eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
8هزار ویدیو
245 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
📌یک روز در فرودگاه ، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم .ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند :حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی ؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته ام که به عصب های قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند . 🔸حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمیگویم. میگویم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه ایی ، پست و مقامی تعویضش نکنی؟سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم. 🔹ایشان ادامه دادند :اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعا دستت را از فرمان بر نمیداری و روی جیبت نمیگذاری که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؛ ▪️ آیا  این دستی که در راه خدا داده ای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری ، دستت چطور است ؟ سر جایش هست یا با چیزی عوضش کرده ای؟پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی . راوی :آزاده حاج مرتضی حاج باقری ، آزاده اردوگاه 12 که از ناحیه دست راست جانبازهستند .(قطع دست) @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹 دوران دبیرستانِ 🌷 🌷 . ما به اقتضای سنمون اون موقع همه چیز رو به شوخی میگرفتیم...😁 یادمه خیلی با رسول شوخی میکردیم ولی با اینکه اون با ما شوخی نمیکرد همیشه از شوخی های ما استقبال میکرد😊 و خودش بیشتر میخندید. حتی یادمه بچه ها اسمشو تو مدرسه گذاشته بودن سرزمین عجایب!! 😳 اما هیچوقت ناراحت نمیشد... کلا خیلی خوش اخلاق و گشاده رو بود.☺️ اون زمان بچه ها به دو گروه تقسیم میشدن: بچه های بسیجی و بچه های غیر بسیجی. من جزء دسته دوم بودم و با گروه اول (بسیجی ها) کاری نداشتم ولی خلیلی داستانش فرق میکرد با اینکه بسیجی بود هر دو گروه دوستش داشتن و خودشو از ماها کنار نمیکشید. اصلی ترین ویژگیش که باعث شده بود گروه دوم هم جذبش بشن و بودنش بود. بنده خدا هیچی نمیگفت و میخندید ما هم خیلی باهاش شوخی میکردیم بعضی جاها دیگه اذیتش میکردیم 😅که یه اعتراضی چیزی بکنه ولی هیچوقت اعتراض نمیکرد. . 🔺نقل از همکلاسی شهید @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  شهید حاج ابراهیم همت: آسانترین جنگ در دنیا ، جنگ با اسرائیلی هاست ... 🔹فتح قدس نزدیک است. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🔻کتاب بی آرام برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی به :روایت زهرا امینی (همسر شهید) نوشته: فاطمه بهبودی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیستم: از اسماعیل یاد گرفته بودم مشکلات را با صبر چاره کنم. یک وعده ای را که خانه بود هر کاری می‌کردم تا همه چیز بر وفق مرادش باشد. مثلاً غذایی را که دوست داشت بار می‌گذاشتم. میگو و ماهی و دلمه سیب زمینی مورد علاقه اش بود. هر بار حاجی آقا برای خرید به بازار می‌رفت می‌گفتم سیب زمینی متوسط بگیرید، برای اسماعیل دلمه بپزم. همیشه در خانه سیب زمینی های یک دست و یک اندازه داشتم، به امید آن ساعت و روزی که اسماعیل می آید! بچه ها را