⁉️چه کسی لقب رضا را به امام رضا علیه السلام داده؟
🌱 محمدبن بزنطی
نزد امام جواد(علیه السلام) آمد و گفت:
برخی از مخالفین شما
میپندارند که مأمون
به پدرتان
لقب #رضا داده است
🌹 امام(علیه السلام) فرمودند:
نه! #خدا این لقب را به او داده
⛅ چون او در آسمان،
رضای خدا بود و
در زمین،
رضای رسول خدا(صلیالله علیه و آله و سلم) و
رضای تمام امامان بعد از او
🌱 بزنطی گفت:
مگر همه اهل بیت(علیه السلام) چنین نبودند؟
🌻 پس چرا پدر شما،
از میان آنها
لقب «رضا» گرفتهاند؟
🌹 امام(علیه السلام) پاسخ دادند:
زیرا مخالفان و دشمنان هم
از امامت ایشان
رضایت داشتند
همانگونه که
دوستان و موافقانشان
از ایشان راضی و خوشنود بودند
برای همین، فقط به پدر من «رضا» گفته میشود 💚
📗 یک قمقمه دریا.
هدایت شده از راه بهشت دو
هرطور با نماز رفتار کنیم،
بازتاب آن را در زندگیمان خواهیم دید، در همه ابعاد.
آیت الله قاضی ره: اگر نماز را تحفظ کردید، همه چیزتان محفوظ می ماند.
#قاضی
-----------------
♨️ گریه کنی که تلاش میکند هدف سیدالشهدا (علیه السلام) را از بین ببرد؟!
✳️ امام موسی صدر: «اگر ما گریه کنیم، ولی در عین حال برای تضعیف اهداف امام حسین(علیه السلام) تلاش کنیم؛ اگر گریه کنیم و در صف باطل باشیم؛ اگر گریه کنیم، ولی بهدشمنان کمک کنیم؛ اگر گریه کنیم، ولی گناهانمان بیشتر شود؛
در این صورت ما گریه میکنیم، ولی در عین حال امام حسین علیه السلام را نیز میکشیم؛ زیرا تلاش میکنیم هدف امام حسین علیه السلام را از بین ببریم که گرانبهاتر از خود اوست. انشاءالله که ما از این دسته نباشیم».
------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛سلام ای قرار جان•
هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت شهر خدا شهر مشهد است
✦✦✦
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
السلام علیک یا علی بن موسی بن الرضا علیه السلام 🌺
برجمال نورانی مولا اباالحسن ضامن آهو امام رضا علیهالسلام صلوات🌺
🔽🔻🔽🔻🔽
کانال شهید
جاوید الاثر
ابوالفضل
حافظی تبار
🌷💔🌷
eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a7
🌹🇮🇷🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 چهار قل - 4Quls - ٤ قل
(#نگارش_آسان )
صوت: شهریار پرهیزگار
ترجمه فارسی: مهدی الهی قمشهای
خط: ابوالحسن مظفری
ترجمه انگلیسی: دکتر ایروینگ
•┈••✾💠🍃🌺🍃💠✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷صدای ماندگار از تیمسار خلبان «منوچهر محققی»
خانمم زنگ زد که بچهمون داره میمیره، بیا ببین چیکار میتونیم بکنیم.
گفتم هر روز جلوی چشم من ۲ هزار نفر میمیرن اگر بخوام بیام این ۲هزار نفر میمیرن.
تیمسار محققی خلبان شجاع تبریزی است که با ۱۸۲ ماموریت پروازی در دفاع مقدس حماسه آفرید و بخاطر همین تعدد ماموریت سال ۱۴۰۰ با مشکل ستون فقرات به یاران شهیدش ملحق شد.
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
تازه زنش را آورده بود اهواز. طبقهی بالای خانهی ما مینشستند. آفتابنزده از خانه میرفت بیرون. یک روز صدای پایین آمدنش را از پلهها که شنیدم، رفتم جلویش را گرفتم. گفتم: مهدی جان! تو دیگه عیالواری. یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت: چی کار کنم؟ مسئولیت بچههای مردم گردنمه. گفتم: لااقل توی سنگر فرماندهیات بمون. گفت: اگه فرمانده نیمخیز راه بره، نیروها سینهخیز میرن. اگه بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونههاشون.
#شهید_مهدی_زین_الدین
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
💞عشاق الرضا علیه السلام
خاطره تکان دهنده از مادر شهید/دیدم سعید پشت سر امام رضا ایستاده!!
🔹قبل از کرونا قسمت شد مشرف شدیم مشهدالرضا؛ یک شب در عالم رویا دیدم سعید پشت سر امام رضا(ع) ایستاده است.
🔹امام فرمودند: من و مادرم(حضرت زهرا) به ایشان اذن دادهایم هر کس بر سر مزارش برود، حاجتش را بدهد؛ مگر اینکه به مصلحتش نباشد.
