eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام🦋
2.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
941 ویدیو
6 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋 ارسال مطالب به ادمین👇 @Ahmadiatoui
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 مادر ملکی نقل میکرد : . ▪️هر وقت مهدی از جبهه می اومد بهم می‌گفت: «مامان وقتی دوستانم شهید می‌شوند گوشم را کنار دهانشان می‌برم ببینم در آخرین لحظات چه می‌گویند»، می‌گفت «آخرین حرفی که دوستان شهیدم زمزمه می‌کردند «حجاب» بود. نمی‌دانم واقعا این زن‌های بی‌حجاب مسلمانند، خدا کند من شهید شوم دیگر این صحنه‌ها را نبینم. طاقت ندارم. . 🇮🇷 بیاد ویژه ۲۵ ، ... . 💠 @hafttapeh
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا . 👨‍👧دخترم لیلا ! عزیزم سلام. لیلا جان! حالت خوبه؟ مادرت را که اذیت نمی کنی؟! حتماً می گویی که نه، من دختر خوبی هستم و حالا که بابایم نیست من مادرم را اذیت نمی کنم. آفرین به تو دختر خوبم. حتماً سوال می کنی بابا کِی به خانه می آیی. دخترم! بابا دیگر به خانه نمی آید. بابا رفت پیش خدا، پیامبر و ائمه اطهار(س). آن جا برای تو و مامانت خانه گرفته و منتظر شما است. زیاد ناراحت نباش. بابایت را می بینی. ولی دخترم! درسته که تو بابایت را ندیدی ولی بابا که تو را دید. حتماً می گویی چه وقت؟! آری دخترم! آن وقت که تو هنوز پنج ماهت تمام نشده بود، بابا تو را بغل می کرد، ناز می داد، با تو بازی می کرد و تو گریه می کردی . دخترم! افتخار کن که در کودکی پدرت را در راه خدا دادی و این سعادت نصیب هر کسی نمی شود.دخترم! باید سعی کنی که دختر نمونه ای باشی و پیام خون پدرت و سایر شهدا را برسانی. . دخترم! نمی توانم به دلیل کمبود وقت، مفصل برایت بنویسم. از همین جا از تو خدا حافظی می کنم و تو را از راه دور می بوسم. دوستت دارم لیلای من!دخترم! بابایت از این که تو را در این دنیا رها کرد و رفت ناراحت و غمگین است و اشک از چشمش در آخرین لحظات حیات جاری می باشد. به امید دیدار در قیامت حق. 🔸فیض الله بابایی 1364/11/13 . ♦️سردار فیض اله بابایی از شهدای ویژه 25 ؛ در والفجر8، پس از 24 ساعت نبرد دلاورانه در 21 ماه سال 1364 در حالی که می ساخت بشهادت رسید . . 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 . ▪️پاسداری از مریوان اومد جنوب.معرفیش کردن گردان امام محمد باقر. سابقه ای زیر برگه اش نوشته بودند نشان می داد قبلاً در غرب فرمانده ی بود. پرسنلی هم تأکید کرد از این رزمنده در جای مناسبی استفاده شود.بلباسی او را خواست. سر صحبت باز شد، بلباسی پرسید:ـشما قبلاً کجا بودید؟گفت: در غرب فرمانده ی محور بودم.بلباسی هم از غرب شناخت داشت. می دانست که فرمانده ی محور بودن در غرب یعنی فرمانده ی دو پاسگاه یا چند ارتفاع و قله که کاملاً با فرماندهی محور در جنوب فرق می کرد. . ▪️پرسید: توی چند تا عملیات بودی؟ ـدو عملیات. چه نوع عملیاتی؟ پاک سازی.- درگیری تان چه جوری بود؟بیش تر با ضد انقلاب ها. پاکسازی روستاها را هم انجام می دادیم.- نه. به من بگو خودت هم توی درگیری ها حضور داشتی؟ تیر از کنار گوش ات رد شد؟ گفت : نه. چون من فرمانده ی محور بودم، خودم تُوی صحنه نبودم.بلباسی سری تکان داد و گفت:ـ شما را خبر می کنم.من می دانستم اگر کسی می خواست توی گردان محمدباقر(ع) فرمانده ی دسته شود می بایست از هفت خوان رستم رد می شد، چه برسد به فرماندهی در رده های بالاتر. . ▪️آقای بلباسی به پرسنلی اطلاع داد که این بنده خدا را فرمانده ی دسته می کند. آن پاسدار که از قضیه مطلع شد، با عجله آمد پیش شهید بلباسی و گله کرد:- آقای بلباسی! من کردستان فرمانده محور بودم. حالا فرمانده دسته؟ دیگران به آدم می خندند.بلباسی هم خیلی رک و راست گفت:- آقای محترم! شما برای کار آمدید یا برای پست گرفتن؟ ( راوی : برادر ابکایی) . 💠 @hafttapeh