مثل جان دوست داشت. بغلشان می‌گرفت و با آنها بازی می‌کرد. اسماعیل دختر دوست بود. وقتی فاطمه به دنیا آمده بود آن قدر بچه را بغل می‌کرد که هر کس به خانه ما می آمد می گفت: حالا مگه چی آورده بد دختر! گاهی حاج خانم به اسماعیل گله می‌کرد « معصومه رو بذار کنار پسرت رو بغل کن ببین امیر چطور از سر و کولت بالا می ره.» اسماعیل چشم و چراغ خانه ام بود. او را عقل کل می دیدم و قبولش داشتم. اگر اسماعیل می‌گفت ماست سیاه است، می‌گفتم حتماً سیاه است. اسماعیل توی خانه هم فرمانده بود. نه فقط من، همه خانواده قبولش داشتند. تا جنگ تمام نشده بود رادیو زیر گوشم بود برای آن ساعتی که اسامی اسرا اعلام می‌شد. از لحظه ای که مجری شروع به خواندن نام اسیرها می‌کرد هی توی دلم می‌گفتم کاش بگوید اسماعیل فرجوانی! اسماعیل فرجوانی، اسماعیل فرجوانی! تلویزیون گاهی تصاویری از اسرای ایران نشان می‌داد. آب دستم بود می‌گذاشتم زمین و زل می‌زدم به قاب تلویزیون و دنبال آن چشم و ابروی سیاه می‌گشتم. ورد زبانم بود "حیف از آن همه خوبی تو که زیر خاک برود!" تمام عمرم بگردم کسی را پیدا نمی‌کنم که مثل اسماعیل صادق و با ایمان باشد. توی دلم می‌گفتم الکی می‌گویند شهید شده، اسماعیل یا اسیر شده یا جایی مخفی شده. اصلاً چطور می توانستم باور کنم آن قدو بالا بر زمین افتاده باشد. آن چشم‌ها که انگار چراغی بود خاموش شده باشد، آن لبخند که دیگر جنسش پیدا نمی شود رنگ باخته باشد. برای مادر کسی عزیزتر از فرزندانش نیست؛ اما من می‌گفتم خدایا جان من و بچه هایم را بگیر ولی اسماعیل باشد! انگار خداوند آدمی را با همان چیزی امتحان می‌کند که نقطه ضعف اوست. چهارم دی ماه تلویزیون، غواصهای عملیات کربلای چهار را نشان داد که به آب می زدند. توی دلم گفتم اسماعیل می‌خواست با گروهان غواص برود؛ اما گفته بود شاید فرمانده لشکر نگذارد با غواصها بروم. ته دلم می دانستم اسماعیل حرف خودش را به کرسی می نشاند. چون از عملیات سرنوشت حرف می زد و می‌گفت این عملیات تکلیف ادامه جنگ را روشن می کند. می گفت باید با غواصها بروم که خاطر جمع شوم خط شکسته می شود. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دوشنبه‌زیارت‌امام‌حسن‌ۖحسینۖ .mp3
1.02M
زیارت 🌹حضرت امام حسن مجتبی (عليه‌السلام) و 🌹حضرت امام حسین(عليه‌السلام)
🌷حزین و خسته می خواند قناری در قفس آواز  –  مدام این سو و آن سو می پرد آرام  –  یقین اندیشه ی پرواز  –  در او پرورده این فرجام در چراغانی فصل بهار، زمستان لباس سفید را در ماه سوم خود(اسفند ماه) با بهار معاوضه می‌کرد که چشمان خانواده‌ای به انتظار بهار و نگاهی به شکفتن غنچه‌ای بود که ماه‌ها انتظارش را می‌کشیدند. شهید قاسم کمایی فرزند خیبر، در سپیده دم زیبای بهاری فصل زمستان در ۱۳۴۵/۱۲/۱۲ در منطقه‌ی دلنشین نمره یک شهر امیدیه، دیده به جهان گشود و با قدوم میمون و مبارک خود به عنوان اولین فرزند خانواده، حرارت و نشاط خاصی به پدر و مادر مهربان خود بخشید. از همان دوران کودکی هوش و ذکاوت شهید کمایی در چهره و رفتار او مشهود بود. و او در مدرسه‌ای که دوران تحصیلی خود را در آن می‌گذراند، باعث جذب دوستان زیادی برای او شده بود. دوران نوجوانی شهید قاسم کمایی علاوه بر شرکت در ورزش‌های گروهی از جمله فوتبال به و و و و حضور در مسجد سپری می‌شد که اهل محل نیز