eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
8هزار ویدیو
245 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 🌷یک بار که در محل دیده بانی منطقه خان طومان در حال رصد تحرکات دشمن بودم پیرمردی ۶۰ ساله آمد محل دیده بانی و با دستش جایی را در خط دشمن نشان داد که بگو آنجا را گلوله باران کنند. تعجب کردم که این کیست و این چه درخواستی است که می‌دهد. توجهی نکردم. مدتی گذشت برایم یک لیوان چای آورد و گفت به اون جایی که نشانت دادم بیشتر دقت کن. بعدها از بچه‌ها پرسیدم این پیرمرد کیست. توضیح دادند پیرمرد باصفایی است و صدایش می‌کنیم . هر روز هم می‌گیرد. جدیداً پسرش کنارش به شهادت رسیده ولی به هیچکس جریان را نمی‌گوید. یک بار با خود گفتم بگذار جایی که کربلایی نشان داده را بگویم گلوله باران کنند. همین که چند گلوله خورد دیدم عجب از سنگرهای زیرزمینی ریختند بیرون و فهمیدم محل اصلی تجمع آنها آنجاست و با ۱۸ گلوله توپ تعداد زیادی از آنها را به هلاکت رساندیم. کم کم مشتاق این برادر افغانی شدم. یک روز که چای آورد از او پرسیدم کربلایی!! جریان شهادت پسرتان را برایم تعریف می‌کنی؟ کمی مکث کرد و گفت باشه چون از شما خوشم آمده و به تعریف می‌کنم. ادامه داد که ۴ دختر داشتم ولی دوست داشتم یک پسر هم داشته باشم و با پسر دار شدم و اسمش را گذاشتم . جریان سوریه پیش آمد و خواستم بیایم گفت من هم می آیم. با هم آمدیم برای دفاع. شب و روز مشغول بودیم. ولی یک سوال ذهنم را درگیر کرده بود و آن اینکه: آیا اعمال ما و این دفاع و جنگ ما قبول حق است یا نه؟ برای اینکه شک خود را برطرف کنم، ابراهیم را که در حال جنگیدن با دشمن بود صدا زدم، گفتم: «ابراهیم، ابراهیم، بیا کارت دارم.» جستی زد و خودش را به من رساند، گفتم: « ، ! من در دهن تو حتی یک نگذاشتم. از اینکه به تو دادم مطمئنم. من و تو ثابت قدمیم، اما در اینکه اعمالمون قبول بشه، شک کردم. می‌خواهم یک چیزی بهت بگم؛ می‌خواهم به (سلام الله علیها) قسمت بدم که اگر ما برحقیم و اگر این جهادمون مورد قبوله، یک نشونه بفرسته و اون نشونه این باشه که یا من به شهادت برسم یا تو.» ابراهیم که به دقت داشت به حرفم گوش می‌داد، گفت: «پدر! هر چی ، همان بشود. جان من در برابر حرم بی‌بی، بی‌ارزش است و من هم عهد تو رو با جان و دل می‌پذیرم.» هنوز همین طور خیره به چشم‌های ابراهیم بودم و به حرف‌هایش گوش می‌دادم که یک دفعه دیدم یک به پیشانی اش خورد. ابراهیمم در آغوشم افتاد و در حالی که به چشم‌هایم نگاه می‌کرد، با جان داد.»🌷 ✍ ص ۱۶۵ کتاب دیده بان ۲۵ خاطرات شهید محمود راد مهر" 🌷خدایا کمک کن اگر در صف غایبیم، در صف پیام رسانان راهشان غایب نباشیم.. 🌷نثار ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات اللهّمَ صَلّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍوعَجِّلْ فَرَجَهُم ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──