🎙 . ▪️مدرسه که بود، زمزمه اذان را که می شنید خودش به سکوی مدرسه می رفت و اذان می گفت .مدیر مدرسه می گفت: این اذان را چه کسی می گوید؟ گفتند سید حسین موسوی نژاد.مدیر از صدای او خوشش آمد و بهش گفت : سید فقط خودت اذان بگو..او هم در مدرسه با صدای بلند موقع ظهر اذان می گفت و دانش آموزان نماز خود را اقامه می کردن. . 🌷 سیدحسین موسوی نژاد ( ) : ۱۸ ۱۳۶۴_#عملیات هشت_سن ۱۷ ( شادی روحش صلوات🇮🇷) . 💠 @hafttapeh
📩 از نامه محمداسماعیل سالخورده ( ) ویژه ۲۵ #شهادت ۱۱ ۱۳۶۵ : . ▪️من می روم ولی شما ای برادران و خواهرانم و پدر و مادرم! عموماً تاکید می کنم اگر که می خواهید رستگار باشی فقط در راه خط ولایت فقیه قدم بردارید. . 💠 @hafttapeh
تو که‌ جایِ‌ شهید‌ نیست اون‌ قلب‌ نیست قبره..‌. ! . 💠 @hafttapeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💢 جلسات بچه های جبهه ▪️کت و شلوار پوش نداشتند!!! ▫️لباس ها همه یکدست و یکرنگ بود ▪️ میز و صندلی و اتاق جلسات نداشتند!!! ▫️زیر چادرهای خاکی برگزار میشد ▪️ بالا و پایین نشستن نداشتند!!! ▫️همه کنار هم می‌نشستند ▪️صرفا جهت وقت گذرانی نبود!!! ▫️هدفمند بود و مفید ▪️شعار و وعده و وعید نمیدادند ▫️ختم به عمل و نتیجه میشد ▪️نگاه هایشان به لنز و دوربین نبود ▫️دوربین بود که معطوف بزرگیشان بود (📝 احمدی اتویی) . 📷 جلسه ی لشکر ویژه ۲۵ _قبل از هشت ۱۳۶۴🇮🇷 . 💠 @hafttapeh
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جدیدا رسم شده که به اسم وفاق، اونایی که مورد دارن رو وارد کار بکنند... **** بسیار زشت است که عده‌ای از امام دم می‌زنند و با فتنه‌گران همکاری می‌کنند! 💢کانال شهدایی @hafttapeh
🛫 ؟ 🇮🇷 ؟ . ▪️متولد ۱۳۳۳ روستای طاهرآباد آمل.پدرش کشاورز بود و وضع مالی خوبی نداشت.سال ۱۳۵۳ در آزمون ورودی هوانیروز ارتش شرکت کرد و با نمره‌ی عالی قبول شد.پس از طی دوره‌های تخصصی زبان انگلیسی و پرواز توانست با درجه ستوان یار سومی و اخذ پایه تخصصی در پرواز بالگرد به پایگاه پشتیبانی هوانیروز ارتش در اصفهان منتقل شود و در ادامه استاد دروس زمینی خلبانی نائل گردید. . ▪️با شروع جنگ تحمیلی حسین دیگر آرام و قرار نداشت تا اینکه ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۶۱ بود که عازم ماموریت بود تا دشمن بعثی را نابود کند که به ناگاه بالگرد او به هنگام نبرد با دشمن مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.حسین را به زندان مخوف دوله تو بردند و او مدت‌ها در آن جا سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد. دژخیمان بعثی او را مدام شکنجه می‌کردند و به او می‌گفتند باید علاوه بر توهین به انقلاب و امام خمینی (ره)، از خواندن نماز در زندان نیز خودداری کند. اما او که عاشقانه امام و انقلاب را دوست می‌داشت و عاشق نماز بود هیچ گاه نمازش ترک نمی‌شد، از انجام این کار سر باز می‌زد. . ▪️۶ ماه از اسارتش نگذشته بود که دستور اعدام او را صادر کردند و بعثی ها شهید حسین قاسمی را در تاریخ دوم خردادماه سال ۱۳۶۲ او را تیرباران کردند.مزار امیر خلبان شهید حسین قاسمی که به شهید نماز هوانیروز ارتش معروف است در گلزار شهدای شهرستان آمل قرار دارد. از شهید قاسمی دو فرزند به نام‌های فرزاد و مه زیار به یادگار مانده است. . 💠 @hafttapeh
💢 محمد عبدالله پور آهنگر کلایی ( قائم شهر) ۱۹ _ : ۲۶ ۱۳۶۳ . ▪️ // برادر شهید : یادم می آید که برادر شهیدم محمد چند جفت کبوتر در منزل نگهداری می کرد و خیلی به آن ها می رسید . بعد از این که ایشان برای آخرین بار به جبهه رفتند مادرم یک هفته قبل از خبر شهادت ایشان، آن ها را آزاد نمود و به هوا انداخت . در روز تشییع جنازه دور میدان طالقانی من دو تا از آن کبوتران را دیدم که در بالای جنازه شهید فرود آمدند و تا مزار او همراهی کردند و تا هنگام دفن تا ساعت ها در بالای قبر او به پرواز در آمدند و رفتند . این دو کبوتر تا مراسم هفتم شهید در بالای منزل ما بودند و سپس رفتند . . 💠 @hafttapeh