقیقا موقع اذان بوده و این باعث شده صدای تیر رو نمازگزاران نفهمند و بعدتر متوجه اتفاقات بشن بیشتر از اینکه حرف بزنه،جواب سوال میده؛ بس که مردم دنبال جزئیات حادثه هستند. البته به لطف همان کلیپ دو دقیقه ای که از حادثه پخش شده، همه حرفاش رو زود می‌پذیرند یک خادم کنارش وایساده، حس میکنم که میخواد تذکر بده بهش‌. از خادم میپرسم ایشون خادم بوده، پاسخ منفی است.خادم از فرصت استفاده میکنه و محترمانه ازش میخواد که چون دیگه خسته شده،تمام کنه! تو صحن نشسته ام رو به روی گنبد و دویدن های دخترم و چادرهای خونین و رفت و آمدها را می‌بینم... صدای سنج و دمام میاد، میرم سمت صدا...‌ انگار فرصتیست برای همه تا اشک هاشون جاری بشه... چه سکوتی شده حرم....خانم خادمی چادری خونین رو دست گرفته و میچرخونه کنار جمعیت... روایت آقای محسن فائضی از شاه‌چراغ غروب ۵ آبان ۱۴۰۱ @hafezeh_shz
حافظ‌هـ
*روایت میدانی از مصاحبه با مجروحان حمله تروریستی به حرم شاه‌چراغ(ع)* بیمارستان شهید رجایی بخش اول: مصاحبه با آقای گل مکانی صبح روز بعد از حادثه، دو نفری به سمت بیمارستان شهید رجایی راه افتادیم. یکی از بچه ها پل ارتباطی زده بود و اجازه ی ورودمان را گرفت. به بیمارستان رسیدیم. وارد گیت حراست شدیم و گفتیم:« از طرف فلانی هستیم.» اظهار بی اطلاعی کرد و پاس مان داد به آن یکی در ورودی. بی فایده بود، کسی نمی خواست فلانی ما را بشناسد. به هر ضرب و زوری بود نگهبانی را رد کردیم. پله ها را بالا رفتیم و وارد بخش شدیم، همان بخشی که مجروح های حادثه بستری بودند. یک راست رفتیم ایستگاه پرستاری و سراغ مجروح ها را گرفتیم. مسول بخش اما اجازه ورودمان را نمی‌داد و گفت: «متاسفم تا با خودم تماس نگیرند نمیتوانم اجازه ی ورودتان را بدهم. واقعا شرمنده ام وگرنه هرکاری از دستم بر بیاید در خدمتم» باز دست به دامان گوشی شدیم و تماس پشت تماس. بعد از یک ساعت و اندی بالاخره مجوز ورود را گرفتیم. خانم مسول بخش ما را به یکی از اتاق ها راهنمایی کرد. مرد میانسالی با چهره ی رنج کشیده روی تخت دراز کشیده و زانوی چپش پانسمان شده بود. دو تا تیر خورده بود، یکی در دست و یکی در پا. چهره اش سر حال بود و در خواست مصاحبه مان را بی هیچ عذر و بهانه ای قبول کرد. گفت: « دل مان برای زیارت تنگ شده بود. هر از چندگاهی برای زیارت می آییم. دیشب اما دلم شور میزد. از ماجرای چهلم مهسا امینی خبر داشتم و نگران شلوغی ها بودم. بالاخره تصمیم گرفتیم. با خانم و پسر کوچکم راهی شاهچراغ شدیم. به حرم رفتیم و زیارت کردیم. خواستیم برویم برای نماز که صدای تیراندازی آمد. برگشتم ببینم چه خبر است که از دور دیدم محافظ گیت ورودی، روی زمین افتاده. دویدیم و برگشتیم سمت حرم. به اتاق کوچکی پناه بردیم. هفت هشت نفری میشدیم. همه ترسیده بودند و هر کس از طرفی فرار می‌کرد. ولی ما در آن اتاق کوچک گیر افتاده بودیم. مردی با کاپشن مشکی اسلحه به دست آمد و شروع کرد به رگبار. یک تیر به پایم خورد و یکی به دستم. تیری هم به کمر خانمم خورد. دو سه تا از آقایان دیگر هم تیر خوردند و شهید شدند.» پرسیدیم:« پسرتان چه شد؟» بغضش را قورت داد و گفت: « خدا رو شکر چیزی نشد و به خیر گذشت. تمام مدت درگیری فقط به او فکر میکردم و میترسیدم بلایی سرش بیاید.» همین طور مشتش را گره میکرد و با صدای خشمگین و غم آلودی گفت: « درگیری که تمام شد ما را به حیاط بردند، دیدم روی بچه کوچکی پارچه سفید انداخته اند. بهم ریختم. همان نامرد کشته بودش. خدا لعنتشان کند.» سیدمحمد هاشمی_ پویان حسن نیا بعد از ظهر ۵ آبان ۱۴۰۱ @hafezeh_shz