برای او احترام ویژه‌ای قائل بودند تا جایی که سجده‌های طولانی او در نمازش، زبانزد همه شده بود. طبع بلند و حجب و حیا او را همیشه بر آن می‌داشت تا نسبت به بزرگترها احترامی خاص قائل باشد، در مهمانی‌ها اکثراً پایین مجلس را برای نشستن انتخاب می‌کرد. در مقطع اول دبیرستان مشغول به تحصیل بود که شوق حضور در جبهه‌ها او را از ادامه تحصیل منصرف کرد و با ثبت نام در پایگاه مقاومت بسیج نمره یک، آماده‌ی حضور در جبهه شد. در سال ۱۳۶۱ عازم جبهه شد و به همراه دوستانش در گردان انشراح در عملیات والفجر مقدماتی در تاریخ ۶۱/۱۱/۱۸ به عنوان حضور یافت و سرانجام روح نا آرام ایشان با نوشیدن شربت شهادت در جوار حق آرام گرفت. پس از سال‌ها پیکر مطهرش در سال ۱۳۷۳ پس از ، با تشییع جنازه باشکوه در گلزار شهدای میانکوه به خاک سپرده شد. روحش در بهشت برین غرق شادی باد.🌷 ❤️ ❤️ شهدای جاویدالااثر شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫 https://splus.ir/brnrrl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻کتاب بی آرام برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی به :روایت زهرا امینی (همسر شهید) نوشته: فاطمه بهبودی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیستم: از اسماعیل یاد گرفته بودم مشکلات را با صبر چاره کنم. یک وعده ای را که خانه بود هر کاری می‌کردم تا همه چیز بر وفق مرادش باشد. مثلاً غذایی را که دوست داشت بار می‌گذاشتم. میگو و ماهی و دلمه سیب زمینی مورد علاقه اش بود. هر بار حاجی آقا برای خرید به بازار می‌رفت می‌گفتم سیب زمینی متوسط بگیرید، برای اسماعیل دلمه بپزم. همیشه در خانه سیب زمینی های یک دست و یک اندازه داشتم، به امید آن ساعت و روزی که اسماعیل می آید! بچه ها را مثل جان دوست داشت. بغلشان می‌گرفت و با آنها بازی می‌کرد. اسماعیل دختر دوست بود. وقتی فاطمه به دنیا آمده بود آن قدر بچه را بغل می‌کرد که هر کس به خانه ما می آمد می گفت: حالا مگه چی آورده بد دختر! گاهی حاج خانم به اسماعیل گله می‌کرد « معصومه رو بذار کنار پسرت رو بغل کن ببین امیر چطور از سر و کولت بالا می ره.» اسماعیل چشم و چراغ خانه ام بود. او را عقل کل می دیدم و قبولش داشتم. اگر اسماعیل می‌گفت ماست سیاه است، می‌گفتم حتماً سیاه است. اسماعیل توی خانه هم فرمانده بود. نه فقط من، همه خانواده قبولش داشتند. تا جنگ تمام نشده بود رادیو زیر گوشم بود برای آن ساعتی که اسامی اسرا اعلام می‌شد. از لحظه ای که مجری شروع به خواندن نام اسیرها می‌کرد هی توی دلم می‌گفتم کاش بگوید اسماعیل فرجوانی! اسماعیل فرجوانی، اسماعیل فرجوانی! تلویزیون گاهی تصاویری از اسرای ایران نشان می‌داد. آب دستم بود می‌گذاشتم زمین و زل می‌زدم به قاب تلویزیون و دنبال آن چشم و ابروی سیاه می‌گشتم. ورد زبانم بود "حیف از آن همه خوبی تو که زیر خاک برود!" تمام عمرم بگردم کسی را پیدا نمی‌کنم که مثل اسماعیل صادق و با ایمان باشد. توی دلم می‌گفتم الکی می‌گویند شهید شده، اسماعیل یا اسیر شده یا جایی مخفی شده. اصلاً چطور می توانستم باور کنم آن قدو بالا بر زمین افتاده باشد. آن چشم‌ها که انگار چراغی بود خاموش شده باشد، آن لبخند که دیگر جنسش پیدا نمی شود رنگ باخته باشد. برای مادر کسی عزیزتر از فرزندانش نیست؛ اما من می‌گفتم خدایا جان من و