🔹 من که داشتم به فرزندم نگاه میکردم، پرسیدم: عزیزم اینجا چه میکنی؟ گفت: مادر، نوکر کارش نوکری است.
◾️گفتنی است مزار شهید سعید چشمبراه در گلستان شهدا اصفهان میباشد.
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
🌹🍃﷽🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
✋🏼 توسّـل امـروز چهارشنبه
🔮 تــوسّـل به
🤍امـام مـوسـیِٰ کـاظـم(؏)
🌹یـٰا اَبَـٱ ٱلْـحَـسَـنِ یـٰامُـوسَـۍبْـنَ جَـعْـفَـرِِ اَیّـُهـَٱ ٱلْـکـٰاظِـمُ یَـٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰاحُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰاسَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
────────
🔮 تــوسّـل به
🤍امـام رضـا(؏)
🌹یـٰا اَبـَٱ ٱلْـحَـسَـنِ یـٰاعَـلـىَّٖ بْـنَ مُـوسـىٰ اَیّـُهـَٱ ٱݪـرِّضـٰا یَـٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰاحُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰاسَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
────────
🔮 تــوسّـل به
🤍امـام جـواد(؏)
🌹یـٰا اَبـٰا جَـعْـفَـرِِ یـٰامُـحَـمَّـدَ بْـنَ عَـلـیٖ اَیّـُهـَٱ ٱݪـتّـَقـىُّٖ ٱلْـجَـوٰادُ یَـٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰاحُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰاسَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
────────
🔮 تــوسّـل به
🤍امـام هـادی(؏)
🌹یـٰا اَبَـٱ ٱلْـحَـسَـنِ یـٰاعَـلـىَّٖ بْـنَ مُـحَـمَّـدِِ اَیّـُهـَٱ ألْـهـٰادیِّٖ ٱݪـنّـَقـىُّٖ یَـٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰاحُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰاسَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
1_2005596390.m4a
3.42M
زیارت آقا امام حسین علیه السلام از راه دور
⚫️این زیارت کوتاه و بسیار پر محتوا را هر روز بعد از خواندن نمازهایمان بخوانیم
این زیارت در مفاتیح نوین آیت الله مکارم آمده است
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ*
🏴
•♥️🍃•
⚜ ذکر صالحین ⚜
📚کوری در محشر
یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی ؟
گفت : ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می آمدند و از آن برمی داشتند و حیوانات خود را آب می دادند به واسطه رفت وآمدشان مقداری از زراعت من خراب می شد و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه می کردند ، این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است
به او گفتم آیا چاره ای دارد ؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب می گردد . ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم .
آدمی باید بداند که هرچه می کند به خود کرده است : ( لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ ) اگر به کسی ستم نموده به خودش ستم کرده ، اگر به کسی نیکی کرده به خودش نیکی کرده است.
📚 داستانهاي شگفت/ شهید دستغيب ص ۲۹۲
#یااباصالحالمهدیادرڪنی♥️
سلامتیامامزمان #صلوات🌹
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
✍ #فرازی_از_وصیت_نامه_شهید_رضا_امانی_نبی
🌷در مجموع، ما امت اسلام هستیم كه از یكدیگر انتظار داریم، مخصوصاً هنگامی كه مکتب الهی ما مورد تعرض و تهاجم كافران باشد، باید از آنچه خدا به ما #هدیه كرده؛ یعنی همان مكتبمان #حفاظت و #حراست كنیم. بنابراین، آنچه در این زمان برایمان مهم است، همانند زمانهای دیگر #دفاع_از_اسلام است.🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مرگ من نزارین این هیچوقت فراموش بشه😂
آقای ظریف حالا وقتشه...
😂😄😂
🔻تنهامنجی موعود
@t_sardar
✨❇️✨
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_پنجم
مدام زیر لب می گفت :« شکر که جور شد ، شکر که همونی که میخواستم شد ، شکر که همه چیز طبق میلم جلو می ره ، شکر ..»❤️
موقع امضای سند ازدواج دستم می لرزید، مگر تمامی داشت
شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی ، ولی باورم نمی شد تا این حد
امضاها مثل هم در نمی آمد . زیر زیرکی می خندید :« چرا دستت می لرزه؟!
نگاه کن! همه امضاها کج و کوله شده !»😂
بعد از مراسم عقد رفتیم آرایشگاه ، قرار شد خودش بیاید دنبالم .
دهان خانواده اش باز مانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه اصلأ خوشش نمی آمد ، وقتی دید من دوست دارم ، کوتاه آمد 😁
ولی وقتی آمد آنجا ، قصه عوض شد .
سه چهار ساعت بیشتر نبود باهم محرم شده بودیم .
یخم باز نشده بود ، راحت نبودم ...
خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر ، این قدر مسخره بازی در می آورد که در عکس ها بخندم 😂
همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد ..
پشت فرمان بلند بلند می خواند :« دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم / خیلی حسین زحمت مارا کشیده است!» 😍
کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل .
یاد روز هایی افتادم که با بچه ها می آمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود .
بودنش بساط شوخی را فراهم می کرد که« این بار اومده سراغ ارث پدرش!»😂
سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد ..
حتی آمده و از آنها خواسته بود که بتوانند مرا راضی کنند به ازدواج 😕
می گفت قبل از اینکه قضیه ازدواج مطرح شود ، خیلی از دوستانش می آمدند و درباره من از او مشورت می خواستند
حتی به او گفته بود برایشان از من خواستگاری کند،
و غش غش میخندید که :«اگر میگفتم دختر مناسبی نیست بعدا به خودم میگفتند پس چرا خودت گرفتیش؟!😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_ششم
اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بلهبگی!» 😂
حتی گفت :«اگه اسلام دست و پامو رو نبسته بود ، دلم می خواست شمارو یه کتک مفصل بزنم !»😅
آن کل کل های قبل ازدواج ، تبدیل شدند به شوخی و بذله گویی
آن شب ، هر چی شهید گمنام در شهر بود ، زیارت کردیم 😍
فردای عقد رفتیم خانه خاله مادرش
آنجا هم یک سر ماجرا وصل می شد به شهادت.
همسر شهید بود ، شهید موحدین
روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم .
محمد حسین هم ظهرش امتحان داشت . با اعتماد به نفس ، درس نخوانده رفت سرجلسه 😐
قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه برایش بگوید...
جالب اینکه آن درس را پاس کرد
قبل از امتحان زنگ زد که «دارم میام ببینمت!»
گفتم :«برو امتحان بده که خراب نشه!»
پشت گوشی خندید که «اتفاقا میام که امتحانم خراب نشه!»😁
آمد
گوشه حیاط ایستاد ، چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم .
دوباره این جمله را تکرار کرد : «تو همونی که دلم خواست ، کاش منم همونی بشم که تو دلت می خواد!» 🙃
رفت بعداز امتحان ، زود برگشت.
تولدش روز بعد از عقدمان بود💞
هدیه خریده بودم : پیراهن ، کمربند ، ادکلن . نمی دانم چقدر شد ، ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم ، همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد ...
بعد از ناهار ، یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق . شوکه شد خندید :«تولدمنه؟ تولد توئه ؟ اصلا کی به کیه؟😂
وقتی کادو را بهش دادم گفت :«چرا سه تا؟!»
خندیدم که «دوست داشتم!»
نگاهی به مارک پیراهن انداخت، طوری که توی ذوقم نزده باشد ، به شوخی گفت :«اگه ساده ترم میخریدی به جایی برنمی خورد !»😊
یکی پیس از ادکلن را زد کف دستش ، معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده:«لازم نکرده فرانسوی باشه .. مهم اینه که خوشبو باشه!»
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستوهفتم
برای کمربند چرم دو رو هم حرفی نزد .
آخر سر خندید که «بهتر نبود خشکه حساب میکردی می دادم هیئت ؟»🙃
سرجلسه امتحان ، بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند .
صبرشان نبود بیاییم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام ....
جیغی کشیدند ، شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت :« محمد خانی آمده خواستگاری ات!»
گفتند :«مارو دست انداختی ؟»
هرچه قسم و آیه خوردم ، باورشان نشد . 😁
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه .
پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی میکنم 😂
نزدیک در دانشگاه گفتم :« ایناها! باور کردین؟اون جا منتظرمه!»
گفتند :« نه !تا سوار موتورش نشی ، باور نمیکنیم!»
وقتی نشستم پشت موتورش پرسید :
« این همه لشکر کشی برای چیه؟»🤔
همین طوری که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم ، گفتم :«اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه!»😂
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت .
کلا آن موتور وقف هیئت بود . عاشق موتور سواری بودم ، ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور
خانم های هیئت یادم دادند😅
راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم . فقط چند بار با اصرار ، دایی ام مجبور شدم بشینم ترک موتور ، همین ...
باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد ، بیشتر به حسینه ای نقلی شبیه بود ..
ولی از حق نگذریم ، خیلی کثیف بود
آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از درو دیوارش لکه و چرک می بارید..
تازه می گفت :«به خاطر تو اینجا رو تمیز کرده م!»😐
گوشه یکی از اتاق ها ، یک عالمه جوراب تلنبار شده بود...
معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است ، فکر کنم اشتراکی میپوشیدند
اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا .
از این کارش خوشم می آمد ☺️
بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی ، خیلی پایین کرد .
