✨دو رکـعت نمـاز بخـوان
و به خداوند عـرض کـن
خدایا هرکس به من بدی کرده را بخشیدم،
تـو هم مـرا ببخش..!
آن وقت ببین خدا باتـو چه کار میکند
#حاجاسماعیلدولابی(ره)🌱
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🆔 @hafttapeh
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_مظلوم
🗯 سال گذشته در این جلسه شهید رئیسی رضوان الله تعالی علیه حضور داشت و گزارش مفصلی از اقدامات و خدمات و زحمات خودشان دادند؛ و امروز انشاءالله به لطف حق، پاداش آن زحمات را بر سر سفره لطف الهی و رحمت الهی دارند به دست میگیرند و استفاده میکنند...
- رهبر معظم انقلاب اسلامی ۱۴۰۳/۱۲/۱۸
در دیدار رمضانی با مسئولان نظام
🆔 @hafttapeh
🥀إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ🥀
.
▪️مادر شهید رمضان علی میرزائی از روستای پیرنعیم سوادکوه دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
.
▪️ حاجیه خانم منور رستمی قزنچاهی مادر شهید والامقام رمضان علی میرزائی صبح یک شنبه ۱۹ اسفند در هشتمین روز از ماه مبارک رمضان، به علت کهولت سن و بیماری دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست . مراسم تشییع پیکر این مادر سفر کرده متعاقبا اعلام میگردد.▪️شهید رمضان علی میرزائی در لشکر ۵ نصر خراسان به اسلام خدمت می کرد که در۱۳۶۳/۱۲/۲۵ هجری شمسی در منطقه هورالعظیم و در عملیات بدر شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت.پیکر این شهید بعد ۳۸ سال در سال ۱۴۰۱ به خانه بازگشت.
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
🆔 @hafttapeh
💢 #ابوعمار را چقدر میشناسید ؟؟؟
.
📆 ۱۹ اسفند ، چهلمین سالروز شهادت گمنام استان مازندران سردار شهید حبیب اله افتخاریان (ابوعمار) فرمانده سپاه مریوان و فرمانده تیپ ۲۵ کربلا گرامیباد.
.
#سالروز_شهادت
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
🆔 @hafttapeh
🏷 #فرمانده_ی_خاکی
#بیاد_سردار_شهید_افتخاریان
.
▫️گرد و غبار مثل مهی غلیظ در هوا معلق بود. بوی باروت، عرق، و خاک داغ در هم پیچیده بود. پاهایمان از خستگی سنگین شده بود. عملیات تمام شده بود. گروهک کومله و دموکرات پا به فرار گذاشته بودند، و ما سوار بر یک تویوتای شش سیلندر، از مسیرهای ناهموار کوهستانی برمیگشتیم.
عقب وانت تویوتا،در میان انبوهی از اسلحه و کولهپشتیها،نشسته بودیم. هر از گاهی باد میوزید و ذرات گرد و غبار را از روی لباسهای خسته و خاکیمان میتکاند. کنار دستم، مردی نشسته بود که مثل بقیه گرد و خاکی بود. نگاهش آرام اما نافذ بود. گاهی که وانت روی دستانداز میافتاد، دستش را روی لبه آهنی ماشین میگرفت تا تعادلش را حفظ کند.لبخندی محو روی لب داشت.به سپاه مریوان که رسیدیم، وانت ایستاد. او اولین کسی بود که از پشت وانت پایین پرید. هنوز نفس تازه نکرده، با صدایی محکم اما آرام گفت:حمام رو برای بچهها آماده کنید.نگاهم را از چهره خستهاش برداشتم و به سمت یکی از بسیجیها چرخیدم. کنار گوشش گفتم:— این کیه کاک ایوب؟
کاک ایوب لبخندی زد و گفت:نشناختی واقعا،ابوعمارفرمانده سپاهه.حیرتم را نمیتوانستم پنهان کنم. تا لحظاتی پیش فکر میکردم یکی از بسیجیهای اعزامی است. ولی حالا… حالا میدانستم. او فرماندهای بود که خاک و خون را از پشت میز فرماندهی نمیشناخت، بلکه از وسط میدان، از پشت وانت، از کنار بسیجیهایی که دوشادوششان میجنگید.آن روز فهمیدم که فرمانده واقعی، کسی است که اول از همه به دل آتش میزند و آخر از همه از میدان خارج میشود.
.
🖋️به قلم :حسین زکریائی عزیزی
🆔 @hafttapeh
آنها با خدا بودند...
ما با که هستیم !!!
.
#ماه_بندگی_خدا 🌙
#هفت_تپه_ی_گمنام
( کانال تخصصی شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا)
🆔 @hafttapeh