بچه هایم را بگیر ولی اسماعیل باشد! انگار خداوند آدمی را با همان چیزی امتحان می‌کند که نقطه ضعف اوست. چهارم دی ماه تلویزیون، غواصهای عملیات کربلای چهار را نشان داد که به آب می زدند. توی دلم گفتم اسماعیل می‌خواست با گروهان غواص برود؛ اما گفته بود شاید فرمانده لشکر نگذارد با غواصها بروم. ته دلم می دانستم اسماعیل حرف خودش را به کرسی می نشاند. چون از عملیات سرنوشت حرف می زد و می‌گفت این عملیات تکلیف ادامه جنگ را روشن می کند. می گفت باید با غواصها بروم که خاطر جمع شوم خط شکسته می شود. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار شهید حسن طهرانی مقدم: اگر ما نسبت به شهدا غریب باشیم اونور هم حتما غریبیم. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
💔اگر شهید شدم، دنبال جنازه ی من نیایید؛ از خدا خواسته‌ام همه ی وجودم در راه اسلام فدا شود. ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید محمد نامی @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
𖣐◍𖣐◍𖣐◍𖣐◍𖣐 ـ‌ـ‌ـٰٰٖٖـ⃟🌺 تعویذ              ـ‌ـ‌ـٰٰٖٖـ⃟🌼 روز       ـ‌ـ‌ـٰٰٖٖـ⃟🌸 دوشنبه ❇️ تعویذ، به معنای پناه دادن، و دعای حفظ برای کسی کردن، و حرز آویختن می‌باشد، چون کسـی خواهد در روز امورات بر وفق مراد او باشد و گره‌ها و گرفتاری‌ها از او رفع گردد در تعویذ آن‌روز را بخواند ان شـاءالله امور بر او آسان و گشایش در کار او پدید آید. ⇣⇣⇣⇣⇣⇣⇣⇣⇣⇣⇣ بِسْم‌ِٱللّٰه‌ِٱلرَّحْمٰن‌ِٱلرَّحیٖمِ 🌀اُعـیٖـذُ نَـفْـسـیٖ بِـرَبّـیَٖ ٱلْـاَکْـبَـرِ مِـمّـٰا یَـخْـفـیٰ وَ مـٰا یَـظْـهَـرُ وَ مِـنْ شَـرِّ کُـلِ‏ّ اُنْـثـیٰ وَ ذَکَـرِِ به نام خداوند بخشنده‏ مهربان پناه می‏دهم جانم را به پروردگار بزرگم از آنچه پنهان بوده و از آنچه آشکار است، و از شر هر زن و مرد ┊وَ مِـنْ شَـرِّ مـٰا وٰارَتِ ٱݪــشّـَمْـسُ وَ ٱلْـقَـمَـرُ 🔹قُـدُّوسٌ 🔸قُـدُّوسٌ رَبُّ ٱلْـمَـلٰائِـکَـةِ وَ ٱݪــرُّوحِ و از شر آنچه خورشید و ماه آن را دیده است پاک و منزه است پروردگار فرشتگان و روح ✨اَدْعُـوکُـمْ اَیُّـهَـٱ ٱلْـجِـنُّ اِنْ کُـنْـتُـمْ سـٰامِـعـیٖـنَ مُـطـیٖـعـیٖـنَ ای جن شما را می‏خوانم اگـر شنونده و فرمانبرید ✨وَ اَدْعُـوکُـمْ اَیّـُهَـٱ ٱلْـاِنْـسُ اِلَـۍ ٱݪــلَّـطـیٖـفِ ٱلْـخَـبـیٖـرِ و ای انسان‌ها شما را می‏خوانم به سوی خدای مهربان و آگاه ✨وَ اَدْعُـوکُـمْ اَیُّـهَـٱ ٱلْـجِـنُّ وَ ٱلْـاِنْـسُ اِلَـۍٱݪّــَذیٖ خَـتَـمْـتُــهُۥ ❀ و ای جن و انسانها شما را می‏خوانم به کسی که همه‏ مخلوقات برای او خاضع است ◽️بِـخـٰاتَـمِ رَبِّ ٱلْـعـٰالَـمـیٖـنَ ◽️وَ خـٰاتَـمِ جَـبْـرَئـیٖـلَ وَ مـیٖـکـٰائـیٖـلَ وَ اِسْـرٰافـیٖـلَ ◽️وَ خـٰاتَـمِ سُـلَـیْـمـٰانَ بْـنِ دٰاوُدَ ◽️به مِهر پروردگار جهانیان مهر نهاده‏ام ◽️و به مهر جبرئیل و میکائیل و اسرافیل ◽️و مِهر سلیمان بن داود ◽️وَ خـٰاتَـمِ مُـحَـمَّـدِِ سَـیِّـدِ ٱلْـمُـرْسَـلـیٖـنَ وَ ٱݪــنَّـبـیّٖـیٖـنَ وَ صَـلَّـۍٱللّٰـهُ عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَ آلِــٖهۦٓ ✦ وَ عَـلَـیْـهِـمْ اَخّـِرْ عَـنْ ◽️و مِهر محمّد سرور پیامبران، درود خدا بر او و خاندانش و تمامی آنان باد، و پاسداری کن از ✹⪻ فُـلٰانِ بْـنِ فُـلٰانِِ ⪼ ✹⪻ فلان فرد پسرِ فلانی ⪼ ✨کُـلَّـمـٰا یَـغْـدُو وَ یَـرُوحُ مِـنْ ذیٖ حَـیٍّٖ هر صبح و شام از حیوانات سَمی ❗️ اَوْ عَـقْـرَبِِ ❕اَوْ سـٰاحِـرِِ ❗️اَوْ شَـیْـطـٰانِِ رَجـیٖـمِِ ❕اَوْ سُـلْـطـٰانِِ عَـنـیٖـدِِ ❗️از مار یا عقرب ❕یا ساحر ❗️یا شیطان رانده شده ❕یا پادشاه کینه‏توز ✨اَخَـذْتُ عَـنْـهُۥ ❀ مـٰا یُـریٰ وَ مـٰا لٰا یُـریٰ وَ مـٰا رَأَتْ عَـیْـنُ نـٰائِـمِِ گرفتم از او آنچه دیده شده، و آنچه دیده نمی‏شود، و آنچه چشم خوابیده ❗️اَوْ یَـقْـظـٰانَ بِـاِذْنِ ٱللّٰـهِ ٱݪــلّـَطـیٖـفِ ٱلْـخَـبـیٖـرِ لٰا سُـلْـطـٰانَ لَـکُـمْ عَـلَـۍ ٱللّٰـهِ لٰا شَـریٖـکَ لَـهُۥ ❀ ❕یا بیدار آن را می‏بیند، به اجازه‏ی خدای مهربان آگاه، هیچ سلطه‏ای بر خدا ندارید و هرگز شریکی برای او نمی‏باشد 🕋 وَ صَـلَّـۍٱللّٰـهُ عَـلـیٰ رَسُـولِــٖهۦٓ ✦ سَـیِّـدِنـٰا مُـحَـمَّـدِِ ٱݪــنَّـبـیِّٖ وَ آلِـهِ ٱݪــطّـٰاهِـریٖـنَ وَ سَـلَّـمَ تَـسْـلـیٖـمََـٱ و درود خدا بر پیامبرش سرور ما محمّد و خاندان پاکش باد.
🔰برداشتن شاخه تنها راه است 🔺سال ۱۳۶۸، هنوز آلمان دو تا بود، و من عضوی از تیم المپیاد ریاضی ایران بودم که برای مسابقات جهانی به آلمان غربی رفتم. غژ و غژ چرخ پیر زنگ‌زده‌ی بلوک شرق درآمده بود و کم و بیش نهضت‌های ملی‌گرا، نژادپرست، و فاشیست در اروپا در حال سر برآوردن بودند. مردم اروپایی گیج و خسته دنبال یک وصله‌ی هویتی می‌گشتند که برهنگی ذهنیشان را بپوشاند و دو گروه بهترین مشتریان ایدیولوژی‌های فاشیستی و نژادپرستانه بودند: پیرانی که سعی می‌کردند خاطرات طلایی زمانی دور را به یاد بیاورند و نوجوانان نادان بی‌تجربه. 🔺یکی دو روز مانده به مسابقات، در التهاب شدید رقابت، با دو نفر از دوستان به پارکی در برانشوایگ رفتیم که کمی آرام بگیریم. پارک پر درخت و پر فراز و نشیب کاملا خلوت بود و ما سه نفر هیچ کس را جز خودمان آن‌جا نیافتیم. که خب چه بهتر، آرامش نیاز داشتیم و این هم آرامش. 🔺بعد از ده پانزده دقیقه قدم زدن از دور صدای فریاد شنیدیم. سه نوجوان کله طلایی سه نوجوان کله سیاه دیده بودند و فریاد می‌زدند. چیزی نگفتیم. دور بودند. اول آرام آرام نزدیک شدند، کم‌کم سرعت گرفتند، و از زمانی شروع کردند دویدن. ترسناک بود. البته هنوز زنده‌سوزی ۱۹۹۳ زولینگن رخ نداده بود، اما به هر حال خبرهایی از حمله‌های نژادپرستانه می‌شنیدیم. 🔺ما هم شروع کردیم تلاش کنیم مودب و متین باشیم و از آن‌ها فاصله بگیریم. من حتی سعی کردم لبخند بزنم که خب خیلی دور بودند و فایده‌ای نداشت. البته که اگر نزدیک بودند هم شاید فایده‌ای نمی‌داشت. در نهایت واقعا فاصله کم‌تر شد چاره‌ای نداشتیم جز دویدن و فرار کردن. ما که شروع کردیم بدویم فریادها و سرعت آن‌ها هم یکباره افزایش یافت. 🔺ترس و التهاب آن روز را نمی‌توان نوشت. یا من بلد نیستم بنویسم. پس خودتان لطفا تصور کنید. و در میان آن ترس و التهاب (که بنا شد لطفا خودتان تصورش کنید) یک جا کم آوردیم، از نفس افتادیم، یکی ایستاد، و در حالی که نفس‌نفس می‌زد تکه چوبی را از زمین برداشت. ناگهان همه چیز عوض شد. آن‌ها هم ایستادند. به شاخه‌ی خشک توی دست رفیق ما چشم دوختند، صدایشان فرو نشست و تبدیل به غرغر شد و بعد از مدتی مسیرشان را کج کردند و رفتند. 🔺ممکن بود چنین نشود. ممکن بود سراغمان بیایند. منظورم این نیست که تا شاخه را برداری آن آدم‌خوارها راه خودشان را کج خواهند کرد. منظورم این است که برداشتن شاخه تنها راه است. اگر همچنان فرار کنی و از نفس بیفتی و از پشت بهت برسند، هیچ چیز آن‌ها را از کشتنت باز نخواهد داشت. 🔺لزومی دارد با وضع کنونی تطبیق کنم؟ کوروش علیانی @Kayhan_online
