هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
🔻کتاب بی آرام
به :روایت زهرا امینی
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت هفتم:
در طول روز با دخترم و ندا و نادیا (خواهران همسر) در خانه بودیم. من مشغول کارهای خانه میشدم و آنها سرگرم بازی و درس. حاجی آقا که می رفت سرکار، حاج خانم میرفت چایخانه، با خانم های دیگر پتوها و لباسهای رزمندگان را میشستند و خشک میکردند و اگر نیاز به دوخت و دوز داشت میدوختند. پوتینها را توی حوضچه می ریختند و می شستند و اگر بند نداشت بند میکشیدند و واکس میزدند. این کار خانمها وسط جنگ، طوری جا افتاده بود که از همه نیروهای سپاه و ارتش به آنجا لباس میبردند. تعداد خانمها زیاد شده بود. آن ها، آخر کار، روی کاغذهای کوچک یادداشت کوتاهی برای رزمنده ای که لباس به دستش میرسید می نوشتند تا روحیه بگیرد.
یکی از همان روزها به خانه یکی از اقوام اسماعیل سرزدیم. خانم صاحبخانه گفت: "تا کی میخوای وایسی آب شدن بچه ت رو ببینی! دکترش رو عوض کن." حرفش تلنگری به من زد. فاطمه شش ماهه بود که بردیمش پیش دکتر پدرام پزشک. تا دخترم را دید گفت: «چرا این قدر دیر بچه رو آورده ید؟» گفتم: «تا الان زیر نظر دکتر قدیری بوده.» معاینه ای سطحی کرد و گفت: «همین الان ببریدش تهران.» نگاهی به اسماعیل انداختم و گفتم الان وضعیت ما طوری نیست که بتونیم بریم. بچه مون چشه؟ دکتر پدرام گفت: «خدا کنه اونی که من فکر میکنم نباشه، اما برای اینکه مطمئن بشید زودتر بچه رو برسونید تهران.
اسماعیل ما را به خانه برد و خودش رفت دنبال بلیت. نصف روز گشت و بلیت پیدا نکرد. گفت: « با بچه ها صحبت کردم. گفتن هلی کوپتری برای بردن مجروحا میره تهران اگه بجنبیم، میتونیم باهاش بریم.» حاج خانم و حاجی آقا رفته بودند مکه و ندا و نادیا را به ما سپرده بودند. رفتم سراغ همسایه جفتیمان. ماجرا را گفتم و خواهر شوهرهایم را به آنها سپردم. گفتم تو رو خدا حواستون به این بچه ها باشه امانت ان و خودمان را سریع به فرودگاه رساندیم.
سروصدای هلیکوپتر توی اتاقک پیچیده بود؛ اما من بیشتر ناله مجروحان را میشنیدم و دلم ریش میشد. یکی داد می زد: «تشنمه یه چیکه آب بدید.» یکی میگفت: «پام» دیگری ناله میکرد «دستم!» از بدو بدوهای پرستار فهمیدم بیشتر مجروحها حال خوبی ندارند. پرستار بیچاره از بالای سر یکی میرفت سراغ آن یکی، پای آن هم بند نمی شد و آن دیگری را دلداری میداد یا سرم عوض میکرد. دیدن این صحنه ها حالم را خراب کرده بود. نه میتوانستم روی پاهایم بایستم نه می توانستم بنشینم. از یک طرف ضعف کرده بودم و از طرف دیگر بدن لرزه شدیدی داشتم. دستهایم حتی جان نداشت فاطمه را، که آن قدر سبک و بی بنیه شده بود بغل کنم.
وقتی به فرودگاه تهرانرسیدیم، اسماعیل، که خودش را با عصای زیر بغل سرپا نگه داشته بود، فاطمه را از من گرفت. من هم بیحال روی شانه اش افتادم. خلبان وضعیت ما را که دید، جلو آمد و کمک کرد تا به فضای داخلی فرودگاه رسیدیم. وارد فرودگاه که شدم جنازه های خونین را دیدم که روی زمین افتاده بودند. تا آن روز درباره جنگ فقط شنیده بودم؛ چیزی ندیده بودم. مجروحان را تندتند جابه جا میکردند. دیدم برای جابه جایی دو تا از مجروح ها که حال بدی داشتند تلاشی نمیکنند. چشمم دنبال پرستار بود. فکر کردم حتماً آنها را از یاد برده است. وقتی پرستار ملافه را روی صورتشان کشید انگار قلبم از جا کنده شد. روح و روانم به هم ریخت. حالم آن قدر بد شد که همان جا روی زمین نشستم. دوباره اسماعیل کمکم کرد بلند شوم.
