eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
100 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.4هزار ویدیو
253 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 سخت‌ترين پشيمانى 🔻أمیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: أشَدُّ النّاسِ نَدامَةً و أكثَرُهُم مَلامَةً: العَجِلُ النَّزِقُ الّذي لا يُدرِكُهُ عَقلُهُ إلاّ بَعدَ فَوتِ أمرِهِ ➖ سخت‌ترين پشيمانى و بيشترين سرزنش دامنگير كسى می‌شود كه شتابكار و بى‌فكر است و وقتى كار از كار گذشت، تازه به سر عقل مى‌آيد. 📚 غررالحكم، حدیث ۳۳۰۸
امام صادق عليه السلام: 🔸مَن أكرَمَكَ فأكرِمْهُ، و مَنِ استَخَفَّكَ فأكرِمْ نَفسَكَ عَنهُ. 🔹هر كس تو را گرامى داشت، تو نيز او را گرامى بدار و هر كس به تو بى احترامى كرد، خودت را در مرتبه او قرار مده. 📚ميزان الحكمه ج۱۰ ص۱۶۴
🍂هجران بس است ای پسر فاطمه...،بیا شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد 🍂بین من و تو پرده‌ی عصیان حجاب شد ما را گناه‌کاریِ‌مان از تو دور کرد... تعجیل در فرج مولایمان صلوات
اندکی تامل 💐💐 از قدیم گفتن اگه‌کسی‌رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو... با یکی‌از دوستام  تازه‌آشنا شده‌بودم چندبار بهم گفته‌بود ی‌سفر باهم بریم، تا ی‌روز بهم گفت فردا می‌خوام برای‌انجام‌کاری برم شیراز اگر میای راهی‌شو صبح‌میام دنبالت.... سر وعده‌اومد در خونه‌مون سوئیچ ماشین‌شو دو دستی تعارف‌کرد گفت‌بفرما شما رانندگی‌کنید. گفتم‌ممنون؛ حالا خسته‌شدی من می‌شینم. رسیدیم عوارضی‌اتوبان خواستیم از دکه ی‌چیز خوردنی برا تو راه بگیریم. دو تا دکه بود گفت بیا از اون‌یکی بخریم. گفتم: این‌که نزدیکتره؟! گفت: چون‌اون کمی‌دورتر دکه زده مشتری‌نداره از اون‌بگیریم تا کسب‌ِاونم بگرده... 🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 همان‌جا بهش گفتم کاش دو تا مسافر سوار کنیم هزینه‌بنزین در بیاد. گفت: این‌مسافرکش‌ها منتظر مسافرن، گناه‌دارن، روزی‌شون کم‌می‌شه. بین‌راه ی‌مسافر فقیری دست‌بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه‌بود؛ پول‌که‌ازش نگرفت، 5هزار تومن‌هم بهش‌داد. گفتم حداقل پول نمی‌دادی بهش مجانی سوارش کردی. گفت من این‌پنج‌تومانو می‌خواستم بندازم صدقه خوب‌زودتر رسید به‌دست‌مستحقش. 🍃✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ رسیدیم شيراز، پشت‌چراغ‌قرمز ی‌بچه 10ساله چندتا دستمال‌کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن. 4تا ازش خرید. گفتم رفیق زیاد نیست گفت بیا دوتاش برای‌تو رفتی تهران بذار تو ماشین خراب نمی‌شه. گفت: می‌خواستم روزیش تأمین‌بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده. جلو شاهچراغ هم از ی‌بچه ی‌کتاب‌دعا خرید. در برگشتن از زیارت ی‌پیرمرد دستگاه‌وزنه (ترازو) جلوش بود. ی‌کم رد شدیم، ی‌دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو  می‌دونم چقدره.  گفت: باشه منم می‌دونم اگه‌همه مثل‌من و تو این‌جوری باشن این‌پیرمرد روزیش از کجا تأمین‌بشه؟! گفتم: باشه ی‌پولی بهش بده بریم. گفت: نه، غرورش می‌شکنه، می‌شه گدایی؛ این‌جوری می‌گه کاسبی کردم. یادمه در طول‌سفر اگه‌می‌خواستم در مورد یکی حرف‌بزنم، بحث‌رو عوض می‌کرد می‌گفت شاید اون‌شخص راضی‌نباشه در موردش حرف‌بزنیم و غیبتش‌رو کنیم... سرتونو درد نیارم کل‌سفر از این‌کارها زیاد انجام‌داد... حساب‌کردم کل‌خریداش به 100هزارتومانم نرسید. اما کلی آدمو خوش‌حال‌کرد. خیلی‌درس‌ها به‌من داد که‌بیش‌از صد هزار تومان می‌ارزید. 🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 می‌دونین شغل‌رفیق من چه‌بود؟! برق‌کش، لوله‌کش، تعمیرکارِ یخچال‌و کولر و آبگرمکن بود، و ی‌مغازه‌کوچک داشت. می‌دونین چه‌ماشینی داشت؟! پرایدِ85 می‌دونین چن سالش بود؟! 34سال... 🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 می‌دونین من چه‌کاره بودم!؟ کارمند بانک بودم، باغ‌هم داشتم. می‌دونین چه‌ماشینی داشتم؟ 206صندوق‌دار؛ کلک‌زدم گفتم خرابه که‌اون ماشینشو بیاره.! 🍃✨🌼🍃✨🌼🍃✨🌼 دوستم ی‌جمله‌گفت که‌به‌دلم نشست: *دست‌هایی که‌کمک‌می‌کنن، مقدس‌تر از لب‌هایی هستن که‌دعا می‌کنن....* بنده‌مخلص خدا بودن، به‌حرکت‌ست نه‌ادعا کردن... *بعضی‌ها بزرگوار به‌دنیا اومدن تا دیگران‌هم ازشون چیزایی یاد بگیرن...!* 💪 💚✾⃟⇐
رفقا یه سوال🤔 صلوات چجوری نوشته میشه؟ اینجوری👇🏻 اَللّٰهُمَّ صلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ یا اینجوری👇🏻 اَللّٰهُمَّ صلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌙 یانم اینجوری؟ اَللّٰهُمَّ صلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 واقعا دنبال این هستی که کدومش درسته؟🙄 بی خودی نگرد بود😅😁 عج
.... 🌷کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید: «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» آرام در گوشش گفتم: «این پیکر بابا مهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد: «این بابا مهدی منه؟» از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم: «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت: «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم: «پاهای بابا را ببوس.» پرسید: «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم: «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» 🌷گفت: «من هم نمی‎بوسم.» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت: «مامان از طرف تو هم بوسیدم.» یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم مهدی نعمایی 🌷🌸
حجاب بالاتر از مقام شهید شهید احمد رحیمی حاجی آبادی: ای خواهر؛ اول حجابت را رعایت کن و بعد حمایت از اسلام و قرآن که حجاب تو بالاتر از مقام من شهید است. | ✨🌹
می گفت: بـاید بـرای خودمـون تـرمز بــذاریم... اگه فلان کار کـه بـه گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بـدیم تـا گنـاه فاصله ای نداریم...! شهدا شرمنده ایم 🌷🌸