🔰همکاری مستقیم FATF با رژیم صهیونیستی در جنگ با لبنان 🔸در برنامه اقدام لبنان FATF از لبنان خواسته است تا درباره حزب الله تحقیقات کرده و اطلاعات را با شرکای خارجی به اشتراک بگذارد. 🔸احتمالا این خبر را شنیده‌اید که FATF در پایان نشست اخیر خود لبنان را در فهرست خاکستری قرار داد. یعنی لبنان تحت نظارت دبیرخانه FATF قرار گرفته است و باید برنامه اقدامی را که برای این کشور مشخص شده است را تکمیل کند. می‌شود تحلیل کرد که FATF چه هدفی را دنبال می‌کند و این هدف چه نسبتی با جنگ جاری میان رژیم صهیونیستی (با مشارکت آمریکا و متحدانش) ‌و جبهه مقاومت و مشخصا حزب الله لبنان دارد. 🔸اما هستند برخی افراد ساده‌انگار که حتما می‌گویند این تحلیل‌ها صرفا توهم توطئه است و نسبتی میان FATF و این موضوعات نیست. آنها با ساده‌لوحی تمام می‌گویند که FATF یک نهاد فنی است و صرفا پیگیر استانداردهای فنی در حوزه بانکی و مالی است. حتی برخی پا را فراتر می‌گذارند و می‌گویند ببینید که لبنان که میزبان اصلی‌ترین گروه مقاومت یعنی حزب الله لبنان است، در حال تعامل با FATF بوده و تمام معاهدات را هم پذیرفته است و مشکلی هم برای فعالیت مقاومت پیش نیامده است. 🔸برای اینکه به این عده ساده‌انگار و سطحی‌نگر برخی واقعیات را نشان بدهیم خوب است به مفاد بیانیه FATF درباره لبنان نگاهی دقیق‌تر بیندازیم و اسناد پشتیبان آن را مورد بررسی قرار دهیم تا بهتر نقش و ماموریت FATF را در صحنه نبرد کنونی متوجه بشویم و ان شاءالله آنها که باید هم متوجه شوند. در متن بیانیه FATF درباره لبنان موارد ده گانه‌ای که برنامه اقدام لبنان را تشکیل می‌دهد مورد اشاره قرار گرفته است. 🔗 متن بیانیه FATF درباره لبنان 🔸چند مورد از ده مورد به حزب الله لبنان مرتبط است اما اینجا فقط درباره اصلی‌ترین بند صحبت می‌کنیم. بند ۸ می‌گوید: 🔺pursuing TF investigations and sharing information with foreign partners related to investigations of TF as called for in the MER 🔺ترجمه: پیگیری تحقیقات مرتبط با تأمین مالی تروریسم و تبادل اطلاعات با شرکای خارجی در مورد این تحقیقات، مطابق با الزامات گزارش ارزیابی متقابل (MER) 🔸در این بند بر تحقیقات مرتبط با تامین مالی تروریسم و تبادل اطلاعات با شرکای خارجی تاکید می‌کند. اینکه منظور چه چیزی و چه گرو‌ه‌هایی است را به گزارش ارزیابی متقابل (MER) ارجاع می‌دهد. تا اینجا می‌توان این احتمال را داد که منظور FATF فعالیت‌های حزب الله است و FATF دولت لبنان را تحت فشار گذاشته است تا به جمع آوری اطلاعات از طریق تحقیقات و اشتراک‌گذاری آن‌ها با شرکای خارجی مبادرت کند. اما احتمالا هنوز آن افرادی که مدنظر ما هستند می‌گویند این حرف درست نیست و نگاه بدبینانه است. 🔸برای روشن و دقیق شدن موضوع باید به گزارش ارزیابی متقابل یا همان MER مورد ارجاع در بیانیه رجوع کنیم. در سایت FATF این گزارش وجود دارد و آخرین ویرایش آن مربوط به دسامبر ۲۰۲۳ است. 🔗 گزارش ارزیابی متقابل یا همان MER 🔸در این گزارش درباره بند مورد نظر گزاره‌های متعددی مشاهده می‌شود. مهمترین این گزاره در صفحه ۹۵ گزارش آمده است. 