حافظهـ
محمدضیف، آشنای کمپیدا نگاهی به زندگی رئیس شاخه نظامی مقاومت اسلامی فلسطین متن: محسن فائضی خوانش:
محمد ضیف فرمانده گردانهای قسام را بیشتر بشناسید
✅ بازنشر به مناسبت تکذیب شهادت محمد ضیف از سوی مقامات حماس
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
اسماعیل فلسطین.mp3
18.55M
داستان فلسطین فرق دارد
نگاهی متفاوت به اسماعیلِ فلسطین، شهید اسماعیل هنیه
متن: محسن فائضی
خوانش: محمد دستبسته
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢سری پادکست ماجرای فلسطین ۴۱
کاری از:
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
حافظهـ
حسینیه هنر شیراز برگزار میکند:
دوره مقدماتی مصاحبه در تاریخ شفاهی
🔸 شهید سید جواد سجادی 🔸
📕سرفصلهای دوره شامل:
آشنایی با حسینیه هنر
بررسی انواع مصاحبه
بایدها و نبایدهای تحقیق
مهارت و تکنیک مصاحبه
کارگاه نقد و بررسی محتوایی
کارگاه تحقیق خوب برای تدوین خوب
کارگاه جشنواره عمار و اهمیت توزیع محصولات فرهنگی
کارگاه نقش تاریخ شفاهی در تبدیل فلسطین به مسئله اجتماعی
🗣 اساتید دوره:
سیدحامد ترابی، مسئول حسینیه هنر شیراز
رسول محمدی ،محقق کتاب بهتر از تو نداشتم
محمدجواد رحیمی، نویسنده کتاب بهتر از تو نداشتم و هفت خان شستن
محسن فائضی، پژوهشگر مستند وداع با اسلحه و فعال رسانهای حوزه فلسطین
محمدصادق شریفی، محقق و نویسنده حوزه تاریخ شفاهی
زهرا سادات هاشمی، محقق کتاب پلاک پ و بهتر از تو نداشتم
🪪 ارائه گواهی نامه پایان دوره توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و امکان همکاری با حسینه هنر پس از پایان دوره
💳 هزینه شرکت در دوره: ٢۵٠ هزار تومان
⏰ زمان برگزاری دوره: ٢٢ و ٢٣ شهریور
🏫 مکان برگزاری دوره: شیراز
📥جهت ثبتنام میتوانید از طریق شماره تماس یا لینک زیر اقدام فرمایید.
📎 https://survey.porsline.ir/s/6iLhk0se
📞09966902646
🔹برای افرادی که از شهرستانها در این دوره شرکت میکنند، اسکان در نظر گرفته شده است.
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چراغدار منتشر شد.
روایتهایی از زندگی شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(ع)
تحقیق و تدوین: جمعی از پژوهشگران و نویسندگان حسینیه هنر شیراز
انتشارات راهیار
با همکاری انتشارات آسمان سوم
برای تهیه کتاب به شماره ۰۹۱۷۵۸۵۰۳۱۱ پیام دهید یا اینترنتی خرید کنید.
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
حافظهـ
گُذَرِ اربعین
زنگ در را زدند. پستچی بود. گذرنامه من و مادرم رسیده بود. خوشحال بازش کردیم که خواهرم سر رسید و گفت:«منم دوست دارم پیاده روی اربعین بیام. برا منم گذر بگیرین!»
فردا با مادرم رفتن پلیس ۱۰+. مادرم زنگ زد. با ناراحتی گفت:«دیدی چی شد؟ میگن شناسنامه عکسدار نیست. نمیشه! دلم نمیاد بدون خواهرت برم. تو برو!»
من هم بدون مادرم دلم نیامد و هیچ کدام نرفتیم. ولی هر شب پای تلویزیون تصاویر مشایه را که دیدم، سوختم. یک شب همینطور که گریه میکردم یکدفعه یادم آمد به شهید محمدرضا کشاورز ؛ دلش میخواست با پدرش برای اربعین به کربلا برود اما شناسنامهاش عکسدار نبود و نشد! حتی بعد از آن تلاش کرد با خواهرش به مشهد برود ولی آن هم نشد! بیشتر دلم سوخت. صدایش زدم بی آنکه بدانم چه میخواهم. فقط میدانستم در این یک مورد همدردیم. روزی که به خانه مادرش رفتم و خاطراتی که تعریف کردند را، با خودم مرور کردم.
