|⇦• #توسل
صدایِ پای محرم به گوش می آید..
مناجات و توسل به حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) به امید دفع بلا و شفایِ همه مریضان
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ السَّلَامُ عَلَى مَحَالِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ
خوشم که شاه رئوفم مرا صدا کرده
میان این همه مردم مرا سوا کرده
مرا کشانده به اینجا دگر عوض بشوم
به بی پناهِ گنهکار اعتنا کرده
زِگوشه ی حرمش تا به عرش راهی نیست
مرا امام رضا عاشقِ خدا کرده
اگر گره به دلم خورده چاره اش اینجاست
گره ز کار دلم با نگاه وا کرده
یقین کنید که سلطان نگفته می بخشد
همین که زائرِ اویی به تو عطا کرده
زمان جلوه ی یا ایها الرضایی خویش
ز بس که لطف نموده همه رضا کرده
به زیر سایه ی ایوان باصفایِ رضا
دلم هوایِ نجف ؛ صحنِ مرتضی کرده
بلند بلند به پیری گریه می کنم امشب
شبیه طفل که دستِ پدر رها کرده
صدایِ پای محرم به گوش می آید
چه آتشی به جگر روضه ها به پا کرده
قسم به ناله ی شب های جمعه ی زهرا
دلم هوایِ سحرهایِ کربلا کرده
صدا زند پسر من ؛ کدام بی انصاف
تنت بدون کفن بر زمین رها کرده ؟
https://eitaa.com/joinchat/856621274Ce555f432e3
هدایت شده از راه بهشت دو
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
🇮﷽🇮
👋🏼 تـوسّـل امـروز سه شنبه
🔮 #تــوسّـل.به
🤍امـام سـجّـاد(؏)
🌹یـٰا اَبـَٱ ٱلْـحَـسَـنِ یـٰا عَـلـىَّٖ بْـنَ ٱلْـحُـسَـیْـنِ یـٰا زَیْـنَ ٱلْـعـٰابِـدیٖـنَ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰا حُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
────────
🔮 #تــوسّـل.به
🤍امـام مـحـمّـدبـاقـر(؏)
🌹یـٰا اَبـٰا جَـعْـفَـرِِ یـٰا مُـحَـمَّـدَ بْـنَ عَـلـیٖ اَیّـُهـَٱ ٱلْـبـٰاقِـرُ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰاحُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَقَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
────────
🔮 #تــوسّل به
🤍امـام جـعـفـرصـادق(؏)
🌹یـٰا اَبـٰا عَـبْـدِٱݪلّٰـهِ یـٰا جَـعْـفَـرَ بْـنَ مُـحَـمَّـدِِ اَیّـُهـَٱ ٱݪـصّـٰادِقُ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰا حُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
💠 رها نشدهایم
✅ شیخ جعـفر آقا مجتهـدی(ره):
ذڪر #تـوسل را قطع نڪنید و با
پیامبر اڪرم و ائمه علیهم السلام
ارتــباط داشته باشید.
اینطور نیست که ائـمه اطهار(ع)
دوستانشان را به #حال خود رها
ڪنند و اگر دوســتان غفلتی سر
بـــزند مـــواظب آنـــها هـستند و
بالاخره آنها را نجات خواهند داد.
•┈••✾💠🌸🦋🌸💠✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🏴
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
هدایت شده از راه بهشت دو
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
🇮﷽🇮
👋🏼 تـوسّـل امـروز سه شنبه
🔮 #تــوسّـل.به
🤍امـام سـجّـاد(؏)
🌹یـٰا اَبـَٱ ٱلْـحَـسَـنِ یـٰا عَـلـىَّٖ بْـنَ ٱلْـحُـسَـیْـنِ یـٰا زَیْـنَ ٱلْـعـٰابِـدیٖـنَ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰا حُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
────────
🔮 #تــوسّـل.به
🤍امـام مـحـمّـدبـاقـر(؏)
🌹یـٰا اَبـٰا جَـعْـفَـرِِ یـٰا مُـحَـمَّـدَ بْـنَ عَـلـیٖ اَیّـُهـَٱ ٱلْـبـٰاقِـرُ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰاحُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَقَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
────────
🔮 #تــوسّل به
🤍امـام جـعـفـرصـادق(؏)
🌹یـٰا اَبـٰا عَـبْـدِٱݪلّٰـهِ یـٰا جَـعْـفَـرَ بْـنَ مُـحَـمَّـدِِ اَیّـُهـَٱ ٱݪـصّـٰادِقُ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱݪلّٰـهِ یـٰا حُـجّـَةَ ٱݪلّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَۍٱݪلّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱݪلّٰـهِ.
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✍ #خاطره_ای_از_شهید_میلاد_مصطفوی
#شهدا، #رفقای_با_معرفت!