خیلی از کارت ها را دیدیم . پسندش نمی شد ..
نهایتا رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان...🍃
#رمان_شهید_محمد_خانی
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
عزیزی که قسمت های رمان قبلی را نخواند ه اند
این سه قسمت 👆👆👆👆
کاش وصیت شهدا دلمونو اشغال میکرد
کاش دل حضرت زهرا (س) با اعمال ما خون نمیشد
کاش مهدی فاطمه (عج) با اعمال ما ظهورش
به تأخیر نمی افتاد.
#شهید_قدیر_سرلک
🌹🍃حسین از سختی ها دوره ی تکاوری می گفت، دوره ی کویر و دور ی جنگل. می گفت: « تو دوره ی کویر خیلی از بچه ها کم آورده بودند.هوای گرم و سختی دوره نفس بچه ها رو گرفته بود .تنها چیزی که بهشون امید می داد صحبت های آقا بود.
«اسرائیل ۲۵سال آینده را نخواهد دید»
این جمله عجیب روحیه ی بچه ها را تقویت می کرد.»
#شهیدحسینولایتیفر🌹
#سالروزشهادت🌷
مهلت ندادن عزرائیل
حضرت عیسی (علیه السلام) با مادرش مریم (سلام الله علیها) در کوهی به عبادت خدا مشغول بودند، و روزها را روزه می گرفتند. غذایشان از گیاهان کوه بود که عیسی (علیه السلام) تهیه می نمود. یک روز نزدیک غروب شد، عیسی (علیه السلام) مادرش را تنها گذاشت و برای به دست آوردن سبزیجات کوهی، رفت، هنگام افطار فرا رسید، مریم (سلام الله علیها) برخاست تا نماز بخواند، ناگاه عزرائیل نزد مریم (سلام الله علیها) آمد و بر او سلام کرد، مریم پرسید: تو کیستی که در اول شب بر من سلام کردی و با دیدن تو، بیمناک شدم؟.
عزرائیل گفت: من فرشته مرگ هستم.
مریم پرسید: برای چه به اینجا آمده ای؟
عزرائیل گفت: برای قبض روح تو آمده ام.
مریم گفت: چند دقیقه به من مهلت بده تا پسرم نزد من بیاید
عزرائیل گفت: مهلتی در کار نیست، و آنگاه روح مریم (سلام الله علیها) را قبض نمود.
عیسی (علیه السلام) وقتی نزد مادر آمد، نگاه کرد که مادرش بر زمین افتاده است، تصور کرد که مادرش خوابیده است، مدتی توقف کرد، دی مادرش بیدار نشد و وقت افطار گذشته است، صدا زد ای مادر برخیز! افطار کن.
ندائی از بالای سرش شنید که مادرت از دنیا رفته و خداوند در مورد وفات مادرت به تو پاداش می دهد.
عیسی (علیه السلام) با دلی سوخته، به تجهیز جنازه مادر پرداخت و او را به خاک سپرد و، غمگین بر سر تربتش نشست و گریه می کرد و به یاد مادر گفتاری جانسوز می گفت، در این هنگام ندائی شنید، سرش را بلند کرد، مادرش را در بهشت (برزخی) که در کاخی از یاقوت سرخ بود دید گفت: ای مادرم! از دوری تو سخت اندوهگین هستم.
مریم (سلام الله علیها) فرمود: پسرم، خدا را مونس خود کن تا اندوهت برطرف گردد.
عیسی (علیه السلام) گفت: مادر جان با زبان گرسنه و روزه از دنیا رفتی.
مریم (سلام الله علیها) فرمود: خداوند گواراترین غذا که نظیر نداشت به من خورانید.
عیسی (علیه السلام) گفت: ای مادر! آیا هیچ آرزو داری؟
مریم (سلام الله علیها) گفت: آرزو دارم یک بار دیگر به دنیا باز گردم، تا یک روز و یک شب را به نماز برآورم، ای پسر اکنون که در دنیا هستی و مرگ به سراغت نیامده است، هر چه می توانی توشه راه آخرت را (با انجام اعمال نیک) از دنیا برگیر
📚 منهاج الشارعین - منهج 13، ص 591
تو برای اعتقادت رفتی...
اونقدر عاشق بودی که حاضر شدی اینطوری دست و پات رو به هم ببندن و صورتت رو روی خاک بزارن...
عاشق خدا بودی و رفتی تا حیا بمونه...
الان اعتقادشون شده توی کوچه رقصیدن...
میخوان برای بی حیایی انقلاب کنن...
ای شهیدی که حتی نخواستی نامت رو بفهمیم تا ریا نشه، فقط خودت رو نشون دادی که ببینید من چطوری رفتم تا کسی نتونه به تو نگاه چپ بکنه ای بانو...💔
خودت مواظب ایمانمون باش🤲🏻
#شهیدانه