eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام 🇮🇷
3.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
9 فایل
اینجا از لشکری خط شکن گفته میشود از دلاوران لشکر ویژه ۲۵ کربلاااا... از گمنامان چادرنشینان خاکی هفت تپه .‌‌.. 👤ارتباط با ادمین کانال . ارسال مطالب ، عکس فیلم و خاطرات و ..‌. @ahmadiatouei
مشاهده در ایتا
دانلود
ما بسیجی‌‌ ها به این ساندیس‌خورها اقتدا کردیم ..! ▪️نمایی که پیش رو دارید، اواخر سال۱۳۶۵ یا اوایل سال ۱۳۶۶ و در جبهه‌ ی جنوب به ثبت رسیده است. جوانان حاضر در تصویر، از بسیجیان لشکر۱۴ امام حسین (ع) هستند. یکی از مجاهدان، در حال نوشیدن آب انگوری با بِرَند شرکت «ساندیس» است. به این ترتیب معلوم می‌ شود که میلیو‌ن‌ها جوان سلحشور ایرانی، به سودای نوشیدن «ساندیس» به سوی جبهه‌ها سرازیر شدند و آن شگفتی ۸ساله را در تاریخِ این مرز و بوم جاودانه ساختند. اگر این گونه است، زنده باد «ساندیس نوشان بسیجی» و پاینده باد شرکت «ساندیس»🧃✌️ 💠 @hafttapeh
💢 شهید محمدرضا جوادی کوچکسرایی_شهادت ۱۳۶۱_موسیان_،عملیات محرم : . خواهر شهید : اهل مسجد بود. از کلاس دوم ابتدایی روزه می گرفت . یادم یک سال ماه رمضان در فصل تابستان بود او روزه داشت از شدت گرما پیراهنش را بالا زده بر روی موزائیک خوابیده بود . . 💠 @hafttapeh
💢شهید محمد حسین روجایی( اهل روجا ) سن ۱۹ سال_ ۵ آذر ۱۳۶۴ : . ▪️مادر شهید : اهل اسراف نبود، یک روز صبح برای صبحانه نان داغ گرفتم او داشت نان سرد را برای صبحانه می خورد من به او گفتم: مادر این نان سرد است نخور او ناراحت شد و گفت: مادر در جبهه بچه ها نان ندارند بخورند نان خشک را با کاپشن تمیز می کنند و می خورند. . 💠 @hafttapeh
33.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 چهره ها با اشک زیبا می‌شود... عشق با تصویر معنا می شود .... . ▪️پهلو و بازو و گمنامی و عشق و فرزندان مظلوم فاطمه زهرا ...(🎥 تصاویر شهدای ایرانی ، پخش از تلویزیون حزب بعث) . 💠 @hafttapeh
37.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 هر روز ؛ روزی چند بار هم صورت ماه شما را ببینیم کم است ... بگذار به ما بگویند افسردگی داریم ، بگذار بگویند دنبال غم و غصه ایم . ما عشق میکنیم که با شماییم. ای شهدااااااا ما را از در خانه تان بیرون نکنید. ما با شما زنده ترینیممم... . 🎥 ویژه ۲۵ 🇮🇷 . 💠 @hafttapeh
💢 عباس کامران( ) : ۶ آذر ۱۳۴۵_ ۴ ۱۳۶۵ : . ▪️نرگس کامران- خواهر شهید: یک بار در یکی از راهپیمایی ها که دو روز مانده بود به آخرین اعزام ایشان برای رفتن به جبهه، همه ی بچه هایی که قرار بود اعزام شوند، رفتند سر مزار شهدا تا با شهدا وداع کنند. یادم می آید شهید عباس بلندگو را گرفت و به مردم گفت: ای کسانی که می گوئید این رزمنده ها برای پول مال می روند، ما دو برابر این پول ها به شما می دهیم شما بروید. چرا پشت سر رزمنده ها که جان شان را در دست شان می گیرند و می جنگند و زن و بچه هایشان را این جا گذاشتند، حرف می زنید. آن روز بعضی از رزمنده ها گفتند: عباس جان! تو حرف دل همه ی ما را زدی. . 💠 @hafttapeh
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر دختر کند نازی ، خریدارش بُوَد بابا. 🎥پدر بالاسر جنازه دختر معصومش: 🔹مگه از من عروسک نمی‌خواستی؟ به والله برات می‌خرم، قسم به پروردگار برات می‌خرم، اما نه الان، بلکه به زودی در مسجد الاقصی! 💢کانال شهدایی 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 حسین شعبان زاده ( ) ۱۵ #شهادت ۷ ۱۳۶۵ اسلام آباد غرب : . خواهر شهید : هر وقت به خانه ی ما می آمد می گفت برایم ماکارونی درست کن خیلی ماکارونی دوست داشت بعد از شهادت او من تا یکسال ماکارونی درست نکردم و بعد از یکسال که درست کردم به نیت او خیرات کردم . آخرین باری که می خواست به جبهه برود با مادرم خداحافظی کرد و به خانه ما آمد و از من هم خداحافظی کرد و گفت دعا کنید این بار شهید شوم گفتم حسین جان اگر مصلحت باشد شهید می شوی گفت به هر حال شما دعا کنید من دوست دارم شهید شوم وقتی از درب خانه رفت بیرون رویش را برگرداند و برایم دست تکان داد و خداحافظی کرد و گفت:« این آخرین خداحافظی من با شماست . » . 💠 @hafttapeh
💢 ذکریا محمودی ( هفده ساله از لشکر ویژه ۲۵ کربلا) :۷ آذر ۱۳۶۲ : . 📩 برادران عزیز! شما را به خدا سپردم و از شما می خواهم که ادامه دهنده راه من و تمامی رزمندگان کفرستیز باشید و به این خصم بفهمانید که ما از شهادت باکی نداریم و آماده ایم که شهادت را در آغوش بگیریم. بر قبر من ننویسید جوان ناکام، زیرا من به کام خود رسیدم. . 💠 @hafttapeh
💢 اسداله حقیقت اعزامی از ( سن ۱۵ سال) :۷ آذر ۱۳۶۲ : . پدر شهید : ایشان تابستان ها پیش آقای خطیبی در چاکسر کاشی کاری می کردند. به خاطر صداقت و رفتار خوب او آقای خطیی هر روز با موتور  می آمد دنبالش می گفت نمی خواهد کاری بکنی فقط بیا پیش من باش . بعضی وقت ها با شهید علی محمدی تابستان ها یخ می فروختند . هیچ وقت بیکار نمی نشست کار می کرد تا کمک خرج خانه باشد . زمانی که می خواست به جبهه برود و رضایت نامه آورد که امضا بزنم این کار را نکردم و قبول هم نکردم همان شب خواب دیدم در بیابانی هستم  و سگ ها به من حمله کردند  و من می خواستم فرار کنم ولی نمی توانستم وقتی که پسرم اسدالله آمد  سگ ها همه فرار کردند . وقتی صبح بیدار شدم رفتم به انجمن و گفتم من رضایت می دهم که پسرم به جبهه برود . . 💠 @hafttapeh