🔺Lebanon should pursue investigations and share information with foreign partners related to TF investigations linked to a major local paramilitary organization with a welldocumented track record of committing terrorist acts as defined by the FATF. 🔺ترجمه: لبنان باید تحقیقات را دنبال کند و اطلاعات را با شرکای خارجی مرتبط با تحقیقات تامین مالی تروریسم مرتبط با یک سازمان بزرگ شبه‌نظامی محلی با سابقه مستند در ارتکاب اقدامات تروریستی که توسط FATF تعریف شده است، به اشتراک بگذارد. 🔸خیلی روشن است که منظور از سازمان بزرگ شبه نظامی محلی در لبنان چه سازمانی است. کافیست در گوگل جستجو کنی تا به شما پاسخ دهد که حزب الله لبنان بزرگترین سازمان شبه نظامی لبنان است. نتیجه خیلی سخت نیست کافیست کمی چشم‌ها را باز کنیم، FATF دولت و نظام بانکی لبنان را تحت فشار قرار داده و تحت نظارت هم برده است تا آنها را وادار کند تحقیقات درباره حزب الله لبنان را دنبال کنند و اطلاعات حاصل از آن را با شرکای خارجی (بخوانید آمریکا و رژیم صهیونیستی) به اشتراک بگذارند. همان‌چیزی که درباره عاقبت همکاری با FATF و پذیرش معاهدات بین‌المللی دیکته شده از سوی آن در ایران هشدار داده می‌شود اما برخی آن را به سخره می‌گیرند. 🔸باشد که از عاقبت دیگران ما عبرت بگیریم و الا به آن مبتلا خواهیم شد. 👤 مسعود براتی @Kayhan_online
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 عدم استقبال رسمی از وزیر خارجه آلمان پس از ورود به چین، باعث سرگردانی او شد @Kayhan_online
43.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔝سخنان عجیب محقق بزرگ شیعی مرحوم علامه کورانی (رضوان الله علیه) ✅ پژوهشگر مهدویت و نویسنده کتاب عصر ظهور راجع به عاقبت جنگ اخیر فلسطین و اسرائیل و شکست یهود به دست ایرانیان به کانال ""رهنمای طریق ""بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd 🌸🤷‍♂🌸🤷‍♂🌸🤷‍♂🌸🤷‍♂
🌷 امام صادق (علیه السلام) : ✍ إنَّ الدُنيا يُعطيهَا اللّه ُ عزَّوَجلَّ مَن أحَبَّ وَ مَن أبغَضَ وَ أنَّ الايمان لايُعطيهِ إلّا مَن أحَبَّهُ. 🖌 خدا دنیا را به دوست و دشمنش عطا می‌کند ، ولی ایمان را فقط به کسی می‌دهد که او را دوست دارد. 📓  کافی ، ج۲ ، ص۲۱۵ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
پادکست صلوات 001_mixdown.mp3
11.58M
📚 مجموعه چهل قسمتی جذاب: «کیمیای صلوات»👈🎧 اندر فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎙 تهیه و تدوین و تنظیم : مصطفی صالحی = ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🔻کتاب بی آرام برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی به :روایت زهرا امینی (همسر شهید) نوشته: فاطمه بهبودی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت بیست ویکم: حاج خانم چشمش که به غواصها افتاد، زد زیر گریه و گفت: "اسماعیل شهید شد!" حاجی آقا گفت: "ووی ... زبونت رو به نحسی باز نکن! چی کار به بچه م داری" حاج خانم گفت: تو نگاه کن عملیات رو! کی از این عملیات زنده بیرون می آد که اسماعیل بیاد! حاجی آقا گفت: هیچ هم این طور نیست که تو میگی. حاج خانم اشک هایش را با پشت دست پاک می کرد و زار می زد: خونه خراب شدیم ... اسماعیلم رفت .... حاج خانم خبر شهادت اسماعیل را به ما داد. طاقتی را که سر شهادت امیرنشان داده بود نداشت. حال کسی را داشت که همه خانواده اش را یک جا از دست داده است. تازه آن روز فهمیدم اینکه ورد زبانش بود اسماعیل مادرمه، پدرمه، برادرمه و همه کسمه، بیراه نبود. •••• سر ماه باید معصومه را برای ویزیت پیش پزشک می بردیم. حاجی آقا و امیر خوانساری همراهم شدند و بچه را بردیم اصفهان. دکتر که دیگر ما را می شناخت پرسید: پس چطور بابای نگرانش نیومده!» خوانساری گفت: "شهید شد." پزشک خشکش زد و خودکار از دستش افتاد روی میز، بغض گلویم را چسبید. سرم را پایین انداختم و اشک‌هایم را پاک کردم. چشمهای دکتر خیس شد و گفت: "دخترم ناراحت نباش بچه ت خوب میشه." از مطب که بیرون می آمدیم، حاجی آقا پرسید: لازمه باز هم بچه رو بیاریم؟ دکتر گفت: "وضعیتش خوبه. اما دو سه ماه یه بار بیاریدش ببینمش" دکتر می‌گفت دخترم خوب است؛ اما بچه ام ضعیف و لاغر مانده بود. اصلاً رشد نمی کرد. امیدم بعد از خدا به دکتر بود که می‌گفت خوب می‌شود. دو ماه بعد، باز ساک معصومه را بستم و به اصفهان رفتیم. گفتم آقای دکتر دخترم هیچ خوب نشده. دکتر انگار بی حوصله بود، گفت دیگه پیش من نیاریدش. گفتم یعنی چی؟ گفت: من کاری که از دستم برمی اومد برای بچه شما انجام دادم. پرسیدم یعنی خوب نمیشه؟ جواب نداد. گفتم: «آقای دکتر شما امید وارمون کردید که بچه مون خوب میشه. پدرش خوشحال بود که دخترش خوب میشه ولی انگار هیچ کدوم از کاراتون فایده نداشته.» گفت: کاری که از دستم براومده انجام دادم. گفتم: شما همه ش می‌گفتید خیالتون راحت باشه صد درصد خوب می‌شه. حداقل یه درصد جای احتمال می‌ذاشتید که بچه م خوب نمی‌شه.» جوابی نداد. نتیجه آن همه رفت و آمد و هزینه ای که اسماعیل با هزار مشکل پرداخت کرده بود هدر رفت. دلم می خواست خون گریه کنم. اسماعیل که همدم و تکیه گاهم بود رفته بود. من مانده بودم و یک دنیا سیه روزی. پای جانماز می نشستم و با خدا درد دل می‌کردم و می‌گفتم در طاقت من چه دیدی که شوهرم شهید شد و من را با سه تا بچه بی کس و کار کرد و رفت. وقتی معصومه هم مثل فاطمه شد، دیگر یقین کردم بچه ها به خاطر ازدواج فامیلی معلول ذهنی و حرکتی شده اند. دکتر می‌گفت دخترهایت ۷۲ ساعت بعد از زایمان سالماند؛ اما بعد کم کم ملاج سرشان سفت می شود و در شش ماهگی ملاج سر کاملاً بسته می‌شود و دیگر رشد چندانی نمی‌کنند. طفلک‌هایم مثل یک تکه گوشت گوشه خانه بودند. خودم غذا پوره می‌کردم و توی دهانشان می ریختم و تروخشک‌شان می‌کردم. همه کارشان با خودم بود. بعد از شهادت اسماعیل، آشنایان دور و نزدیک چند بار به من گفتند این بچه ها را ببر آسایشگاه و خودت را خلاص کن. حرفها را به گوش نمی‌گرفتم چون اسماعیل بچه ها را به من سپرده بود. در همۀ نامه هایش هم سفارش می‌کرد مراقب بچه ها باشم. آخر سر یک بار آب پاکی را روی دست آشنا و غریبه ریختم و گفتم من بچه هام رو نگه میدارم و براشون مادری می‌کنم. طفلکام به خواست خودشون که اینطوری نشدن هیچی هم نباشه یادگار اسماعیل ان. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار 💫
هدایت شده از کانال حضرت مادرجانم زهرای اطهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای عطرآگین بودن مزار شهید پلارک ... از زبان غسال شهدا شرمنده ایم