🌷مسئولان اردوگاه چند ساعت پیش از پخش غذا آمار زائرین را میدادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم. یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. نمیدانستیم باید چه کار کنیم؟ غذا کم بود. سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز #پرچم_سیدالشهدا (ع) را روی دیگ کشید و به بچههای خادم گفت، «بچهها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید #نیت کنید.» سپس ذکر صلوات گرفت و یک #توسل کوچک نیز به #حضرت_زهرا (س) پیدا کرد. پرچم را از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم. برای ما خیلی عجیب بود، نه تنها غذا کم نیامد، مقداری هم غذا باقی مانده بود. همه حسابی غذا خوردند؟!
سید خیلی خوشحال بود. آنجا بود که فهمیدیم، چقدر سید با شهدا #رفیق است و شهدا نیز حسابی هوایمان را دارند.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
broonsi(1).mp3
3.94M
🌿توسل شهید برونسی به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
🎙راوی: حسن رحیمپور ازغدی
#شهید_برونسی #حضرت_زهرا #توسل
#حسن_رحیم_پور_ازغدی
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاوید الاثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
🔹توصیه مرحوم آیت الله مصباح به #توسل
آیت الله مصباح می گفتند "هر ڪارے ڪه میخواهید انجام دهید یڪ توسل به ائمه انجام دهید.
خداوند تعالی اراده ڪرده است تمامی فیوضات را از طریق اهل بیت علیهم السلام عنایت نماید."
🌱
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨❤️✨@hafzi_1✨❤️
,لینک کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
✨❤️✨@hafzi_1✨❤️
,لینک کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💉💊 هشت قرص ضد افسردگی در قرآن
💠 #صبر_و_شکیبایی
🔸 صبر یکی از اساسی ترین روش های مقابله با استرس و عوارض ناشی از آن می باشد. «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
💠 #صلوات_و_نماز
🔸 در بین عبادات هیچ عبادتی مانند نماز نیست. نماز بهترین وسیله برای ارتباط انسان با خدای متعال است و به خاطر توجه دادن نفس انسان به خدای قادر، مصائب و مشکلات را از یاد او برده؛ لذا در قرآن کریم به مؤمنین دستور استعانت و کمک جستن از نماز داده شده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ
💠 #دعا_و_نیایش
🔸 در اهمیت دعا همین بس که قرآن کریم از زبان خدا می فرماید: ای پیامبر! به بندگانم بگو اگر نبود دعای شما، پروردگارم اعتنایی به شما نمی کرد: «قُلْ مَا یعْبَأُ بِکمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاوءُکمْ
💠 #قرآن_و_بهره_گیری_از_آن
🔸 با مراجعه به آیات و روایات روشن می گردد که قرآن نسخه شفابخش خدای سبحان برای بیماران روانی است. قرآن شفای دردهایی است که چه بسا از محدوده ناهنجاری های شناخته شده روان شناسی خارج است «یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ
💠 #تقوی
🔸 قرآن کریم از جمله آثار تقوی را خروج از مشکلات معرفی می کند، و یا کسانی که در گذران زندگی گرفتار فقر هستند و از این طریق مبتلا به ناراحتی و اضطراب اند، قرآن کریم یکی از آثار تقوی را روزی از طریق غیرمنتظره می داند.
«وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حیثُ لا یحْتَسِبْ؛
💠 #توکل_به_خدا
🔸منظور از توکل به خدا این است که انسان تلاش گر کار خد را به او واگذارد و حل مشکلات خویش را از او بخواهد، خدایی که قدرت حل هر مشکلی را دارد.
«وَمَن یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ هر کس بر خدا توکل کند کفایت امرش را می کند
💠 #توبه_و_استغفار
🔸توجه به آمرزش خداوند و بخشش او؛ یعنی تمامی گناهان قابل آمرزش هستند.
💠 #توسل
🔸 توسل به اولیای الهی مانند پیامبران و اوصیای گرامشان یقیناً مایه امن و آرامش روان است؛
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ
❌ پن: شخص افسرده در کنار تمام این راهکارها باید تحت نظارت متخصص باشد و در صورت نیاز دارو مصرف کند و درمان را پیش ببرد
🌴💎🌹💎🌴
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟
حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم: حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چه کار کنی؟!
بالاخره عبدالحسین به حرف آمدگفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول
به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری
مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها....
#شهیدعبدالحسین_برونسی
#خاکهای_نرم_کوشک
#توسل
#انتخابات
#امام_زمان
#شهید_جمهور
┄❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
به مشابه ها توجه کنید❌❌❌
🌸کلمه #بروج در کل قرآن به معنای #ستاره است ولی در سوره #نساء استثنائا به معنای #ساختمان های_مرتفع است.
🌸کلمه #ریح در کل قرآن به معنای #باد است ولی در سوره #انفال به معنای #شکوه و #عظمت و #استواری است.
🌸 کلمه #بعل در کل قرآن به معنای #همسر(شوهر) است به جز سوره #صافات که به معنای #بت میباشد.
