سخت بود ،
جلوی اون همه آدم
تو مراسم تشییع ،
تو یک لحظه
بخوای با جگر گوشه ت
دم گوشی حرف بزنی و
برای آخرین بار وداع کنی و
بعد مدام اطرافیان هم
هی صدات کنن ،
بسه دیگه پاشو!
مگر دل طاقت میگرفت...
هنوز هم مادران شهدا
دلتنگن !!!!!!
.
📷 #محمود_آباد _#زمستان ۱۳۶۵_#آخرین #وداع #مادر با #فرزندش ( #سردار #شهید ابوالحسن #محمدزاده #جانشین #گردان پیاده #عاشورا #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا) #شهادت : #عملیات #کربلای ۴ ...🇮🇷🌷
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#امان_از_دل_زینب
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
🟪 @hafttapeh
#شیر_زن_مازندران
#مادر_شهیدان_محمدزاده
.
✨از تبار سادات بود سلطنت خانم.
انگار آب و قرآن نباید از دست این مادر کنار گذاشته میشد.یا در حال بدرقه و اعزامشان بود ، یا در حال تحویل پیکر پسران شهیدش.از کجا بگویم ؟ از خوابی که ۱۵ روز قبل شهادت هادی دید.خواب دید که ائمه به خانه یشان آمدند.حضرت زهرا(س) به قلبش دستکشید و گفت صبور باش.اصلا قبل شهادت پسرانش به او وحی میشد.شروع میکرد به جابه جا کردن وسایل خانه و رنگ زدن و تمیز کردن.اماده میشد پیکر پسران شهیدش را تحویل بگیرد.دیگران به او می گفتند چه کار می کنی حاج خانم؟ می گفت من مهمان دارم.
.
▫️آنقدر سریع کیف فرزندانش را آماده میکرد که انگار برای شنیدن همین خبرها عجله داشت.همزمان ۴ فرزند و همسرش با هم در جبهه بودند.روز اعزام هادی ؛ حتی ناهارش را نخورد و از خانه بیرون رفت، به دنبالش رفت در حالی که چشمانش پر از اشک بود.گفت: «پسرم کجا میری نمیخواهی خداحافظی کنی؟ بزار ببوسمت»
.
▫️میگفت : شنیده بودم که حضرت قاسم در وقت شهادت تازه داماد بوده و همیشه از این جریان میسوختم اما قاسم من هم بعد از ده ماه که از ازدواجش میگذشت، رفت و تو قایق پیکرش سوخت و شهید شد و شرمنده حضرت قاسم نشدم.به ابوالحسن هم میگفت:تو برای من همان کودکی هستی که هر شب قبل از خواب تأکید میکردی که برای نماز شب بیدارت کنم و تا صبح نماز شبهایت روح مرا نوازش میداد.ابوالحسن او هم در ام الرصاص بشهادت رسید.
(📝 احمدی اتویی)
.
🇮🇷شادی روح خانم سیده سلطنت حمیدتبار مادر مؤمنه سرداران شهید ابوالحسن، ابوالقاسم و هادی محمدزاده صلوات.
.
#محمود_آباد
#مادر_آسمانی
#هفت_تپه_ی_گمنام
🆔 @hafttapeh