به هر سختی بود خودمان را به دکتر عظیمی، نبش خیابان طالقانی۔ ولیعصر، رساندیم. پزشک دخترم را معاینه کرد. بعد از سکوتی طولانی به اسماعیل گفت: تا حالا دچار موج انفجار شده ای؟ اسماعیل گفت: «نه.» رو کرد به من: توی دوران بارداری اتفاق خاصی برات نیفتاد؟ ضربه ای ... لطمه ای ..... گفتم: یه بار موشک زدن توی خیابون یوسفی اهواز انفجار شدید بود. خونه ما لرزید. من هم با شکم زمین خوردم، همین؟ اسماعیل گفت: "سه ماهه هم که بود از روی موتور زمین خورد!" دکتر از معاینه فاطمه دست کشید و گفت: «بچه تون معلول جسمی و ذهنیه؛ یا به خاطر همیناست که گفتید یا به خاطر ازدواج فامیلی»
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌳🌹 آغاز روزمان را مزین و منور میکنیم به کلام روحبخش و دلنشین قرآن کریم..🌹🌳🌹
۲_🌹 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🥀🤲
🌹 خدايا ،زینت بده اخلاق مارا با زینت
قرآن 🥀🤲
🌹-خدایا وجود ما را سرشار از فضایل و معارف قرآنی قرار بده 🥀🤲
الهی امین🤲🤲
🌸 سوره_مبارکه_ضحی
💐 توسط استاد عبدالباسط
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 خطرناکترین تاکتیک دشمن برای نابودی جوامع ایمانی؛
دقیقاً از مدل مهمترین حربهی شیطان الگوبرداری شده!
💐 استاد_شجاعی
🌸🎊✨ ﷽ ✨🎊🌸
🌸✨🎊✨🌸✨🎊✨🌸
✨🎊✨🌸✨🎊✨🌸✨
🎊✨🌸✨🎊✨🌸✨🎊
✨🌸✨🎊✨🌸✨🎊✨
🌸✨🎊 پندانه 🎊✨🌸
🌸✨🎊 سه چیز هرگز برنمیگردد
🍁 زمان 🍁کلام،🍁موقیعت
🌸✨🎊 سه چیزرا هرگزنباید ازدست داد
🍁آرامش،🍁امید،🍁صداقت،
🌸✨🎊 سه چیز هرگزقطعی نیستند
🍁شانس،🍁موفقیعت،🍁رویاها
🌸✨🎊 سه چیزخیلی ارزشمندند
🍁عشق،🍁اعتماد به نفس،🍁دوستان واقعی
🌸🎊التماس دعای خیر شما🎊🌸
🌸✨🎊✨🌸✨🎊✨🌸
✨🎊✨🌸✨🎊✨🌸✨
🎊✨🌸✨🎊✨🌸✨🎊
✨🌸✨🎊✨🌸✨🎊✨
💞🌾 ﷽ 🌾💞
💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾
🌾💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾
💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾
🌾💞🌾💞🌾💞🌾
💞🌾💞🌾💞🌾
🌾💞🌾💞🌾
💞🌾💞🌾
🌾💞🌾
🌹🌹حرفهایی از جنس آرامش 🌹🌹
💞🌾 💞 تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست
🌾💞🌾 تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
💞🌾 💞 تا غمی نباشد، لبخندی نیست
🌾💞🌾 تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت
💞🌾💞پس همیشه بخاطر داشته باش:
👇👇👇👇👇
🌾💞🌾 هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
💞🌾💞 هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
🌾💞🌾 همین دشواریها هستند که از ما انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند 🌾💞🌾
💞🌾التماس دعای خیر شما🌾💞
🌾💞🌾
💞🌾💞🌾
🌾💞🌾💞🌾
💞🌾💞🌾💞🌾
🌾💞🌾💞🌾💞🌾
💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾
🌾💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾
💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾💞🌾
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
18.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 زیارت روز دوشنبه
- Ziyarat of Monday
زیارت امام حسن و حسین «علیهم السلام »
صوت: حسین یزدانپناه
ترجمه فارسی: مهدی الهی قمشهای
خط: ابوالحسن مظفری
همراه با ترجمه انگلیسی
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