🎯📝
توجه به قواعد عربی، مثلاً تمام فاعل ها مرفوع هستند و تمام مفعول ها منصوب هستند .
🎯🎳🎯🎳
🎯📝
در نهایت و مهم تر از همه #توکل به خدا و #توسل و #صدقه را فراموش نکنید.
❇️ نکته پایانی : حتی اگر نتیجه ازمون دلخواه ما نباشه ، باید بعنوان عامل قرآن به آیه شریفه " عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم " توجه کنیم و همیشه ی همیشه توکل مون به خدا باشه.
🌸 با آرزوی موفقیت 🤲
🎯🎳🎯🎳
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🌹🍃﷽🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
👋🏼 تـوسّـل امـروز سه شنبه
🔮 #تــوسّـل به
🤍امـام سـجّـاد علیهالسّلام
🌹یـٰا اَبـَٱ ٱلْـحَـسَـنِ یـٰا عَـلـىَّٖ بْـنَ ٱلْـحُـسَـیْـنِ یـٰا زَیْـنَ ٱلْـعـٰابِـدیٖـنَ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱللّٰـهِ یـٰا حُـجّـَةَ ٱللّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَـۍٱللّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱللّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱللّٰـهِ.
────────
🔮 تــوسّـل به
🤍امـام مـحـمّـدبـاقـر علیهالسّلام
🌹یـٰا اَبـٰا جَـعْـفَـرِِ یـٰا مُـحَـمَّـدَ بْـنَ عَـلـیٖ اَیّـُهـَٱ ٱلْـبـٰاقِـرُ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱللّٰـهِ یـٰا حُـجّـَةَ ٱللّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَـۍٱللّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱللّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱللّٰـهِ.
────────
🔮 تــوسّل به
🤍امـام جـعـفـرصـادق علیهالسّلام
🌹یـٰا اَبـٰا عَـبْـدِٱللّٰـهِ یـٰا جَـعْـفَـرَ بْـنَ مُـحَـمَّـدِِ اَیّـُهـَٱ ٱݪــصّـٰادِقُ یـَٱبْـنَ رَسُـولِ ٱللّٰـهِ یـٰا حُـجّـَةَ ٱللّٰـهِ عَـلـیٰ خَـلْـقِـهِ یـٰا سَـیّـِدَنـٰا وَ مَـوْلٰانـٰا اِنّـٰا تَـوَجّـَهْـنـٰا وَٱسْـتَـشْـفَـعْـنـٰا وَ تَـوَسّـَلْـنـٰا بِـکَ اِلـَـۍٱللّٰـهِ وَ قَـدَّمْـنـٰاکَ بَـیْـنَ یَـدَىْ حـٰاجـٰاتِـنـٰا یـٰا وَجــیٖـهـََٱ عِـنْـدَٱللّٰـهِ اِشْـفَـعْ لَـنـٰا عِـنْـدَٱللّٰـهِ.
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#توسل
🌷قصد کرده بودم به مرخصی بروم. سر جاده که رسیدم، غروب شده بود و دیگر وسیلهای نبود. اول گفتم برگردم، بعد به فکرم آمد بمانم تا ماشینی بیاید. شروع کردم به خواندن دعای توسل، یکی یکی معصومین را یاد میکردم تا به اسم اباعبدالله (علیه السلام) رسیدم. یک دفعه دیدم از دور یک لنکروزی آمد. خیلی خوشحال شدم. تا به من رسید ایستاد و مرا سوار کرد. چند رزمنده دیگر هم عقب بودند. شروع کردم ادامه دعای توسل را خواندم. لندکروز تا سه راه خرمشهر مرا رساند و همین که به سه راه رسید، کنارم یک نیسان وانت ایستاد. از عقب لندکروز به عقب نیسان پریدم و حرکت کردیم. نیسان تا خیابان نادری اهواز مرا رساند، همینکه....
🌷همینکه به نادری رسیدیم یک موتوری گفت رزمنده کجا میری؟ دیدم دوستم مرتضی صدیقی بود. مرتضی هم تا در خانه مرا برد. به خودم آمدم و گفتم، ببین ائمه و مخصوصاً دردانه پیامبر و زهرا و علی (علیهم السلام) برای غلاماشون چه کارا که نمیکنند. شاید توی همین مرخصی بود که رفتم در منازل بعضی از بچهها و خبر سلامتیشان را به خانوادهها دادم. یادش بخیر، وقتی درِ خانهی مرحوم امیر برهان رفتم؛ مرحوم پدرش آمد دم در. تا مرا دید دستها را بالا برد و در هوا چرخاند و با لهجهی بندری گفت: "امیروم کجان؟" وقتی این برخورد را به امیر و بقیه گفتم مدتها سوژهی بچهها شده بود و تا قبل از فوت امیر یادش میکردیم.
راوی: رزمنده دلاور سلطان حسنپور
#طبس 🏴
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