فردایش رفتم دفتر (حسینیه هنر شیراز). در که باز شد اتاق پُر از کتاب چراغدار بود! کتابی که روایت زندگی شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ(ع) بود. یکیاش را برداشتم و رفتم پشت لپتاپ. طاقت نیاوردم بعد از کارم کتاب را بخوانم. بازش کردم و بیمعطلی نذر چهارشنبهها را پیدا کردم. همان قسمتی که مخصوص شهید کشاورز بود. اولین روایت، قصه گذرنامه و شناسنامه بیعکسش بود. بقیه روایتهایش را خواندم. با چشم دنبال خاطراتی گشتم که از خانوادهاش گرفته بودم. همینطور که محو کتاب بودم، شنیدم: «تق تق...خانم نیکخو!» یکه خوردم. زود کتاب را بستم و گیج و گنگ سرم را بالا آوردم. همکارم توی چارچوب در ایستاده بود. گفتم: «بله!»
حرف میزد؛ ولی هنوز در عالم کتاب بودم. حرفش که تمام شد و رفت، دوباره کتاب را باز کردم. برگشتم از اول مرور کردم. جملهی «بابا! برا نونی که بهم میدی حلالم کن» من را یاد دوچرخه خریدن محمدرضا انداخت. پدرش گفت: «یه دوچرخه ۲۸ میلیونی نشونش دادم؛ ولی توان مالی منو نگاه کرد. برای همین دوچرخه ۳میلیونی دست دوم خرید. گفتم: «این بدرد نخوره.» ولی گفت: «اینو دوس دارم!» چند بار خراب شد و میآورد درستش کنم. بار آخر که آورد ناراحت شدم و پرتش کردم آن بَر حیاط! بغض گلویش را گرفت، گریه کرد. گفت: «بابا حق با شما بود. راست میگید. به درد من نمیخوره.»
آهی برای مظلومیت محمدرضا کشیدم. همیشه مظلوم بود. برای هرچیزی که خواست. مثل اربعینی که جا ماند. در نهایت هم مظلومانه از این دنیا رفت. حالا او مهمان خصوصی اباعبدالله(ع) هست.
پ.ن: عکسی که شهید کشاورز برای شناسنامه گرفت.
روایت فهیمه نیکخو محقق کتاب چراغدار؛ ٣ شهریور ۱۴۰۳
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
هدایت شده از جشنواره مردمی فیلم عمار | استان فارس
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 «نورسا» تمدید شد
🎉 نورسا فرصتی جذاب برای شما نوجوانان دغدغهمند عرصه فیلم و سینماست؛
دورهای که با اون هم کار یاد میگیرین، هم برای مردم محلهتون میتونین به راحتی سینما ایجاد کنین.
📍 ثبت نام این دوره تا ۲۰ شهریور برای استان فارس تمدید شده
مزایای شرکت در دوره #نورسا :
🎥 آموزش اکران فیلم
📸✍🏼 آموزش مهارتهای مورد نیاز رسانهای (تحلیل فیلم، مهارتهای فضای مجازی، عکاسی با موبایل و ... )
👨🏻💻 اشتغال پارهوقت
و ...
⭕️ اطلاعات بیشتر و ثبتنام:
🌐 B2n.ir/nowrasa1 ☎️ ۰۲۱۴۲۷۹۵۰۵۰
🎬 سینما انقلاب میخواهد🔻
eitaa.com/joinchat/1112277110C952842dfba
🔊به مناسبت انتشار «چراغدار»
🎤مصاحبه پویان حسننیا مسئول پروژه واقعهنگاری حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(ع) در حسینیه هنر شیراز با خبرگزاری کتاب ایران
🔸روز ۴ابان ۱۴۰۱ حسینیه هنر شیراز یک تلنگر جدی خورد که دقت کنیم نقش ماچیست؟ ما چریک فرهنگی هستیم نه یک کارمندعادی.
🔹روایت اول که سربزنگاه تولید شود جلوی موج سواری رسانه بیگانه را میشود گرفت.
🔸مستند آرشام و غیبت موجه و مجموعه کلیپهای سایه بالاسر نمونه محصولاتی است که برپایه فعالیتهای اعضای حسینیه هنر تولید شد و بازخوردهای خوبی داشت.
🔹کتاب چراغ دار روایت زندگی شهدای حادثه حرم مطهر شاهچراغ هست.
🔸این کتاب را که بخوانید میبینید دین در جامعه چه جایگاهی دارد و آدمهای عادی چه دلبستگی به مولفه های دینی دارند.
🔽 مشروح این مصاحبه را اینجا بخوانید.
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
حافظهـ
عجیب اما واقعی
#روایت_مهمان
پنج ماه از شروع سال ۱۴۰۳ گذشته و فکرش را نمیکردم در این مدت حتی یک کتاب ایرانی هم نخوانده باشم. چند بار خواندههایم را بالا و پایین کردم و مطمئن بودم آن وسطها حتما یکی دو تا خواندهام. اما نخوانده بودم!
بنابراین به خودم گفتم تا اطلاع ثانوی در این خانه به روی اجنبی بسته است!
برای من که تاریخ از اوایل دهه ۲۰ شروع و سال ۵۷ تمام میشود، جنگ مسئله غریبی است. هرچه فکر میکنم میبینم من در یکی از روزهای زمستان ۵۷ تمام شدم!
