#حکایت #هرچه_کنی_به_خود_کنی
درویشی بـود که در کوچـه و محله راه می رفت و میخواند هرچـه کنی به خـود کنی گر همه نیک و بــد کنی . زنی #درویش را دیـد ، وقتـی شعـر درویش را شنیـد ، گفـت مـن پـدر این درویش را در مـی آورم ، کــه هــر روز مـزاحـم آسایــش مـا می شود
زن به خانه رفـت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هـم لای فتیر ریخـت و آورد و به درویـش داد و رفـت به خانه اش و به #همسایه ها گفـت من به ایـن درویش ثابت می کنم که هرچه کنی به خود نمی کنی
کمی دورتـر پسری که در کوچـه بازی میکرد نـزد درویــش آمـد و گفـت من گرسنـه ام کمی نان به من بده . درویش هم همان فتیـر شیرین را به او داد و گفــت زنی برای #ثواب ایـن فتیــر را برای من پخته ، بگیر و بخور فرزندم
پسـر فتیر را خـورد و حالـش بد شـد و زیـر لــب میگفت این چه بود که سـوختـم؟ درویش فوری رفــت و #زن را خبر کرد . زن دوان دوان آمـد و دید پسر خودش است
همانطور که توی سرش می زد و شیون می کرد ، گفت پسرم را با فتیر #زهر آلودم مسموم کردم . آنچــه را که امــروز به اختیار می کاریـم فردا به اجبــار درو میکنیم . پــس در حــد #اختیار ، در نحوه ی افکار و کــردار و گفتارمون بیشتـر تامل کنیم
@hafezyounesi61
━━━━━━━━━━━