بنابراین عجیب نبود که هیچ وقت سراغ جنگ و خاطراتش نرفتم. با این وجود خواندن آثاری که نقطه ثقلشان سالهای جنگ است، نشانم میدهند چقدر تجربه زیسته ما با آنچه همین چند دهه قبل عیار زندگی بود، متفاوت است. هر بار از خودم پرسیدهام: «زیستن من زندگی است یا آنچه آنها تجربه کردند؟»
آدمهایی که از بعضیشان چند عکس و خاطره مانده و از بعضیشان همینها هم نمانده است.
تاریخ نگاری انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، عمیقأ به روایت زنانش بدهکار است. همانها که بیسر و صدا آمدند پای کار و بیسر و صدا هم رفتند!
در تاریخ نگاریِ واقعه محور، کلیشهای و اغلب مردانه ما، بسیاری از این زنان اصلا دیده نشدند تا ردی از آنها در سطور تاریخ و کتابها بماند و اینطور شد که حافظه تاریخیمان از روایت حماسههای پر تکرار زنان خالی ماند!
اسماء میرشکاریفرد و دفتر تاریخ شفاهی شیراز، به دنبال پر کردن این جاهای خالی رفتند و از زنانی گفتند و نوشتند که هر کدام بر حسب تواناییشان گوشهای از این حماسه را آفریدند و باری بر دوش کشیدند.
شیراز در سالهای جنگ شهر مهمی است زیرا نزدیکترین کلانشهر به جبهههای جنوب است. شهری که حال و هوایش در دهه ۶۰، رنگ و بوی جنگ و جبهه دارد.
«پلاک پ» داستان ستاد پشتیبانی جنگ است اما به روایت زنان. حمایتهایی که پشت جبههها انجام میشد و تنوع و وسعتش هنوز هم بعد از این همه سال در ذهن نمیگنجد.
چطور میشود روزانه ۳۰۰ زن در یک ساختمان نیمه کاره و بی در و پیکر از هشت صبح تا غروب آفتاب خیاطی کنند، نان بپزند و یا مربا و عرقیجات درست کنند؟ چطور میشود زنی تا روز آخر بارداریاش یا گندمها را خوشه کند و یا از درختها سیب بچیند؟ آن هم نه باغ و زمین خودش، بلکه باغ خانوادهای که مردهایشان همه رفتهاند جبهه و بار امسالشان دارد خراب میشود!
چطور میشود به زنی خبر داد که تنها پسرش شهید شده و او سرش را بلند کند، بگوید: «الهی شکر، امانت خدا را سالم تحویل دادم.» بعد سرش را پایین بیاندازد و دوباره از خمیر چانه بگیرد و بچسبد به کارش تا خود اذان مغرب؟!
عجیب اما واقعی است...
تاریخ شفاهی شیوهای از پژوهش در تاریخ است که مبتنی بر دیدهها، شنیدهها و گفتههای شاهدان و فعالان رویداد تاریخی خاصی است. پس یکی از بنمایههای کتابهای تاریخ شفاهی مصاحبه است. اطلاعات خامی که نویسنده باید دستی به سر و رویشان بکشد تا قابل انتشار شوند. اسماء میرشکاریفرد هم همین کار را کرده اما تلاش او در روایت داستانی حوادث ستودنی است.
خاطراتی که در کتاب آورده شده از پاییز ۱۳۵۹ تا بهار ۱۳۶۷ است. نویسنده، خاطرات زنانی را که طی این دوره نقش مهمی در ستاد پشتیبانی داشتند، گردآوری کرده و بنا بر زمان خودشان در کتاب آورده است. اما این به آن معنا نیست که با مُشتی خاطره جدا از هم و مستقل مواجهیم بلکه ساختار روایی کتاب طوری است که انگار همه این خاطرات بهم مرتبطند و یک ماجرای واحد را بازگو میکنند. راوی هر خاطره، موضوعی را تعریف میکند و راوی دیگری آن را ادامه میدهد.
پلاک پ، لابلای اتفاقهای دوست داشتنیاش، ماجراهای غمانگیزی هم دارد. اما وقتی پای زنان در میان باشد، حتی اگر راویان جنگ هم باشند باز هم معجزه زنانگی نگاهشان، باعث میشود تا حوادث تلخ هم لطیف شوند. زنانی که زنانه حرف میزنند و احساس میکنند اما مردانه کار میکنند و میجنگند!
روایت زهرا سادات طباطبایی (مرورنویس روزنامه جامجم)؛ تابستان ۱۴۰۳
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
19.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 راویان کتاب پلاک پ خاطرات ایام دفاع مقدس را زنده کردند.
پلاک پ روایتی از ستاد پشتیبانی جنگ به روایت بانوان است.
سفارش کتاب با تخفیف ۳۰ درصد در هفته دفاع مقدس:
https://B2n.ir/a60495
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz